حقایقی ناب از سوره کافرون
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
مطالب شیرینی از سوره کافرون باقی مانده که گوشه هایی از آن را در مقاله قبلی ذکر نمودیم. اینک ادامه همان مبحث را ادامه خواهیم داد. ان شاء الله دانستن این حقایق عزیزان را تشویق نماید که به خواندن این سوره عزیز مداومت داشته باشند.
موجودات نظام هستی مظهر حق متعال اند. حق متعال در آینه مظاهر تجلی نموده است و از این رو همه خدا نمایند. به عبارتی همه آیات الله اند. آیت یعنی نشانه . همه عالم نشانه اوست و اگر بین مخلوق و خالق بینونیت عزلی (جدایی) در کار باشد دیگر چه نشان دادنی؟ حق متعال حقیقتی جدای از موجودات نیست که این موجودات ان حقیقت جدا را نشان دهند. به عبارت شیرین حضرت امام علی در دعای کمیل : و باسمائک التی ملات ارکان کل شی ء
اسماء الله ارکان هر چیزی را پر کرده است و حق متعال مع کل شی ء لا بمقارنته. او با همه هست اما با هیچ کس قرین نیست. اسمای او تار و پود همه اشیاء را پر کرده است.
کی رفتهای زدل که تمنا کنم تو را |
| کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را |
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور |
| پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را |
با صد هزار جلوه برون آمدی که من |
| با صد هزار دیده تماشا کنم تو را |
چشمم به صد مجاهده آیینهساز شد |
| تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را |
خوشا به حال آن عارف واصل که جز او نمی بیند. چه زیباست خدا دیدن. خدا را در تار و پود اشیاء دیدن. چه غم دارد آن که خدا دارد؟
عبادت همانطور که در پست گذشته تقدیم نمودیم به معنای نشان دادن است.عابد با عبادت خویش معبود خود را مینمایاند. باید دید عابد چه کسی هستیم. هر کس را که عبادت نماییم در حقیقت نماینده و نشان دهنده اوییم. دست و پای ما عابد و نشان دهنده آب و نان هستند. آب و نان برای دست و پای ما معبود محسوب میگردد چون مربی خویش را آب و نان میبینند و آب و نان را مستقل در عالم میدانند. بدن مادی ما معبود خویش را مینمایاند. اما روح الهی ما میباید صاحب روح را بنمایاند. نفخت فیه من روحی.
در سوره کافرون آن روح منفوخ حق و ان مرتبه اعلی انسانیت ما به مراتب مادون خویش اعم از قوای عاقله و واهمه و خیال و اعضاء و جوارح خطاب میکند: قل یا ایها الکافرون- لا اعبد ما تعبدون.
من آن چه را که شما پرستنده اویید نمیپرستم. شما کافران عرفانی هستید و در بند کثرات. اما من عبادت کننده حق متعالم. راه من از شما جداست.و لا انتم عابدون ما اعبد.
میباید اعضاء و جوارح خویش را تحت تصرف ان مرتبه اعلی خویش در آوریم. اگر آن مرتبه الهی ما سکان دار اعضا و قوا و جوارح ما گردد آن ها را نیز عابد حقیقت نظام هستی مینماید.
نکته ای را شایسته است متذکر شوم. حضرت علامه حسن زاده در دیوان اشعار خویش شعری دارند که یکی از ابیات ان متناسب با موضوع ماست:
آن خدایی تو پرستی نه خدای حسن است
به خداوند حسن را خدای دگر است
امام صادق علیه السلام میفرمایند :
((همه ی آنچیزی را که شما در دقیق ترین معانی در گوشه های ذهن و اوهام خویش تمییز میدهید ، مخلوقات ذهنی شمایند که بازتاب باورهای درونی خودتانند . چنانکه حتی مورچه گمان میکند که خداوند دو شاخک بزرگ و نیرومند بر روی سر دارد ... ))
انسان به میزان معرفت و شناخت خویش خدا پرست است. به هر میزان که از خدا شناخت داریم او را میپرستیم. هر چه قدر بالاتر برویم و قوی تر شویم شناختمان از حق متعال بیشتر میشود و میفهمیم خدایی که قبلا میپرستیدیم ناقص بود و از ان برائت میجوییم.
قل یا ایها الکافرون-لا اعبد ما تعبدون. یعنی من امروز به معرفت بیشتری نسبت به خداوند متعال دست یافتم و از ان مرتبه مادون برائت میجویم. اینجاست که میگویند حسنات الابرار سیئات المقربین.
آری حسنه و خوبی های ابرار برای مقربین سیئه و گناه محسوب میشود.
خدای یک انسان ساده و بی سواد با خدای یک عالم دینی در حقیقت یک خداست. مربی یک نفر است اما شناخت ها و معرفت ها نسبت به آن مربی متفاوت است. پرستیدن خدای آن انسان بی سواد برای ان عالم دینی کفر محسوب میشود از این رو میگوید لا اعبد ما تعبدون. مانند داستان موسی و شبان:
دید موسی یک شبانی را به راه......کو همی گفت ای خدا و ای اله
تو کجائی تا شوم من چاکرت؟.........چارقت دوزم ،کنم شانه سرت؟
دستکت بوسم ، بمالم پایکت..........وقت خواب آید ، بروبم جایکت
ای خدای من ،فدایت جان من..........جمله فرزندان و خان و مان من
ای فدای تو همه بزهای من........ای به یادت هی هی و هیهای من
گر تو را بیمارئی آید به پیش .....من توراغمخوارباشم همچوخویش
گفت موسی:حال خیره سرشدی!....خودمسلمان ناشده کافرشدی!
این چه ژاژاست وچه کفرست وفشار.....پنبه ای اندردهان خودفشار!
گفت:موسی،دهانم دوختی................از پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت.................سر نهاد اندربیابان و برفت
وحی آمدسوی موسی ازخدا : .................بنده ما را زما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی.......................نی برای فصل کردن آمدی
ما برون را ننگریم و قال را......................مادرون را بنگریم و حال را
ملت عشق ازهمه دینهاجداست......عاشقان راملت ومذهب خداست
لعل راگرمهرنبود،باک نیست.........عشق دردریای غم غمناک نیست
چونکه موسی این عتاب ازحق شنید.......دربیابان، درپی چوپان دوید
برنشان پاک آن سرگشته راند.....................گرد از پربیابان برفشاند
عاقبت دریافت و او را بدید................گفت مژده ده که دستوری رسید
هیچ آداب و ترتیبی مجوی.................هرچه میخواهد دل تنگت، بگوی
آری. ما هم در باطن خویش موسی و شبان داریم. موسی روح منفوخ ماست و شبان مراتب مادون وی. آن خدایی که موسی میپرستید همان خدایی بود که آن شبان میپرستید. منتهی معرفت ان شبان کجا و معرفت موسی کجا.
آن موسی نفس ناقطه انسانی مرتبه اعلی ماست که مراتب مادون خویش را مخاطب قرار میدهد و آن شبان مرتبه مادون وی است که مخاطب قرار میگیرد. مرتبه اعلی ما دائما به مراتب مادون خویش میباید خطاب کند که لا اعبد ما تعبدون.
شاید سر و باطن اینکه این ماجرا دو بار در این سوره تکرار شده همین مساله باشد
لا اعبد ما تعبدون
و لا انتم عابدون ما اعبد
و لا انا عابد ما عبدتم
و لا انتم عابدون ما اعبد
شاید آیات فوق میخواهد این مطلب را برساند که به هر مرتبه ای که رسیده ای توقف مکن. اقراء و ارق. بخوان و بالاتر برو. یعنی به هر میزان از معرفت به خدا رسیدی بالاتر بیا که بالاتر خبر هاست.
شایسته است که گریزی به داستان خلقت حضرت آدم نیز داشته باشم. چرا فرشتگان در برابر فرمان سجده به آدم (ع) سوال نمودند؟؟
شاید دلیلش این بود که آن ها در مرتبه معرفتی مادونی نسبت به حضرت آدم علیه السلام بودند کما اینکه حقیقتا بودند. از این رو مرتبه مادون(فرشتگان) چون به مرتبه مافوق خویش (حضرت آدم ع ) علم ندارد آن را انکار و رد مینماید. مرتبه مافوق به تمام جوانب وجودی مرتبه مادون آگاه است از این رو دعوایی با پایین دست خویش ندارد و تنها حرفی که دارد این است که ندای تعالوا سر دهد و بگوید بالا بیا. اما مرتبه پایین به علت جهل خویش با مرتبه مافوق خویش دعوا دارد و او را رد میکند.
از این رو حضرت آدم حق ندارد در مرتبه ملائکه بماند و توقف کند. و دائما خطاب دارد که یا ایها الکافرون. لا اعبد ما تعبدون. آری ملائکه هم در آن مقام کافران عرفانی اند و چه مقامی است که ملائک هم در آن بارگاه کافرند. سبحان الله
سخن به درازا کشید. اگر حالی بود به تفسیر این سوره ادامه خواهم داد ورنه همین مقدار بس باشد ان شاء الله تعالی.