Quantcast
Channel: عبد صالح خدا (العبد مهدی سمندری)
Viewing all 907 articles
Browse latest View live

شرح ابیات مازندرانی علامه حسن زاده املی تفسیر دو بیتی بسم الله(قسمت سوم)

$
0
0
شرح ابیات مازندرانی علامه حسن زاده املی

هم عالم و هم آدم و هم قرآن بر محور نوزده استو این مطلب را اسرار بسیاری است که به اندکی از آن خواهیم پرداخت.

جناب خواجه نصیر الدین طوسی در فصل پانزدهم از رساله آغاز و انجام در اشاره به زبانيه دوزخ مطالب بسیار عرشی و مهمی را به قلم آورده اند. متن کلام ایشان به علاوه ترجمه آیات را در اینجا ذکر مینماییم:

مدبران امور در برازخ علوى كه وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً (سوگند به ستارگان شناور، شنا كردنى، پس پيشى گيرندگان، پيشى گرفتنى، پس اداره كنندگان نظام آفرينش. (نازعات 79/ 4) اشاره باحوال ايشانست،هفت سياره اندكه در دوازده برجسير ميكنند و مجموع هفت و دوازدهنوزدهبود، ومباشران امور در برازخ سفلى هم نوزده اند. هفت مبدأ قواى نباتى است: سه اصول و چهار فروع؛ و دوازده مبدأ قواى حيوانى: ده مبدأ احساس كه از آن جمله پنج ظاهر است و پنج باطن، و دو مبدأ تحريك كه يكى قوت جاذبه است و يكى قوت دافعه و مجموع نوزده باشد.

پس مردم مادام كه در سجن دنيا محبوس است اسير تأثير آن نوزده كار كن علوى و نوزده كار كن سفلایند،و اگر ازين منزل بگذرد «لا محاله كما تعيشون تموتون و كما تموتون تبعثون» (همچنانكه زيست مىكنيد مىميريد و همچنانكه مىميريد برانگيخته ميشويد.)

پس چون از سجن به سجين رسد او را مالك جهنم باين نوزده زبانيه كه از آثار تعلق يكى از آن دو نوزده چنانكه گفته شد باو پيوسته باشد معذب دارند، عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ (بر آن (دوزخ) نوزده نگهبان است. (مدثر 74/ 30))، مگر كه بر صراط مستقيم كه، وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ (و براستى كه اين راه راست من است پس پيرويش كنيد و راههاى ديگر را نهپيمائيد كه شما را از راه او منحرف ميكنند. (انعام 6/ 153))بگذرد تا بنور هدايت هادى قيامت بدار السلام رسد و ازين نوزده زبانيه خلاص يابد،

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (خدا مردى را مثل زند كه شريكانى در تصاحب او با يكديگر مىستيزند، و دو مرد را (از طرف ديگر مثل ميزند) كه تسليم مردى شده اند، آيا اين دو نمونه برابرند، ستايش خداى راست، بلكه بيشترشان نمىفهمند.(زمر 39/ 29) >>

در علم نجوم و ستاره شناسی اصیل اسلامی و پیش از اسلام فرموده اند که سیارات و ستارگان را بر حالات انسان ها تاثیرات عجیب و شگرفی است که با دانستن این روابط پیچیده میتوان به بسیاری از حقایق و علوم و قدرت ها دست یافت. برای مثال میدانیم که نسبتآب و نمک اقیانوس ها به مانند نسبت آب و نمک در بدن انسان ها است و از انجایی که ماه را بر جذر و مد اقیانوس ها تاثیر مستقیمی است طبیعتا بر بدن انسان ها نیز دارای تاثیر خواهد بود.

اخیرا تحقیقاتی انجام شده است که نشان می دهدبا نزدیك شدن ماه به حالت بدر ( ماه كامل ) میزان جنون و دیوانگی نیز در دنیا افزایش می یابد.

برای حوزه های علمی ما جای تاسف است که این مسائل ناب و اصیل درون دینی اکنون می باید از زبان غربی ها به خورد ما داده شود. تاثیر ماه شب چهارده بر دیوانگی و جنون و نهی از نزدیکی زن و شوهر در این شب و همچنین دیگر تاثیرات سیارات و کواکب در روایات ما بسیار وارد شده است ولی به جای آنکه این مطالب در کتب درسی و در دانشگاه ها و حوزه ها تدریس گردد و در رابطه با آن تحقیق گردد مورد کم مهری واقع میگردد.

در صورتی که دانشمندان غیر مسلمان غربی و چه بسا لائیک در این مسائل تحقیقات گسترده ای انجام داده اند و به اسرارش تا حدودی رسیده اند و در قالب کتب و مقالات به بازار علم روانه نموده اند و مینمایند که انسان از مطالعه ان ها انگشت حیرت بر دندان میگزد. افسوس که مصداق این مصرع شده ایم:انچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد

فارغ از تائید و یا رد نتیجه این تحقیقات به دو نمونه از آن اشاره ای مینمایم:

تحقیق اول:در تحقیق جالبی که پروفسور براون انجام داده است مشاهده میشود که ایشان نمودار تولد بسیاری از نظامیان ، پزشكان و متخصصین مشهور را جمع آوری كرده اند و با بررسی این نمودارها متوجه شدند افرادی كه تخصص های یكسانی دارند اكثراً تحت چیدمان مشابهی از ستارگان متولد شده اند به عنوان مثال ایشان دریافتند ، سیاره مریخ تاثیر زیادی بر زندگی نظامیان مشهور داشته است .

تحقیق دوم: در اروپا همه ادارات ثبت اسناد رسمی لحظه دقیق تولد را می نویسند، و گوکولن توانست این اطلاعات را جمع آوری کرده، با نحوه قرار گرفتن سیارات که از جدول های ستاره شناسی استخراج کرده بود تطبیق دهد. او 576 عضو فرهنگستان پزشکی را انتخاب کرد و با تعجب مشاهده نمود که تعداد بیش از اندازه زیادی از آنان وقتی متولد شده اند که مریخ و زحل تازه طلوع کرده یا به بلندترین نقطه خویش در آسمان رسیده بودند. او برای مطمئن شدن از این کشف عجیبش نمونه دیگری از 508 طبیب مشهور را در نظر گرفت و به همان نتیجه رسید. ارتباط آماری بسیار محکمی میان برخاستن ایندو سیاره در لحظه تولد نوزاد و موفقیت آتی او بعنوان یک طبیب وجود داشت. احتمال تصادفی بودن این پدیده در مجموع این دو آزمایش حدود یک میلیونم است.

مطالب بسیاری از این دست در کتب اصیل ما موجود است از جمله میتوان از بزرگانی مانند عقیلی خراسانی نام برد. ایشاندانستن هیئت و نجوم را برای طبیب لازم و واجب میدانندو به این مطلب در کتب خویش تاکید نموده اند .

جا دارد کتب اصیل و قدیمی ما دوباره احیا شده و مورد تحقیق دانشمندان مجهز به امکانات مدرن قرار گیرد.البته عزیزانی هم در این رابطه زحماتی میکشند که جا دارد از ان ها صمیمانه قدر دانی کرد. یکی از کارهای علمی که در این رابطه انجام شده است این میباشد که در یک تحقیق ارزشمند آمار ثبت شده در ثبت احوال در مورد ميزان طلاقها مورد بررسی قرار گرفته است که نتیجه به دست امده اينگونه نشان مي‌دهد كه در 80% طلاقها، عقد بين زوجين در زمان قمر در عقرب منعقد شده است.فتدبر.

جا دارد یکی از این گونه مطالب علمی قدمای خویش را نیز از باب تبرک بیان نمایم تا عزیزان خواننده با مطالعه ان ترغیب و تشویق شوند که به این کتب دست دراز کرده و از این سفره لقمه برچینند.

در طب سنتي داريم كه وقتي ستاره شعراء يماني طلوع مي‌كند (كه برابر 18 مرداد مي‌باشد) در اين مدت، فصد، حجامت، زالو، مسهل، قي كردن، حقنه كردن ممنوع است يعني نبايد حداقل 15 روز هيچ ماده‌اي از بدن خارج شود.

در طب قديم براي اينكه ثابت كنند كه در مدت 15 روز گفته شده حجامت نباید صورت گیرد میفرمایند: (اگر در شبي كه ماه تمام مي‌شود و مد كامل بوجود مي‌آيد يك تيغ به كدو يا خيار بزنید (خيار يا كدويي كه به بوته است) مي‌بينيد كه آب زيادتري دفع مي‌شود، و اين نشانگر تأثير اين پديده بر آنهاست.پس در این ایام از حجامت باید پرهیز شود.)

در روایات ائمه معصومین نیز میخوانیم:

حضرترسول الله(صلى االله عليه وآله)فرموده اند: علم نجوم را فرا گيريد تا در تاريكي بيابان و دريا راهنمايتان باشد، علم نجوم علم حضرت آدم (عليه السلام) است.فرج المهموم بمعرفة علم النجوم، سيد بن طاووس ص 108 بحار الأنوار ج 55 ص254.

حضرت مولاعلى(عليه السلام)فرموده اند: آنكه تابش نوري ازدانش نجوم را از حاملان قرآن فراگيرد، به ايمان و يقين خود افزوده است.فرج المهموم بمعرفة علم النجوم، سيد بن طاووس ص 108 بحار الأنوار ج 55 ص254.

حضرت مولا على(عليه السلام)فرموده اند: زنهار كه نجوم (تنجيم) را تكذيب كنيد، همانا اين علم از علوم مقامنبوتاست.فرج المهموم بمعرفة علم النجوم، سيد بن طاووس ص 108 بحار الأنوار ج 55 ص254.

حضرت امام باقر (عليه السلام)فرموده اند: قد كان علم نبوة نوح(عليه السلام) بالنجوم. يعنى علم نبوت حضرت نوح(عليه السلام)با دانش نجوم (آميخته) بود.فرج المهموم بمعرفة علم النجوم، سيد بن طاووس ص 108 بحار الأنوار ج 55 ص254. قال السيد بن طاوس: قد تضمن هذا الحديث أن نبوة نوح عرفها من كان عارفا بالنجوم و طريقها فكان في علم النجوم دلالة على نبوته و منواة لحجته.

از حضرت امامرضا(عليه السلام)؛ مأمون ملعوندرباره علم نجوم (تنجيم) پرسيد؟ حضرت (عليه السلام) فرمودند: اين علمي است كه در اصلش صحيح است، و اول كسي كه در دانش نجوم سخن گفته؛ ادريس(عليه السلام)است، وذوالقرنيندر آن ماهر بوده است، و اصل اين علم از جانب خداوند متعالاست، و اين علم از علوم انبياست، و بدلايلي به آنها اختصاص داشته است، و منجمين از دقايق اين علم مطلع نيستند، پس حق را با دروغ آميختند. فرج المهموم سيد بن طاووس ص 108 بحار الأنوار ج 58 ص254.

شایسته است به بحث خویش بازگردیم و این ناله های علمی را به وقت مناسبش موکول کنیم. اکنون به شرح مطالب خواجه میپردازیم تا روشن شود همانطور که بسم الله الرحمن الرحیم نوزده حرف است در عالم علوی و سفلی هم نوزده حقیقت هستند که بر انسانها و دیگر موجودات تاثیر میگذارند.

قدما عالم را در یک تقسیم بندی به عالم علوي يا جهان بالا؛ و عالم سفلي؛ يا جهان زيرين تقسیم مینمودند.به عقیده آن ها عالم علوي شامل افلاک و ستارگان است و عالم سفلي شامل اجسام عنصري يا عناصر چهارگانه (آب، آتش؛ خاک و باد) مي باشد. عالم سفلي ياعالم عناصر را عالم کون و فساد (يعني جهان پيدايش و تباهي) مي خواندند، زيرا معتقد بودند که عالم علوي که عالم افلاک و ستارگان است، و از جسم اثيري تشکيل يافته، تباهي بردار نيست، و پيدايش و تباهي، خاصّ عالم عناصر است.

جناب خواجه نصیر الدین طوسی میفرمایند :((هفت سياره اندكه در دوازده برجسير ميكنند و مجموع هفت و دوازدهنوزدهبود))

ایشان این هفت سیاره را یکی از معانی مدبرات امر میدانند و میفرمایند این سیارات را بر اخلاق و احوال و اوضاع جامعه بشری تاثیرات شگرفی است که بر مبنای نوزده مدار شده است.نام این سیارات در ادامه خواهد امد.

ایشان همانطور که پیشتر از قول جناب نراقی درباره قوای نوزده گانه انسان عرض شد میفرمایند : ((و مباشران امور در برازخ سفلى هم نوزده اند. هفت مبدأ قواى نباتى است: سه اصول و چهار فروع؛ و دوازده مبدأ قواى حيوانى: ده مبدأ احساس كه از آن جمله پنج ظاهر است و پنج باطن، و دو مبدأ تحريك كه يكى قوت جاذبه است و يكى قوت دافعه و مجموع نوزده باشد.))

در سطور گذشته راجع به این قوای نوزده گانه مسائلی زیادی را مبسوطا عرض نمودیم. در اینجا جا دارد یکی دیگر از اسرار آن نیز بیان شود.

از جمع بین فرمایشات جناب خواجه نصیر الدین و جناب نراقی و دیگر بزرگان اینطور فهمیده میشود که:

1- قوای نباتی= هفت قوه

2-قوای حیوانی= یازده قوه

3-قوه خاص انسانی=عقل= یک قوه

مجموع قوای نباتی و حیوانی و انسانی= نوزده قوه

در بین جمادات و نباتات و حیوانات و انسان ها تنها موجودی که تمام این قوای نوزده گانه را به احسن وجه ظهور میدهد انسان است. چون انسان را تطابق بیشتری با قوای نوزده گانه بسم الله الرحمن الرحیم یا صادر اول است تنها او را این لیاقت است که به این مقام برسد و دیگر موجودات از شئونات وی محسوب گردند. هیچ موجودی مانند انسان دارای ان قوه و منه نیست که به این جایگاه برسد و موجودی که به این مقام رسیده باشد چنان جایگاه رفیعی یافته که تمام عالم ظهور و تجلی او محسوب میشود.انسان هم دارای قوای نباتی است و هم قوای حیوانی و هم قوای انسانی هم موجودات دیگر از این جامعیت برخوردار نیستند.

انسان عصاره عالم محسوب میگردد که وی را عالم صغیر هم مینامند. تمام حقایق عالم که ظهور صادر اول محسوب میشود در انسان به نحو جمعی مندرج است که با سیر و سلوک انسانی شکوفا گشته تا به جایی میرسد که به مقام صادر اول نائل آید: انا الیه راجعون

اما مردم مادام كه در زندان دنيا محبوس هستند و با سیر وسلوک و ریاضت علمی و عملی بالا نرفته اند اسير تأثير آن نوزده كار كن علوى و نوزده كار كن سفلایند. انسانی که اسیر این تاثیرات باشد و به این دو نوزده تعلق داشته باشد به واسطه تعلقش به هر کدام به توسط خزنه نوزده گانه دوزخ معذب خواهد شد.

یکی دیگر از مسائلی که نشان میدهد عالم بر مبنای نوزده پیاده شده است فرمایش گرانقدر جناب میرداماد در جذوات است. ایشان میفرمایند:((العقل و النفس و الافلاک التسعه و الارکان الاربعه و الموالید الثلاثه و عالم المثال ، فهذه تسعه العشر بعدد حروف البسمله.))

عقل+نفس+افلاک نه گانه+ارکان اربعه+موالید ثلاثه+عالم مثال=19

شایسته است به طور اجمالی اشاره ای به این نوزده گانه داشته باشیم:

1-عقل اشاره به عالم عقل از سویی و همچنین اشاره به قوه عاقله از سوی دیگر میتواند باشد.

2- نفس از سویی به نفس ناطقه انسانی و از جهت دیگر به تمام مراتب مادونش مانند نفس حیوانی و نباتی میتواند اطلاق شود. نکته:نفس مبدا صدور فعل در جانداران میباشد.

3- افلاک نه گانه را هم در بین قدما جایگاه خاصی است که به مناسبت بحث اندکی درباره این افلاک عرایضی تقدیم میدارم. خوانندگان عزیز دقت کنند که بین این مطالب با علم روز تضادی نیست زیرا که قدما از جهت و جنبه خاصی به افلاک و کرات دیگر توجه داشته اند و این تقسیمات را اسراری است که در جایش می باید بحث شود از جمله در علوم غریبه آن را خواص عجیبی است. در اینجا به طور اجمال به بیان این افلاک میپردازیم:

نخستین فلک که بر عالم عناصر احاطه دارد، فلک اول یا فلک قمرنامیده شده؛ به این دلیل که در این فلک، کوکبِ قمر واقع شده است(به همین واسطه به عالم عنصری، عالم تحث فلک قمر نیز گفته می­شود).

فلک دوم فلک عطارد است­که به­صورت محدّب بعد از فلک اوّل واقع شده و احاطه بر فلک قمر همچنین عالم عناصر مادی دارد. به همین ترتیب افلاک بعدی که هر کدام به­نام یکی از کواکب نامیده شده­اند، به­صورت محاط بر هم واقع شده­اند که به ترتیب عبارت­اند از: فلک زهره، فلک شمس، فلک مریخ، فلک مشتری و فلک زحل. بعد از این افلاک هفت­گانهفلک هشتم یا فلک ثوابتواقع شده و خود بر برج­های دوازده گانه تقسیم شده است.

طبق نظریۀ قدما تأثیرات این برج­های دوازده گانه با تأثیرات هر یک از افلاک پایین­تر تداخل کرده و مجموعاً در تدبیر و پرورش خواص مختلف در موجودات عالم ماده، تأ­ثیر گذار هستند.

آخرین فلکی که محیط بر تمامی افلاک است و آخرین حد از عالم ماده اعم از ماده عنصری و اثیری محسوب می­شود، فلک اقصی یا فلک اطلس یا محدّد الجهاتنام دارد. به این ترتیب عالم جسمانی اعم از عُنصریّات و اَثیریّات متشکل از نه فلکِ تو در تو بوده و هر فلک بالاتر بر افلاک و عوالم پائین­تر احاطه داشته و مدبّر آن محسوب می­شود.

4- عناصر اربعه=آب+خاک+باد+آتش

نکته:عناصری که در جدول مندلیف موجود است را نباید با این عناصر خلط کرد زیرا که قدما میدانستند این عناصر خودشان از اجزای لایتجزی و ذرات صغار تشکیل یافته اند و به اینمطلب علم داشته اند و در صدد تقسیم بندی عناصر از لحاظ بساطت به این معنا نبودند. ایشان در این تقسیم بندی مسائل دیگری را لحاظ داشته اند.

نکته: واژه عنصر را در نزد قدما با واژه عنصر در علم جدید تفاوت های فاحشی است. برای مثال در نزد قدما هوا یکی از عناصر اربعه است اما علم روز هوا را شامل ده ها عنصر مانند هیدروژن و اکسیزن و ... میداند.

5- موالید ثلاثه به مجموع جماد، نبات و حیوان اطلاق میشود

نکته : شایدبرای عزیزان خواننده سوال پیش آید که انسان را چرا در بین موالید ثلاثه قرار نداده اند. پاسخ این سوال روشن است زیرا در علم منطق انسان را حیوان ناطق میدانند و او زیر مجموعه جنس حیوان است منتهی نوعی از حیوان است که با دیگر انواع تمایزات اساسی دارد.

5-عالم مثالنیز مطلب دیگری است که جناب میرداماد بدان اشاره نمودند. عالم مثال همان عالم برزخ میباشد که حد فاصل بین عالم عناصر( عالم ماده) و عالم عقل میباشد که مقداری از خواص عالم ماده و مقداری هم از اوصاف عالم عقل را داراست.نکته:قوه خیال انسان به منزله عالم مثال مملکت وجود او محسوب میشودکه برزخ بین عالم ظاهر و عقل اوست.

تا اینجا متوجه شدیم که انسان را قوای نوزده گانه ای است و از سوی دیگر کارکنان عالم علوی هم نوزده هستند و مجموعمباشران امور در برازخ سفلى هم نوزده اند که در نباتات و جمادات و انسان ها در کارند و از سوی دیگر عوالم هم اساسش بر نوزده استوار است.

با توجه به این مطالب اهمیت و جایگاه انسان در عالم روشن میشود زیرا که او شبیه ترین حقیقت به بسم الله الرحمن الرحیم میباشد.

ادامه دارد


شرح ابیات مازندرانی علامه حسن زاده املی تفسیر دو بیتی بسم الله(قسمت چهارم)

$
0
0

شرح ابیات مازندرانی علامه حسن زاده املی

نکته: جا دارد ذیل مبحث بسم الله الرحمن الرحیم مطالبی را درباره نطفه انسان و عصاره عالم بودن وی و قوس نزول و صعود بیان کنیم اما چون حضرت علامه در ابیات آینده به طور مستقیم به این مباحث خواهند پرداخت بیان آن را به ابیات بعدی موکول مینماییم . ان شاء الله ذیل بیت (اتا چکه او بوین چی ها بایه) مباحث نطفه و دو قوس صعود و نزول مبسوطا بیان خواهد شد.همینطور مبحث عرشی وحدت وجود را نیز میبایست ذیل بحث بسم الله مطالعه کنیم زیرا که بسم الله الرحمن الرحیم مقام صادر اول و وجود منبسط است که کل عالم از وجود او ظهور یافته است و و همه در حال نشان دادن او هستند اما این مبحث سنگین را نیز به بیت (هر سو رو کمه نور خدائه یارون) حواله میدهیم و در اینجا به طور سطحی به آن اشاره نموده و از کنار این مباحث فعلا میگذریم . این زمان بگذار تا وقت دگر .

بسم الله که سرچشمه حیاته

حضرت علامه پس از بیان مبداء بودن بسم الله برای کائنات و اشاره به صادر اول بودن آن بلافاصله در مصراع بعدی میفرمایند که سرچشمه حیات بسم الله الرحمن الرحیم است.

ایشان در این مصراع تشبیها و حقیقتا آب را ماده حیات کل دانسته اند که اصل هر چیزی است و سرچشمه این آب را بسم الله الرحمن الرحیم معرفی کرده اند.

وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيءٍ حَي أَفَلَا يؤْمِنُونَ(الأنبياء/31) از آب هر چیزی را زنده گردانیدیمچرا باز به خدا ایمان نمی آورند.

حضرت استاد صمدی آملی در موثر 54 از کتاب شریف مآثر آثار میفرمایند: (پس اصل هر چیز آب حیات است که مایه حیات اوست و وجود حی بدان محفوظ است و آن وجود منبسط است که آن را عما گویند و اسم اعظم است و شنیدن تسبیح آن ها را کشف الهی باید.)

حقیر با توجه به فرمایشات حضرت علامه عرض میکنم که اصل هر چیز را عما و اسم اعظم و وجود منبسط گفته اند که این ها از اسامی صادر اول و یا همان بسم الله الرحمن الرحیم می باشد. پس اصل هر چیز بسم الله الرحمن الرحیم است و اوست که سرچشمه حیات است و در حقیقت آب حیات است و چون خود بسم الله الرحمن الرحیم وجود منبسط است عالم بسم الله الرحمن الرحیم است لذا جایز است عارفی بگوید من در همه موجودات این حقیقت را شهود کرده ام.

حضرت استاد صمدی در ادامه میفرمایند:(بعضی از اقدمین گفته اند عنصر اول که صادر نخستین است ، آب است و این سخن حق است و روایتی از اهل بیت عصمت و وحی در این امر مروی است و همین آب است که روزی ماسوی الله است و همه بدان مرزوق اند. بر این سفره عام چه گل و چه خار و چه آدم و چه شیطان و چه دوست و دشمن ، ارتزاق میکنند. فافهم!

و لکن بعضی از آبها اجاج است ،زیرا که آب از آسمان بی رنگ و پاک و شیرین و گوارا نازل میشود. پس از آن از جدولها و خاکها و جاها رنگ میگیرد. و به اصناف و احوال گوناگون در می آید.)

آری آب همان بسم الله الرحمن الرحیم و همان صادر اولی است که کل هستی را سرچشمه است و کل عالم وی را تشنه است. حق متعال در آیه 46 سوره نحل میفرمایند :وَاللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيةً لِقَوْمٍ يسْمَعُونَ(النحل/66)
خداوند از آسمان، آبي فرستاد؛ و زمين را، پس از آنکه مرده بود، حيات بخشيد! در اين، نشانه روشني است براي جمعيتي که گوش شنوا دارند!

و در سوره بقره میفرماید: وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ : و آبي که خداوند از آسمان نازل کرده، و با آن، زمين را پس از مرگ، زنده نموده، و انواع جنبندگان را در آن گسترده (البقرة/165)

یک حقیقت و یک آب است که آمده در عالم به این همه اشکال و صور گوناگون در آمده است. از وحدت است که این همه کثرات ظهور یافته استو به هر میزان که جداول وجودی وسیع تر و ظرفیت آب حیات بیشتر موجود کامل تر است.

حق متعال در سوره رعد میفرمایند: يسْقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ الرعد/5)و با آنکه همه با یک آب مشروب میشوند ما بعضی را در خوردنیها بر بعضی برتری دادیم.

نکته دیگری که در اینجا میتوان بیان نمود این است که آب در نشئه عنصری صورت علم و مظهر حیات است که تمام عنصریات را زنده دارد وحیات نفوس به علم است ،چنانکه حیات ابدان به آب .

به همین دلیل است که در تعبیر خواب میفرمایند اگر کسی خواب نوشیدن آب را ببیند یعنی به او علم داده شده است و حقایق و علوم عمدتا به صورت آب متمثل میگردند.

در عالم همه اشیاء زنده اند زیرا : ان من شی ء الا یسبح بحمده و حیاتشان به آب است زیرا :و جعلنا من الماء کل شی ء حی.

حال که دانستیم آب است که مایه حیات همه موجودات است و همه موجودات حی اند میباید به این مطلب نیز توجه داشت که نطفه قطره ای آب است که از این سرچشمه تنزل یافته است. منتهی به قول ملاصدرا نطفه انسان کانه از سنخ ملکوت است و اینجایی نیست .

نکته:از قلم نقطه بر لوح رسم میگردد که این نقطه بر وزن نطفه است. فتدبر فافهم

 

ادامه دارد

شرح ابیات مازندرانی علامه حسن زاده املی تفسیر دو بیتی بسم الله(قسمت پنجم)

$
0
0

شرح ابیات مازندرانی علامه حسن زاده املی

شایسته است در رابطه با کریمه بسم الله الرحمن الرحیم نکاتی را از علم حروف و اعداد بیان کنیم تا اسرار این آیه شریفه بیش از پیش جلوه گر شود.

محی الدین بن عربی در کتاب «الدر المکنون» می نویسد: « حروف گنجینه های خدایند و در آنها اسرار خدا و اسماء خدا و علم و امر و صفات و قدرت و مراد خداوند نهفته است»

مفتاح گشودن قفل صندوق گنجینه حروف را می باید از راسخون در این علم جویا شد و این حقیر فقیر سر تا به پا تقصیر با استفاده از فرمایشات حضرت علامه که خودشان از بزرگترین عالمان علوم غریبه میباشند مطالبی را در این رابطه تنظیم نموده ام. خوانندگان عزیز برای مطالعه بیشتر به رسائل و کتب ایشان مانند رساله مدارج و معارج و کتابهای دفتر دل و مآثر آثار و انسان و قرآن و وحدت از دیدگاه عارف و حکیم و ... مراجعه بفرمایند. مطالب زیر بر گرفته از این آثار حضرتشان میباشد.

در الفبای ابجد به هر حرف از حروف بیست و هشت گانه الفبا عدد خاصی اختصاص دارد. برای مثال عدد حرف الف برابر با یک و عدد حرف دال برابر با چهار و عدد حرف واو برابر با شش است. همانطور که انسان دارای روح و جسم است حروف و اعداد نیز همین رابطه را با یکدیگر دارند.

اعداد در حقیقت روح حروف محسوب میشوند و حروف به منزله جسمی برای این اعداد می باشند.

برای مثال کلمه (جامع) از چهار حرف (جیم+ الف+میم +عین) تشکیل شده است که در ابجد داریم که عدد جیم برابر عدد سه و عدد الف یک و عدد میم چهل و عدد عین هفتاد میباشد . از جمع این اعداد با هم عدد کلمه جامع به دست می آید.

جامع=ج+ا+م+ع=3+1+40+70=114

چه جالب است که کریمه بسم الله الرحمن الرحیم به عدد جامع یعنی 114 بار نازل شده استو این مطلب به این معنا اشاره دارد که بسم الله الرحمن الرحیم جامع تمام حقایق قرآن میباشد همانطور که صادر اول جامع تمام حقایق عالم است.

بسم الله الرحمن الرحیم همان صادر اول است که جامع تمام اسماء و صفات و حقایق میباشد و از وی عالم ظاهر گردیده و حقایق تمام موجودات عالم در این حقیقت یعنی صادر اول جمع شده است و به اندازه مشخصی از آن تنزل مییابد و در عالم ظهور میکند.

قرآن در حقیقت ظهور و تجلی کریمه بسم الله الرحمن الرحیم است که در هر سوره ای تجلی خاصی داردو به این تجلیات گوناگون بسم الله در شرح بیت آینده اشاره خواهد شد.

حق متعال در قرآن میفرماید: وَإِنْ مِنْ شَيءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ(الحجر/22)و خزائن همه چيز، تنها نزد ماست؛ ولي ما جز به اندازه معين آن را نازل نمي‌کنيم!

این آیه شریفه اشاره به آن دارد که خزانه همه اشیا نزد اوست و به یک معنا این خزانه مقام صادر اول است که موجودات عالم از وی تنزل می یابند.

حروف و اعداد را در قرآن جایگاه رفیعی است که در باب ان کتابهای بسیاری نگاشته شده است. تمام حروف قران و نحوه چیدمان آن بر مبنای مهندسی خارق العاده ای است که عقل بشری از فهمش به حیرت و هیمان می افتد و بسم الله الرحمن الرحیم شاه بیت این غزل میباشد.برای مثال حضرت علامه حسن زاده از استادشان علامه طباطبایی نقل میفرمایند که جناب عبدالکریم جیلی کتابی به تعداد حروف بسم الله الرحمن الرحیم یعنی نوزده جلد نوشته اند که در آن از اسرار حروف این کریمه بحث میکنند.به ازای هر حرف یک جلد کتاب.سبحان الله

حروف مقطعه قران را پس از حذف مکرراتمیتوان در ترکیب (( صراط على حق نمسكه )) يا (( على صراط حق نمسكه )) یافت که چهارده حرف استو ان ها را حروف نورانیه میگویند و مقابل آنها را حروف ظلمانيه خوانند.

حروف نورانى به عدد چهارده میباشند و این مطلب اشاره به این راز دارد که حقیقت قرآن در ظاهر چهارده معصوم تجلی یافته است و این چهارده حقیقت در كلمه مباركه (( طه )) جمع اند.طه به عدد ابجد چهارده است که در روایت فرمودند طه رسول الله است و چه جالب است که تمام چهارده معصوم در جان رسول الله جمع اند زیرا او اصل همه است.

در ميان حروف مقطعه (( الف )) را قطب حروف میدانند که برای ذات حق متعال است. (( الف )) مقوم حروف است همانطور که حق متعال مقوم تمام کلمات وجودی است. شاعر چه زیبا سروده است:

حق جان جهان است و جهان جمله بدن

حق متعال حقیقتی است که تار و پود اشیا را پر نموده و موجب قوام آن ها است. در دعای کمیل میخوانیم و باسمائک التی ملات ارکان کل شی ء. اسماء الله ارکان هر چیزی را پر نموده و موجب شی ء بودن شیء اوست.از طرف دیگر الف نیز در بین حروف چنین جایگاهی را حائز است.

برای توضیح این مطلب میباید عرض کنم که الف در همه حروف یا با واسطه و یا بی واسطه در کار است و به منزله ماده ان حرف می باشد.اما بی واسطه مثل با ، تا ، یا ، صاد ، ضاد ، واو که وجو.د الف در همه اینها مشهود است و اما به واسطه مثل میم و نون و جیم و سین که قوام آن ها بر واو و یا است و قوام واو و یا به الف است.

پس همه حروف برای اینکه قوام داشته باشند محتاج ماده ای و مقومی هستند به نام الف و چون کلمات از حروف تشکیل میشوند حروف را مقوم کلمات گویند.پس الف مقوم حروف است و (( حروف )) مقوم آيات و آيات مقوم سور و سور مقوم كتاب اند، چه كتاب تكوينى و چه كتاب تدوينى .

اين الف كه حرف ذات متعاليه حق است اول چيزى كه بعد از وی در حروف الفبا ذکر شده (( باء )) كه حرف صادر نخستين عقل اول است میباشد. بلافاصله بعد از حرف الف حرف (با) آمده که اینمطلب میتواند اشاره به صدور بدون واسطه صادر اول از ذات حق متعال باشد.

دلیل دیگر بر قطب بودن الف این است که زبر ملفوظی (ا) که الف است لفظ قطب است. ( ا=1 ، ل =30 ، ف=80 که جمع آنها 111 که عدد قطب است) . این قطب حروف در حقیقت برای اهل علم کافی است زیرا:

الف کافی و قران است کافی تعالی الله از این حسن توافی

الف به عدد دور ابجدى (111) است بدين صورت كه (ا= 1 + ل =30 + ف = 80 =111) و كافى نيز (111) است بدين نحو كه (ك = 20 +ا = 1 + ف = 80 + ى = 10 =111).

پس الف يعنى حرف الف كه براى ذات احدى حق تعالى است براى انسان كافى است و عدد الف با عدد كافى نيز مساوى هم اند چه اينكه قرآن (نه لفظ آن ) يعنى حقايق و اسرار موجود در اين كتاب آسمانى الهى براى انسان كافى استو سبحان الله كه سور قرآن به عدد حرف الف است ، و عجيب الف دنباله دارد.

حرف الف ، ملفوظى آن (ا ل ف ) است و قواى آن (111) است كه عالى و كافىاست ، و با ضم حروف كلمه كه سه است بر آن يكصد و چهارده مى گردد كه (جامع ) است و به عدد سور قرآنى است ، يا عالى ، يا كافى ، يا جامع .

دل گفت مرا علم لدنى هوست

تعلیمم کن اگر تو را دسترس است

گفتم كه الف گفت دگر گفتم هيچ

در خانه اگر كسست يك حرف بسست

حافظ شيرين سخن گويد:

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار

چه کنم یاد نداد حرف دگر استادم

شایسته است در اینجا با مفهوم زبر و بینات آشنا شویم. زبر. ظاهر حرف و بينات باطن آن است که از تلفظ ظاهر مي شود. در حقیقت زبر حرف اول است و بینات باقی حروف را گویند. مانند الف که حرف اول آن زبر و لام و فاء بينات آن است. و مانند سين که حرف اول آن زبر، و ياء و نون بينات آن است. و در بعضي از حروف ابجد زبر آن کمتر از بينات است و در برخی بیشتر و در برخی مساوی.

یکی از اسراری که با دانستن این مطلب به آن منتقل میشویم این است که: الف زبر آن يک و بينات آن صد و ده است و چون الف اسم ذات حق و لام و فا که بینات الف میباشند مطابق با علي است پس علي مظهر حق است.

عمان گويد:

به پرده بود جمال جميل عزوجل

به خويش خواست کند جلوه اي بصبح ازل

چو خواست آنکه جمال جميل بنمايد

علي شد آينه خير الکلام قل و دل

توضیح این مطلب آنکه زبر ملفوظی الف همزه است .بینه الف (ها=6 ، میم=90 ، زا=8 ، ها=6 ) است که مجموع آن صد و ده می باشد. و بینه الف لف است که او نیز صد و ده است که مطابق با علی است ، پسهم ظاهر الف علی است و هم باطن الف علی است و چه جالب اینکه لا اله الا هو هم مساوی با علی است.

هر حرفی که زبر و بینه آن مساوی باشد آن حرف را کامل نامند مانند الف و همچنین سین که زبر ملفوظی آن که (س) است شصت است و بینه آن که (ین) است نیز شصت است و آن را حرف انسان کامل میگویند. پس در سوره یس عبارت یاسین یعنی ای انسان کامل. جناب رجب برسی در مشارق الانوار آورده است که قال امیر المومنین علیه السلام: انا باطن السین و انا سر السین.

بینات بسم الله الرحمن الرحیم بعد از اسقاط مکرر 217 است و علی ابن ابی طالب هم 217 است. پس علی ابن ابیطالب بسم الله الرحمن الرحیم و به عبارت دیگر همان مقام صادر اول استکه ظاهر و باطن الف که حرف ذات میباشد را تشکیل داده و حق متعال در وی ظهور و تجلی نموده است.

نکته جالبی که در باب زبر و بینات قابل عرض است این است که بینه محمد با اسلام برابر است و بینه علی با ایمان. جناب ملاجلال دوانی گوید:

خورشید کمال است نبی ، ماه ولی

اسلام محمد است و ایمان علی

گر بینه ای در این سخن می طلبی

بنگر که ز بینات اسماست جلی

حال با توجه به این مقدمات و نکات که برای تهییج و توجه خوانندگان عزیز گفته آمد میتوان به این مطلب اشاره کرد که: از الف که حرف ذات حق متعال است اولین حقیقتی که صادر میشود با است که این حرف با به توسط نقطه ای که در زیرش است از الف متمایز میگردد. اگر نقطه ای در زیر آن نباشد بین الف و با تماییزی نخواهد بود.

به اين نقطه ، عابد كه انسان است از معبود كه حق است تميز يافته است كه تركيب در (( باء )) آمده است و فرد على الاطلاق الف است . (با) یک حرف مرکب از الف و نقطه است اما خود الف وحدت دارد و ترکیب در آن راه ندارد.اینجاست که فرمودند همه ممکنات زوج و ترکیبی خلق شده است.(( كل ممكن روج تركيبى ))

و اين اولين تركيب است كه در عالم امكان قدم نهاده است و حادث از قديم تميز يافته است چه اينكه ظهور حق تعالى در صور موجودات چون ظهور الف است در صورت حروف ، پس تعين حق مطلق كه معبود است به صورت خلق مقيد كه عابد است نيست مگر به سبب نقطه تعينيه وجوديه اضافيه مسمى به امكان و حدوث كه تحت وجود (( باء )) است كه صورت عقل اول است و انسان كامل تعين اول است .

نخستين آيتش (( عقل كل )) آمد كه در وى همچو (( باء )) بسمل آمد

حضرت علی وصى درباره نقطه زیر حرف با میفرمایند: ((انا نقطه تحت الباء )) . لذا از اين (( نقطه )) به نبى و ولىنيز تعبير مى كنند.

حضرت وصی میفرمایند:
«ان کل ما فی العالم فی القرآن و کل ما فی القرآن بأجمعه فی فاتحة الکتاب، و کل ما فی الفاتحة فی البسملة، و کل ما فی البسملة فی الباء، و أنا النقطة تحت الباء» ؛ تمام آنچه در عالم است در قرآن است و تمام آنچه در قرآن است در سوره حمد و آنچه در سوره حمد است در بسم الله الرحمن الرحیم جمع شده است ، و آنچه در بسم الله الرحمن الرحیم است در باء آن است و من نقطه تحت الباء هستم

سید حیدر آملی در مورد ((نقطه)) در نقد النقود صفحه 695 چنین میفرماید:«از این جهت، این حقیقت را نقطه نامیده اند که این حقیقت، اولین وجود متعین در عالم هستی است که به خاطر تعین خود، پیدایش تعینات دیگر را به دنبال داشته است. مانند نقطه باء که اولین نقطه ای است که الف را که هیچ اسم و رسم و حدی نداشت، به شکل باء متعین ساخت.«باء» همان «الف» است که به وسیله نقطه، تعین «بائی» یافته است. این سخن امیرمؤمنان – صلوات الله و سلامه علیه- که فرمود: «انا النقطه تحت الباء» ، به همین مطلب اشاره دارد. همان گونه که نقطه باء سبب تعین الف و پیدایش باء شده است ، امیر مؤمنان نیز، همانند آن نقطه در عالم هستی است که سبب تعین وجود شده است . و نیز این بیان آن حضرت که فرمود: «لو شئت لا و قرت سبعین بعیراً من باء بسم الله الرحمن الرحیم» و نیز می فرماید: «لو شئت لاوقرت سبعین بعیراً من تفسیر فاتحه الکتاب» به همین نکته اشاره دارد. به همین معناست سخن دیگر آن حضرت که فرمود: «العلم نقطه کثرها جهل الجهلاء» و به همین معانی اشاره دارد سخن عارفان که گفته اند: ظهر الوجود من باء بسم الله الرحمن الرحیم»

مطالب فوق گوشه کوچکی از حقایق موجود در علم حروف و اعداد بود که به مناسبت بحث بسم الله الرحمن الرحیم تقدیم عزیزان گشت.

ادامه دارد

شرح ابیات مازندرانی علامه حسن زاده املی تفسیر دو بیتی بسم الله(قسمت ششم)

$
0
0
شرح ابیات مازندرانی علامه حسن زاده املی

بسم الله که کلید مشکلاته

شرح

بسم الله الرحمن الرحیم کلید هر مشکلی اعم از مشکلات جسمی و روحی و علمی است که میتوان با استفاده درست و با شرایط مناسب از این کلید قفل مشکلات گوناگون را گشود.
برای تبیین زوایای مختلف این مطلب مقدمه ای را در مورد اسم شریف الله خدمت خوانندگان عزیز تقدیم مینمایم.
فرموده اند الله جامع تمام اسماء الله است که اسمهای رحمن و رحیم و جواد و کریم و رئوف و عطوف و ... همگی در دل آن نهفته می باشند. در قرآن کریم تمام اسماء الله به الله برگشت میکنند اما اسم الله به هیچ اسمی باز نمیگردد. برای مثال آمده است وَاللَّهُ قَدِيرٌ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ. الله چه حقیقتی است؟ حقیقتی است که قدیر و غفور و رحیم است و یا اینکه آمده است :قل هو الله احد. الله حقیقتی است که احد است. الله الصمد. الله حقیقتی است که صمد است و...
اما هیچگاه مثلا نفرموده رحمن ، الله ای است که این طور است و آن طور است . الله هیچگاه به اسمی از اسماء الله بازگشت نمیکند چون همه اسماء الله اطوار مختلف وی محسوب میشوند.برای شرح و بیان اسم الله میتوان به دعای جوشن کبیر مراجعه نمود که تمام ان اسماء هزار و یک گانه در حقیقت شرح و بسط اسم شریف الله محسوب میگردند.
بیماری که بر روی تخت بیمارستان میگوید یا الله در حقیقت یکی از اطوار اسم الله را مد نظر خویش دارد که الشافی باشد. در اینجا یا الله او یعنی یا شافی. شخصی که در بیابانی ره گم کرده و نمیداند راه رسیدن به آبادی از چه سویی است هم میگوید یا الله. در حقیقت مخاطب او اسم الهادی است. او با یا الله خویش یا هادی را اراده کرده است. شخص تشنه ای که میگوید یا الله در حقیقت گفته است یا ساقی و هکذا.
پس اسم الله را اطوار گوناگونی است که در هر موطن خاص و با هر حال و شرایط خاص طور خاصی جلوه میکند. کریمه بسم الله الرحمن الرحیم نیز همینگونه است. این کریمه را اطوار بیشماری است که در قرآن کریم به صورت 114 طور مختلف ظهور نموده است. برای مثال سوره اخلاص ظهور و تجلی بسمله این سوره می باشد که در این موطن به صورت توحیدی و خالص از بحث ماسوی الله جلوه کرده است و یا اینکه بسمله سوره فلق برای استعاذه به رب روشنایی از شر ظلمات ما خلق جلوه گر شده است و هکذا.
همین کریمه بسم الله الرحمن الرحیم در جان حضرت علامه حسن زاده آملی در یک حالت روحانی و ملکوتی در ماه مبارک رمضان به صورت نوزده باب دفتر دل جلوه گر شده است. هر یک از ابواب نوزده گانه دفتر دل یکی از تجلیات نو به نو حقیقت بسم الله الرحمن الرحیم است.

جلوه کند نگار من تازه به تازه نو به نو         دل برد از ددیار من ، تازه به تازه نو به نو

مناسب است ابیات آغازین این نوزده باب را که هر یک جلوه و تجلی خاصی از کریمه بسم الله الرحمن الرحیم است را با هم قرائت نماییم:
1- به بسم الله الرحمن الرحیم است          که عارف در مقام کن مقیم است
2-به بسم الله الرحمن الرحیم است          که عارف محیی عظم رمیم است
3-به بسم الله الرحمن الرحیم است          گرت فتحی ز فتاح علیم است
4-به بسم الله الرحمن الرحیم است          که خود حب بقا امر حکیم است
5- به بسم الله الرحمن الرحیم است          سراسر آنچه قرآن کریم است
6-به بسم الله الرحمن الرحیم است          که عقل اندر صراط مستقیم است
7-به بسم الله الرحمن الرحیم است          دلی کو اعظم از عرش عظیم است
8-به بسم الله الرحمن الرحیم است          دوایی را که درمان سقیم است
9-به بسم الله الرحمن الرحیم است          دلی با دل حمیم است و صمیم است
10-به بسم الله الرحمن الرحیم است         تمثلها که در قلب سلیم است
11-به بسم الله الرحمن الرحیم است         که بینی نطفه ای در یتیم است
12-به بسم الله الرحمن الرحیم است         که آدم ایمن از ددیو رجیم است
13-به بسم الله الرحمن الرحیم است          که قبض و بسط بر اصل قویم است
14-به بسم الله الرحمن الرحیم است          ظهوری کز حدیث و کز قدیم است
15-به بسم الله الرحمن الرحیم است          که آن اصحاب کهفست و رقیم است
16-به بسم الله الرحمن الرحیم است          که در عالم امام لطف عمیم است
17-به بسم الله الرحمن الرحیم است          کنوزی کان الف و لام و میم است
18-به بسم الله الرحمن الرحیم است          که عارف فارغ از امید و بیم است
19-به بسم الله الرحمن الرحیم است          تجلی ها چو صرصر تا نسیم است   

هر یک از جلوه های بی مانند این کریمه را شرح و بسط بسیاری باید که کتاب عرشی شرح دفتر دل حضرت استاد صمدی متکفل آن می باشد و عزیزان دانشجو و طالب علم را به این کتاب عرشی حواله میدهیم.
غرض اینکه انسان را مشکلات و گرفتاریهای مختلفی از تمام جواب چه نفسانی و چه غیر نفسانی احاطه نموده است که بسم الله الرحمن الرحیم کلید حل این مشکل ها می باشد. برای مثال فرموده اند اگر کسی نوزده باراین کریمه را قرائت نماید و سپس بر ظرف آبی بدمد و آن آب را به بیمار بنوشاند آن بیمارباذن الله شفا میگیرد. اینجا بسم الله الرحمن الرحیم به صورت شافی جلوه میکند و موجب رفع مشکل بیماری میشود و از این دست نمونه ها در روایات الی ماشاء الله وارد شده است.
نکته: طهارت جان وطلب حقیقی میخواهد تا این دستورات اثر مناسب خویش را داشته باشد.
میتوان از زاویه دید دقیقتری هم به این مطلب بپردازیم.همانطور که پیشتر عرض نمودیم این کریمه به وزان قوای نوزده گانه انسان دارای نوزده حرف است که هر حرفش یکی از زبانیه های آتش جهنم جان انسان را خاموش میکند. چه مشکل و گرفتاری بدتر از مشکلات ناشی از این قوای نوزده گانه که شخص را به جای صعود به درجات بهشت به درکات جهنم تنزل میدهد؟ اگر قوه باصره تحت تدبیر عقل نباشد مشکلی است بزرگ.اگر دل متوجه ملکوت عالم نباشد و به این سو روی آورد مشکلی است بسیار بزرگ تر و هکذا. زمانی که طهارت محضه در تمام این قوا پیاده گشت انسان از دست مشکلات رها خواهد شد. شاعر شاید در مواجهه با مشکلات این قوا جانش به لب رسیده بود که فرمود:

ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

آری. قوای انسانی اگر الهی و طاهر نگردند فریاد را از نهاد شخص بلند می گرداند. برای طهارت این قوای نوزده گانه و مشکلات ناشی از بی طهارتی آن نه خنجر به کار می آید و نه هیچ کلید دیگری بلکه کلید بسم الله الرحمن الرحیم را به ما عطا کرده اند تا قفل این مشکل را بگشاییم.اگر شخصی با حقیقت این کریمه محشور گردد و زبان و خیال و وهم و عقل و قلب و تمام مراتب وجودیش را به قرائت حقیقت آن وادارد از قید و بند تمام مشکلات خلاص خواهد گشت و بالاتر خود بسمله خواهد گشت.
از زبان معصوم نقل شده است کاری که بی بسم الله الرحمن الرحیم آغاز گردد ابتر و دم بریده است. در ابتدای هر کاری میباید این کریمه قرائت گردد. قرائت ظاهری را اثر چندانی نبود. اگر شخصی در حقیقت جانش این کریمه را قرائت کند و وارد در هر کاری شود یقینا با مشکل مواجه نخواهد شد زیرا مشکل تنها و تنها دوری از خدا و گناهان است و بس. اگر کسی به این سنگر وارد گشت دیگر چه مشکلی خواهد داشت؟کسی که تمام شئونش را بسم الله آغاز میکند در حصن حق متعال واقع گشته و از آفات و مشکلات در امان خواهد بود. خار و خاشاک جان ما مشکلات و موانعی است که ما را از قرب الی الله باز داشته است.  طهارت جان انسان و قوای وجودی وی یکی از خواص بسم الله الرحمن الرحیم است که رزق قاری حقیقی آن خواهد شد ان شاء الله.
عزیزان خواننده شایسته است در این راستا یک دوره جلد دوم کتاب شریف طهارت نوشته حضرت استاد صمدی آملی را مطالعه بفرمایند تا با قوای نوزده گانه خویش و وظایف این قوا و همچنین نحوه تطهیر آن و به عبارت شریف تر با روش قرائت حقیقی بسم الله الرحمن الرحیم آشنا شوند.
برای حسن ختام شرح این مصراع شعر زیبایی از عارف شبستری را در مورد طهارت تقدیم مینمایم. باشد که همگان اهل طهارت شویم:

كسى بر سر وحدت گشت واقف   كه او واقف نشد اندر مواقف  
دل عارف شناساى وجود است   وجود مطلق او را در شهود است  
برو تو خانه دل را فرو روب   مهيا كن مقام و جاى محبوب  
وجود تو همه خار است و خاشاك   برو انداز از و تو جمله را پاك  
چو تو بيرون شوى او اندر آيد   بتو بى تو جمال خود نمايد  
موانع تا نگردانى ز خود دور   درون خانه دل نايدت نور  
موانع چون در اين عالم چهار است   طهارت كردن از وى هم چهار است  
نخستين پاكى از احداث و انجاس   دويم از معصيت و از شر وسواس  
سيم پاكى ز اخلاق ذميمه است   كه با وى آدمى همچون بهيمه است  
چهارم پاكى سر است از غير   كه اينجا منتهى مى گرددت سير  
هر آن كو كرد حاصل اين طهارت   شود بى شك سزاوار مناجات  
تو تا خود را به كلى در نبازى   نمازت كى شود هرگز نمازى  
چو ذاتت پاك گردد از همه شين   نمازت كى شود هرگز نمازى  
نماند در ميانه هيچ تمييز   شود معروف و عارف جمله يك چيز

ادامه دارد

شرح ابیات مازندرانی علامه حسن زاده املی تفسیر دو بیتی بسم الله(قسمت هفتم)

$
0
0

بسم الله که شافع عرصاته

شرح

محور سخن در این مصرع شفاعت است. شایسته است ابتدا در مورد شفاعت مطالبی را بیان نموده و سپس به شفیع بودن بسم الله الرحمن الرحیم بپردازیم.
کلمه شفاعت از ماده (ش - ف - ع ) است ، كه در مقابل كلمه (وتر- به معنای تك ) بكار مى رود. در مفردات راغب آمده است که الشفع:ضمیمه شدن چیزی به مثل خود و به شی ء اضافه شده را گویند.

قرآن کریم يا شفاعت را مختص بخداى (عز اسمه ) مى كند و يا آن را عموميت ميدهد، و براى غير خدا نيز اثبات مى كند، اما با اين شرط كه خدا باو اذن داده باشد، و بشفاعتش راضى باشد، و امثال اين شروط..از هر دو دسته آیات فوق به سه مورد اشاره میکنیم:

آیاتی که شفاعت را مخصوص خدا میدانند:

آیه اول : (اللّه الذى خلق السموات و الارض فى سته ايام ، ثم استوى على العرش ، ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع ، افلا تتذكرون )، (او است اللّه ، كه آسمانها و زمين را در شش روز بيافريد، و سپس بر عرش مسلط گشت ، شما بغير او سرپرست و شفيعى نداريد، آيا باز هم متذكر نمى گرديد؟!)

آیه دوم : (ليس لهم من دونه ولى و لا شفيع )، (بغير او ولى و شفيعى برايشان نيست )

آیه سوم: ( قل لله الشفاعه جميعا)، (بگو شفاعت همه اش مال خدا است)

آیاتی که شفاعت را برای غیر خدا اثبات مینماید:

آیه اول : (له ما فى السموات ، و ما فى الارض ، من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم )، (مر او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ، كيست كه بدون اذن او نزد او شفاعتى كند؟ او ميداند اعمالى را كه يك يك آنان كرده اند، و همچنين آثاريكه از خود بجاى نهاده اند)

آیه دوم : (ان ربكم ، اللّه ، الذى خلق السموات و الارض فى سته ايام ، ثم استوى على العرش ، يدبر الامر، ما من شفيع الا من بعد اذنه )، (بدرستى پروردگار شما تنهااللّه است ، كه آسمانها و زمين را در شش روز بيافريد، آنگاه بر عرش مسلط گشته ، تدبير امر نمود، هيچ شفيعى نیست مگر به اذن او )

آیه سوم:  (و لا تنفع الشفاعه عنده ، الا لمن اذن له )، (شفاعت نزد او براى كسى سودى نميدهد، مگر كسى كه برايش اجازه داده باشد)،


همانطور که ملاحظه فرمودید قرآن در برخی آیات شفاعت را مخصوص خداوند متعال میداند و در برخی دیگر آنرا برای برخی از بندگان نیز اثبات مینماید. در بین این دو دسته از آیات تنافی و تفاوتی نیست زیرا از باب (و الامر يومئذ لله )، (امروز تنها موثر خداست ) همه آثار از حق متعال است . همه حرکات و سکنات ما باذن اوست و در حقیقت ایجادا فعل اوست و اسنادا به ما و دیگران  منتسب میشود و از این روی است که در نماز میگوییم بحول الله و قوته اقوم و اقعد. حول و قوه الهی باعث ایجاد فعل است ولی اسناد آن فعل به مخلوقات است.

لازم به ذکر است که مشرکین و بت پرستان برای خویش اله ها و شفیعانی انتخاب نموده بودند و اعتقاد داشتند که این ها شفعای آن ها در نزد خدایند و حق متعال در برابر این اعتقاد باطل میفرماید(و لقد جئتمونا فرادى ، كما خلقناكم اول مره ، و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم ، و ما نرى معكم شفعاءكم ، الذين زعمتم انهم فيكم شركاء، لقد تقطع بينكم ، و ضل عنكم ما كنتم تزعمون )، امروز تك تك و به تنهائى نزد ما آمديد، همانطور كه روز اوليكه شما را آورديم لخت و تنها آفريديم ، و آنچه بشما داده بوديم با خود نياورديد، و پشت سر نهاديد، با شما نمى بينيم آن شفيعانى كه يك عمر شريكان ما در سرنوشت خود مى پنداشتيد، آرى ارتباطهائيكه بين شما بود، و بخاطر آن منحرف شديد، قطع شد، و آنچه را مى پنداشتيد (امروز نمى بينيد)

عده ای گمان میکنند که شفاعت همان پارتی بازی است که در عالم دنیا وجود دارد و به این امر دل خوش کرده اند. قران در پاسخ به این اعتقاد باطل میفرماید: (و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا، و لا يقبل منها شفاعه ، و لا يوخذ منها عدل ، و لا هم ينصرون )، (بپرهيزيد از روزى كه احدى بجاى ديگرى جزاء داده نميشود، و از او شفاعتى پذيرفته نيست ، و از او عوضى گرفته نميشود، و هيچكس از ناحيه كسى يارى نمى گردند)، و نيز فرموده : (يوم لا بيع فيه و لا خله و لا شفاعه )، (روزيكه در آن نه خريد و فروشى است ، و نه رابطه دوستى ) از اين قبيل آيات بسیار است، كه مسئله شفاعت و تاثير واسطه و اسباب را در روز قيامت نفى مى كند و در آیات دیگر صریحا شفاعت را مختص به خدا میداند و میفرماید:(قل لله الشفاعه جميعا)، (بگو شفاعت همه اش مال خدا است) و همچنین فرموده است: لا يملكون الشفاعه الا من اتخذ عند الرحمن عهدا.
حاصل کلام آنکه شفیعان و شفاعتی که مشرکین و بت پرستان عهد قدیم و جدید به ان قائلند از نظر قران مردود است و شفاعت تنها از آن مالک نظام هستی است که آن را به برخی از ملائکه و مقربین نیز به عنوان واسطه اعطا کرده است و شفاعت را تنها مشمول کسانی میداند که دارای دینی صحیح و مورد رضای خدا باشند. (و لا يشفعون الا لمن ارتضى ) ملائكه و مقربین  هر كسى را شفاعت نمى كنند، تنها كسانى را شفاعت مى كنند كه داراى ارتضاء باشند، و ارتضاء به معناى داشتن دينى صحيح و مورد رضاى خدا است ، چون خودش فرموده : (ان اللّه لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء) . ان شاء الله در ادامه به افرادی که مشمول شفاعت میشوند و خصوصیاتشان میپردازیم.

در حقیقت ما دو نوع شفاعت داریم. یک شفاعت تکوینی و یک شفاعت تشریعی. عده ای از آیات قرآن به نوع اول و برخی نیز به نوع دوم اشاره دارد. لازم است به توضیح این دو نوع شفاعت بپردازیم تا حقیقت و معنای شفاعت بیش از پیش روشن گردد.

حضرت علامه طباطبایی در جلد اول تفسیر قیم المیزان در باره تکوین و تشریع میفرمایند :((خداى سبحان در سببيت از يكى از دو جهت مورد نظر قرار مى گيرد، اول از نظر تكوين ، و دوم از نظر تشريع ، از نظر اول خداى سبحان مبدء نخستين هر سبب ، و هر تاءثير است ، و سببيت هر سببى بالاخره باو منتهى ميشود، پس مالك على الاطلاق خلق ، و ايجاد، او است ، و همه علل و اسباب امورى هستند كه واسطه ميان او و غير او، و وسيله انتشار رحمت اويند، آن رحمتى كه پايان ندارد، و نعمتى كه بى شمار بخلق و صنع خود دارد، پس از نظر تكوين سببيت خدا جاى هيچ حرف نيست .و اما از جهت دوم يعنى تشريع ، خدايتعالى به ما تفضل كرده ، در عين بلندى مرتبه اش ، خود را بما نزديك ساخته ، و براى ما تشريع دين نموده ، و در آن دين احكامى از اوامر، و نواهى و غيره ، وضع كرده ، و تبعات و عقوبتهائى در آخرت براى نافرمانان معين نموده ، رسولانى براى ما گسيل داشت ، ما را بشارتها دادند، و انذارها كردند، و دين خدا را به بهترين وجه تبليغ نمودند، و حجت بدين وسيله بر ما تمام شد، و (تمت كلمه ربك صدقا و عدلا، لا مبدل لكلماته )، (كلمه پروردگارت در راستى و عدالت تمام شد، و كسى نيست كه كلمات او را مبدل سازد).))

با روشن شدن معنای سببیت حق متعال تکوینا و تشریعا وارد توضیح شفاعت تکوینی و تشریعی میشویم.حضرت علامه طباطبایی در کتاب نامبرده در رابطه با شفاعت تکوینی و تشریعی میفرمایند:

شفاعت تکوینی: اينكه اسباب و علل وجوديه كار شفاعت را بكنند، كه بسيار واضح است ، براى اينكه هر سببى واسطه است ميان سبب فوق ، و مسبب خودش ، و روى هم آنها از صفات علياى خدا، يعنى رحمت ، و خلق ، و احياء، و رزق ، و امثال آنرا استفاده نموده ، و انواع نعمت ها و فضل ها را گرفته ، بمحتاجان آن مى رسانند.
و قرآن كريم هم اين معناى از شفاعت را تحمل مى كند، از آن جمله مى فرمايد: (له ما فى السموات و ما فى الارض ، من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه )، و نيز مى فرمايد: (ان ربكم الله الذى خلق السموات و الارض فى سته ايام ، ثم استوى على العرش ، يدبر الامر، ما من شفيع الا من بعد اذنه ) كه ترجمه آنها گذشت .
در اين دو آيه كه راجع بخلقت آسمانها و زمين است ، قهرا شفاعت هم در آنها در مورد تكوين خواهد بود، و شفاعت در مورد تكوين جز اين نميتواند باشد، كه علل و اسبابى ميان خدا و مسبب ها واسطه شده ، امور آنها را تدبير و وجود و بقاء آنها را تنظيم كنند، و اين همان شفاعت تكوينى است .

شفاعت تشریعی: در اين جهت چيزى كه ميتوان گفت ، اين استكه مفهوم شفاعت با در نظر گرفتن آن تجزيه و تحليل كه كرديم ، در اين مورد هم صادق است ، و هيچ محذورى در آن نيست ، و آيه : (يومئذ لا تنفع الشفاعه ، الا من اذن له الرحمن ، و رضى له قولا) و آيه (لا تنفع الشفاعه عنده ، الا لمن اذن له ) و آيه (لا تغنى شفاعتهم شيئا الا من بعد ان ياذن اللّه لمن يشاء و يرضى ) و آيه : (و لا يشفعون الا لمن ارتضى ) و آيه : (و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه ، الا من شهد بالحق و هم يعلمون ) كه ترجمه هاى آنها در اول بحث گذشت با اين شفاعت ، يعنى شفاعت در مرحله تشريع منطبقند.
براى اينكه اين آيات بطوريكه ملاحظه مى فرمائى ، شفاعت (يعنى شافع بودن ) را براى عده اى از بندگان خدا از قبيل ملائكه ، و بعضى از مردم ، اثبات مى كند، البته بشرط اذن و بقيد ارتضاء، و اين خودش تمليك شفاعت است ، يعنى با همين كلامش دارد شفاعت را به بعضى از بندگانش تمليك مى كند، و ميتواند بكند، چون (له الملك و له الامر). (پایان نقل قول)

حاصل کلام اینکه اسباب و علل وجودی واسطه در شفاعت میشوند و رحمت و رزق و دیگر فیوضات را به خلق الله میرسانند و به آن ها شفع میکنند و این را شفاعت تکوینی گویند و از طرف دیگر مقربین از بندگان خدا اعم از ملائکه و انسانها نیز به اذن الله اجازه شفاعت دارند و شفاعتشان در مورد افرادی است که دینشان مورد رضایت باشد و این را شفاعت تشریعی گویند. حال میتوان یک پله بحث را بالا برد و گفت در حقیقت شفیع حقیقی اوست و این شفاعت به نحو علی الاطلاق است زیرا صفات او واسطه بين او و بين خلق او، در افاضه جود، و بذل وجود هستند، پس در حقيقت شفيع على الاطلاق او است همچنانكه خودش بصراحت فرموده : (قل لله الشفاعه جميعا)، (بگو شفاعت همه اش از خداست )، و نيز فرموده : (مالكم من دونه من ولى و لا شفيع )، بگو شما بغير خدا سرپرست و شفيعى نداريد.
آری تمام بندگان و ملائکه و اسباب و علل وجودی به واسطه این صفات حسنی در عالم کارگر هستند و در حقیقت شفیع حقیقی خداوند متعال است و بس.

تا اینجا با اقسام شفاعت و شفیع علی الاطلاق آشنا شدیم . سوالی که در اینجا می باید به آن پاسخ داده شود این است که این شفاعت شامل حال چه افرادی میشود و این افراد دارای چه خصوصیاتی هستند؟

بهتر است این سوال را به قرآن عرضه کنیم و از وی جویای پاسخ خویش شویم:  (كل نفس بما كسبت رهينه ، الا اصحاب اليمين ، فى جنات يتسائلون ، عن المجرمين ما سلككم فى سقر؟ قالوا: لم نك من المصلين ، و لم نك نطعم المسكين ، و كنا نخوض مع الخائضين ، و كنا نكذب بيوم الدين ، حتى اتينا اليقين ، فما تنفعهم شفاعه الشافعين )، هر كسى گروگان كرده خويش است ، مگر اصحاب يمين ، كه در بهشتها قرار دارند، و از يكديگر سراغ مجرمين را گرفته ، مى پرسند: چرا دوزخى شديد؟ ميگويند: ما از نمازگزاران نبوديم ، و بمسكينان طعام نمى خورانديم ، و هميشه با جستجوگران در جستجو بوديم ، و روز قيامت را تكذيب مى كرديم ، تا وقتى كه يقين بر ايمان حاصل شد، در آن هنگام است كه ديگر شفاعت شافعان سودى براى آنان ندارد).

در این آیات شریفه به چهار صفت برای اهل دوزخ اشاره شده است که موجب دوزخی شدن آن گردیده و آن ها را از دایره شفاعت خارج گردانیده است:

1- ترك نماز براى خدا
2- ترك انفاق در راه خدا
3- فرورفتگى در بازيچه دنيا
4- تكذيب روز حساب

اين چهار صفت در حقیقت امورى هستند كه اركان دين را منهدم ميسازند، و برعكس داشتن ضد آن صفات ، دين خدا را بپا ميدارد و شخص را در دایره اصحاب یمین وارد میکنند. بر طبق این آیات اصحاب يمين عبارت شدند از كسانيكه از شفاعت بهره مند ميشوند و اینان كساني هستند که از نظر دين و اعتقادات مرضى خدا هستند، (كل نفس بما كسبت رهينه ، الا اصحاب اليمين ).

پس معلوم شد كه شفاعت وسيله نجات گناه كاران از اصحاب يمين است ، همچنانكه قرآن كريم هم فرموده : (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه ، نكفر عنكم سياتكم )، اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد، گناهان ديگرتان را جبران مى كنيم ) و بطور مسلم منظور از اين آيه اين است كه گناهان صغيره را خدا مى آمرزد، و احتياجى بشفاعت ندارد، پس مورد شفاعت ، آن عده ، از اصحاب يمينند، كه گناهانى كبيره از آنان تا روز قيامت باقى مانده ، و بوسيله توبه و يا اعمال حسنه ديگر از بين نرفته ، پس معلوم ميشود شفاعت ، مربوط باهل كبائر از اصحاب يمين است ، همچنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده : (تنها شفاعتم مربوط باهل كبائر از امتم است ، و اما نيكوكاران هيچ ناراحتى در پيش ندارند.)

شفاعت تشريعى  دو قسم است ، يكى شفاعتى كه در دنيا اثر بگذارد، و باعث آمرزش خدا، و يا قرب بدرگاه او گردد  و دیگری شفيعى است كه در روز قيامت شفاعت مى كند.

اقسام شفاعت و شفعاء در دنیا و قیامت چند چیزند که آیات بسیاری به آن ها اشاره دارد و ما در اینجا تنها لیست آن ها را بیان نموده و خوانندگان عزیز را به تحقیق در قرآن برای جست و جوی این آیات توصیه میکنیم تا ان شاء الله این تحقیق های قرآنی به حشر بیشتر ما با قرآن کمک کند و کم کم انس بیاورد و ما را مشمول شفاعت قرآن بفرماید:

1-توبه
2- ایمان به رسول خدا
3- عمل صالح
4- قرآن کریم
5- هر چیزی که با عمل صالح ارتباط دارد مثل مساجد و ایام شریفه و انبیاء و ... :
6-ملائکه
7- مومنین

اقسام شفاعت و شفعاء در قیامت عبارت اند از :


1- انبياء
2-ملائکه
3-شهدا که مومنین هم شامل آن محسوب میشوند :(و الذين آمنوا باللّه و رسله ، اولئك هم الصديقون ، و الشهداء عند ربهم )

نور: اگر بخواهیم تمام این اقسام شفاعت و شفعا را در یک جمله خلاصه نماییم می باید بگوییم در حقیقت بسم الله شافع است و بس. شرح این مطلب را در ادامه خواهیم خواند

همانطور که میدانیم قران و برهان از یکدیگر جدایی ندارند و براهین عقلی و فلسفی نیز مساله شفاعت را تائید مینمایند. به عنوان مقدمه عرض میکنیم که :انسان هر فعلی و هر ادراکی که انجام میدهد حال و هیئتی در نفسش ایجاد میشود که این حال ایجاد شده یا براى انسان از آن جهت كه انسان است خير و یا شر می باشد. آنگاه اگر همين فعل تكرار بشود، رفته رفته آن حال به ملكه (طبيعت ثانوى )تبدیل میگردد.

نفسي كه سعيد است ، از آثاريكه از او بروز مى كند لذت مى برد، چون نفس او نفس يك انسان است ، و آثار هم آثار انسانيت او است ، و او مى بيند كه هر لحظه انسانيتش فعليتى جديد بخود مى گيرد.
و برعكس نفس شقى ، آثارش همه عدمى است ، كه با تحليل عقلى سر از فقدان و شر در مى آورد، نفس شقى هر چند كه آثارش ‍ ملايم خودش است، چون آثار آثار او است ، ولكن بدان جهت كه انسان است از آن آثار متالم ميشود.

مطالب فوق برای نفوسی است که در سعادت و شقاوت کاملند اما برای نفوسی که در سعادت و شقاوت کامل نیستند و بین این دو می باشند میباید گفت که این ها یا ذاتا سعید هستند و یا ذاتا شقی. همانطور هم که میدانیم در فلسفه اثبات شده است اموری که قسری هستند ماندگار نخواهند بود و زائل میشود. برای نفوسی که ذاتا سعیدند گناهان و اعمال زشت قسری است و مطابق با ذاتشان نیست به همین دلیل در برزخ و قیامت به نحوی پاک میشود و برای افرادی که ذاتا شقی می باشند آثار سعادت قسری است و مخالف با ذاتشان می باشد که اینها هم به تدریج در برزخ و قیامت خالص شده منتهی در جهت شقاوت.
این اندکی از حال افراد و سرنوشتشان بود که فلسفه در مورد آن میتواند اظهار نظر کند اما مساله شفاعت نیز با ادله فلسفی سازگاری دارد که به آن اشاراتی مینماییم.
همانطور که میدانیم مراتب کمال وجودی امری است تشکیکی. به این معنا که بعضی از مراتب ناقص اند و بعضی کامل و برخی کامل تر و به تعبیر دیگر دارای شدت و ضعف می باشند.در کتب فلسفی مانند بدایت الحکمه و نهایت الحکمه که برای مشتاقان فراگیری حکمت متعالیه و فلسفه حقیقی توصیه میگردد برای تفهمیم این مساله به نور مثال زده شده است.
همانطور که میدانید نور شمع و لامپ و ماه و خورشید همگی نورند اما از نظر شدت و ضعف دارای مراتبی هستند.
نفوس بشرى هم در قرب بخداوند تبارک و تعالی همینگونه اند. بعضى از نفوس در سير تكاملى خود بسوى آن مبدئى كه از آنجا آمده اند، بسيار پيش مى روند، و بعضى ديگر كمتر و كمتر، اين وضع علل فاعلى است ، كه بعضى فوق بعضى ديگرند، و هر علت فاعلى واسطه گرفتن فيض از مافوق خود، و دادنش بمادون خويش است. به این سیر تکاملی به قوس صعود تعبیر میکنند.
انسان با علم و عمل دارد خودش را می سازد و اشتداد وجودی پیدا میکند. بعضى از نفوس كه همان نفوس كامله از قبيل نفوس انبياء (عليهم السلام )، هستند همه درجات كمال را پيموده اند، و به همه فعلياتى كه ممكن بوده رسيده اند ، واسطه ميشود بين مبداء فيض ، و علت هاى مادون ، تا آنان نيز هيئت هاى شقيه و زشتى كه بر خلاف ذاتشان در نفوس ضعيفشان پيدا شده ، زايل سازند، و اين همان شفاعت است.

حال که با معنای شفاعت در قرآن و برهان اندکی آشنا شدیم به شافع بودن بسم الله الرحمن الرحیم میپردازیم. بسم الله الرحمن الرحیم تکوینا و تشریعا شافع می باشد.

شفاعت تکوینی بسم الله الرحمن الرحیم:
 همانطور که در مباحث گذشته تقدیم شد بسم الله الرحمن الرحیم مقام صادر اول است که اولین واسطه وجود و فیض می باشد. به واسطه صادر اول فیض به عالم افاضه میگردد و به آن ها شفع و جفت میشود. در مبحث شفاعت تکوینی به این مطلب پرداخته شد و بیان شد که شفاعت در مورد تكوين اینگونه است كه علل و اسبابى که ميان خدا و مسبب ها واسطه شده ، امور آنها را تدبير و وجود و بقاء آنها را تنظيم كنند، و اين همان شفاعت تكوينى است . پس بسم الله الرحمن الرحیم شفیع همه مخلوقات عالم می باشد زیرا او بالاترین واسطه بین حق و خلق میباشد و به واسطه او فیض به عالم میرسد.

شفاعت تشریعی بسم الله الرحمن الرحیم :
در بحث فلسفی به عرض رسید که نفوس بشرى در قرب به خداوند تبارک و تعالی  تشکیکی و دارای مراتب اند . بعضى از نفوس در سير تكاملى خود بسوى آن مبدئى كه از آنجا آمده اند، بسيار نزدیک میشوند و برخی کم. بالاترین مقامی که برای سیر تکاملی انسان قابل تصور است مقام صادر اول است و همانطور که میدانیم  هر علت فاعلى واسطه گرفتن فيض از مافوق خود، و دادنش بمادون خويش می باشد. پس نفسی که به مقام صادر اول رسید واسطه فیض میگردد مانند نفس رسول  خدا و به واسطه او عالم خلق میگردد همانطور که خطاب به ایشان فرمودند: لولاک لما خلقت الافلاک. پس ایشان و هر کس که به این مقام رسید و بسم الله الرحمن الرحیم شد شفیع خواهد بود.فافهم


با این توضیحات میتوان بی دغدغه بیان کرد که بسم الله است که شافع عرصات می باشد. نه تنها بسم الله شافع عرصات است بلکه شافع دنیا هم هست زیرا که قیامت باطن دنیاست. ان مع الدنیا الاخره.
 حضرت علامه در این مصرع تنها به عرصات اشاره فرمودند و عرصات در این مصراع هم شامل دنیا میشود و هم شامل آخرت.فتدبر.

یکی دیگر از لطایفی که در رابطه با شفاعت بسم الله الرحمن الرحیم لازم به ذکر می باشد این مطلب است که این کریمه در حقیقت سنگر است.چه کسی بسم الله الرحمن الرحیم میگوید؟ کسی که میخواهد فعل واجب یا مستحبی را انجام دهد. این انجام دادن فعل واجب یا مستحب قرائت حقیقی بسم الله الرحمن الرحیم است که با قرائت زبانی آن همراه میشود.
 هر عملی که در جهت قرب به خدا باشد وبه عبارت دیگر هر واجب و هر مستحبی که موجب کمال میشود شفیع انسان است زیرا انسان را در سنگر بسم الله وارد می آورد و هیئت و آثار سعیده ای را با جان او شفع میکند.
بسم الله الرحمن الرحیم با هر فعلی از افعال انسان که در دنیا شفع شود و به آن ضمیمه گردد آن فعل را خیر میگرداند و کسی که در این سنگر وارد نشده و از واجب و مستحب رویگردان است و از دایره اصحاب یمین خارج گردیده را شفاعتی نخواهد بود.
بر این مبناست که حضرت علامه میفرمایند : پس شفاعت را باید از دنیا با خود ببری ( ان هی الا اعمالکم ترد الیکم ) نه اینکه پنداری که در قیامت پارتی بازی است.

ادامه دارد

دستور العمل سیر و سلوکی از علامه حسن زاده آملی

$
0
0

دستور العمل سیر و سلوکی از علامه حسن زاده آملی

در صفحه ۲۲۶ کتاب ” نامه ها برنامه ها” آمده است: ” آقای من! در نزد اولیاء الله مجرب است که إکثار ذکرشریف «یا حیّ و یا قیّوم یا من لا اله الّا انت» موجب حیات عقل است. وقتی با خدایت خلوت کن که بدن استراحت کرده باشد و از خستگی بدر آمده باشد و در حال امتلاء و اشتها نباشد. در آن حال با کمال حضور و مراقیت و ادب مع الله، خداوند سبحان را بدان ذکر شریف میخوانی. عدد ندارد؛ اختیار مدت با خود جنابعالی است، مثلادر حدود بیست دقیقه یا بیشتر و بهتر اینکه (تعدادش)کمتر از یک اربعین نباشد؛بیشترش چه بهتر.”

شرح ابیات مازندرانی علامه حسن زاده املی تفسیر دو بیتی اسماء الله(قسمت اول)

$
0
0

شرح ابیات طبری علامه حسن زاده آملی ( قسمت اول )

یک و چهار و هفت و یک هزار و یک نوم
ته نوم هس و ته نوم هرگز نبونه گوم
هفت دریو مرکب بووه صد هزار بار
توم بون و ته نوم هسه که نبونه توم

ترجمه: یک و چهار و هفت و هزار و یک نام ، نام های تو هستند و نام هایت هر گز گم نمی شوند. اگر هفت دریا برای نوشتن نامهایت صد هزار بار مرکب شود این هفت دریا تمام می شود و نام های تو است که تمامی ندارد.

شرح

محوریت بحث در این دو بیتی بسیار زیبا اسماء الله است.از آنجایی که موضوع عرفان اسلامی ، اسماء الهی می باشد و از آنجایی که عارفان واصل بزرگترین غواصان دریای اسماء و صفات الهی هستند ،شایسته دیدم از منابع و مباحث عرفانی مخصوصا آثار این عارفان بزرگوار مخصوصا  علامه عارف حسن زاده املی برای شرح هر چه بهتر این دو بیتی بهره ببرم زیرا عالی ترین و شریف ترین مطالب در باب اسماء و صفات الهی ،در کتب اصیل عرفانی که در حقیقت تفسیر انفسی قرآن کریم هستند موجود می باشد. در شرح این دو بیتی سعی مینماییم به مباحث مهم در باب اسماء الله بپردازیم و در عین رعایت اختصار به قدر وسع مقاله در دریای مواج اسماء و صفات الهی سباحت کنیم.

اسماء خداوند در زبان های گوناگون

همه ما کم و بیش با اسماء الهی آَشنایی داریم و حقیقت عالم را به نامی میخوانیم. در تمام زبانهای دنیا نام هایی برای خداوند متعال وضع شده است و مردم جهان حقیقت عالم را به این نام ها میخوانند.حضرت علامه حسن زاده آملی در رساله کلمه علیا در توقیفیت اسماء میفرمایند :(هر كس به زبانى آفريدگار جهان را به نامى مى خواند : تازيان به الله , و پارسيان به خدا و يزدان , و تركان به تارى و تانكرى , و به لغت  انجيل كرسطوس , و فرنگيان به ديو (Dieu ) , و ديگران به نامهاى ديگر.)
ایشان در ادامه میفرمایند:(هر نامى به هر زبانى دلالت  بر يكى از افعال و اوصاف  الهى دارد , و از مصدرى مشتق است  , و صيغه هاى متشابه به همان نام از همان مصدر دارد , مانند همين كلمه(آفريدگار) و( خدا) كه مخفف(خود آ) است  يعنى واجب  الوجود بذاته , و واژه (ديو ) در فرانسه كه در واقع به معنى توانا است  . و همچنين نامهاى ديگر كه هر گروهى به زبان خود خداوند عالم را بدان مى خوانند , در مقام خطاب  و نداء هم بگويند : اى آفريدگار من , و اى خداى من , و O mon Dieu  و نظائر آنها .)
همه او را میخوانند و همه از او سخن میگویند. هر چند الفاظ گوناگون است اما مطلوب واحد است.

هر کس به طریقی سخن از وصف تو گوید
بلبل به  غزلخوانی و قمری به  ترانه

تحقیق در مورد ریشه اسماء الله در زبانهای گوناگونی حلاوت خاصی دارد زیرا که شوق و طلب مخلوق به خالق را میتوان از این طریق حس نمود. مخلوق از هر طریقی میخواهد راهی به خالقش پیدا کند و به او برسد حتی از ناحیه الفاظ. هر چند :(تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز)
حضرت علامه در متن عبارت به ریشه واژه (خدا ) اشاره نمودند. ما نیز برای نمونه به توضیح این عبارت از لغت نامه دهخدا میپردازیم و ریشه یابی دیگر اسماء الله را به خوانندگان دانشمند محول مینماییم.
جناب دهخدا ذیل واژه (خدا) میفرمایند:گفته اند كه خدا به معني خود آينده است، چه آنكه مركب است از كلمة «خود» و كلمة «آ» كه صيغة امر است از آمدنو ظاهر است كه «امر» به تركيب «اسم معني» اسم فاعل پيدا مي كند. و چون حق تعالي در وجود و ظهور خود به ديگري محتاج نيست. پس او را به اين صفت خوانند.

نکته: شاید یکی از ادله اثبات وجود خدا این باشد که در تمام زبانهای دنیا برای وی نامی وجود دارد. تدبر کن

تعریف و تفاوت اسم و صفت

اگر ذات((هستي محض و هويت مطلق)) با اعتبار صفتی از اوصافش در نظر گرفته شود اسم خواهد بود.مثلا ذات خداوند را با اعتبار صفت قهر ، قاهر میگویند. قاهر از اسماء الله است که در آیه نوزدهم سوره انعام از آن نام برده شده.
 وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ(الأنعام/19)اوست که بر بندگان خود، قاهر و مسلط است؛ و اوست حکيم آگاه!
همانطور که در آیه فوق میخوانیم ذات حق متعال به اعتبار صفت قهرش قاهر و به اعتبار صفت حکمتش حکیم و به اعتبار صفت آگاهیش خبیر نامیده میشود.
در حقیقت (هو) در ابتدای آیه اشاره به ذات حق متعال است که با اعتبار صفت قهر اخذ شده و (هو) در ادامه آیه همان ذات است که به اعتباردو صفت دیگر از اوصافش اخذ شده و به صورت اسمهای حکیم و خبیر تجلی نموده است.
در تعریف صفات الله گوییم که اگر کمالات حق متعال را با قطع نظر از ذات او در نظر بگیریم به اوصافی مانند (حیات ، اراده ، علم ، قدرت ، بصیرت ، رحمت ، حکمت و ...) میرسیم و از آن ها با عنوان صفات الله تعبیر می کنیم و اگر به همین صفات الهی از آن جهت که ذات حق متعال متصف به آن ها است بنگریم به اسماء( الحی ، مرید ، عالم ، قادر،بصیر ، رحیم ، حکیم و ...) میرسیم.
بر این اساس در تمام اسماء ،ذاتی نهته است. صفت را از آن حیث که ذاتی آن را داراست اسم گویند و فارغ از ذات او را صفت نامند.
قبل از ورود بیشتر به بحث اسماء الله شایسته است اندکی در مورد (هو) بحث نماییم.
 
هو اشاره به مقام غیب ذات

(هو) در ادبیات عرب به عنوان ضمیر مطرح است که به معنای (او) در کلام فارسی می باشد.
از آنجایی که شناخت یک شی ء فقط می تواند در سایه احاطه علمیه به تار و پود او میسر شود و تا ذاتی محاط ذات دیگر قرار نگیرد ، ذات اول ، معلوم و مدرک ذات دوم نخواهد بود ، برای شناخت حق متعال آن طوری که هست هم می باید به همه جوانب او علم پیدا کنیم و بر او محیط شویم که از انجایی که او نامحدود است و ما محدود این امر میسر نیست. اوست که بر هر چیزی محیط است و کسی را قدرت احاطه بر او نیستو در حقیقت کسی در مقابل او نیست تا او را بشناسد.(کان الله و لم یکن معه شی ء و الان کما کان)
در باره احاطه حق متعال بر همه مخلوقات در قرآن کریم میخوانیم : وَلِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيءٍ مُحِيطًا(النساء/126)آنچه در آسمانها و زمين است، از آن خداست؛ و خداوند به هر چيزي احاطه دارد.
چون خداوند متعال قابل احاطه علمی نیست  شناخت ذات وی برای ما میسر نخواهد بود لذا حقیقت او برای ما همیشه در غیبت خواهد بود که این مقام را غیب الغیوبی گویند.
(هو) اشاره به این مقام غیب الغیوبی دارد که در دسترس هیچ کس نیست و کسی را بدان علم نیست.(و لا یحیطون به علما) (طه/98)  این مقام را مقام لا اسم و لا رسمنیز میگویند. ها در کلمه ( به) در آیه (و لا یحیطون به علما)اشاره به هو است که به آن هو کسی احاطه علمی ندارد.
شاید برای خوانندگان عزیز درک این مطلب ثقیل باشد لذا عرض میکنیم هر گاه در درک و فهم مباحث دقیق عرفانی و قرآنی با مشکل مواجه شدیم شایسته است از طریق معرفت نفس آن را حل کنیم زیرا بهترین راه برای حل مباحث سنگین عرفانی طریق معرفت نفس ناطقه انسانی میباشد. اگر انسان شناخته شود تمام حقایق مهم دین نیز برای شناسای وی حل خواهد شد. برای فهم بهتر این مبحث نیز می باید به نفس خویش مراجعه کنیم. انسان دارای یک حقیقت و من هست که از آن جهتی که میبیند او را بصیر نامند و از آن لحاظ که میخندد او را ضاحک خوانند و به آن اعتبار که سخن میگوید وی را متکلم دانند و هکذا.
انسان از آن جهت که معانی کلیه را ادراک میکند عاقل نامیده میشود و از آن حیث که به بدن تعلق دارد و او را تدبیر می کند به او نفس گویند و از آن حیث که به عالم ملکوت توجه دارد او را روح نامند.
در حقیقت نفس ناطقه آدمی عمدتا با تجلیات و احوال و اطوار گوناگونش شناخته میشود و به لحاظ این شئون مختلف اسامی برای وی جعل میشود.
 حال اگر ذات خویش را بدون این اعتبارات در نظر بگیریم می یابیم که این ظاهر به ناگاه باطن می شود و دیگر لفظی برای بیان نمودن حقیقتش نداریم و اصلا به آن نمیتوانیم برسیم. اینجاست که تنها میتوان از آن با ضمیر هو یاد کرد و گفت (او) و این معنا یکی از وجوه معانی حدیث شریف من عرف نفسه فقد عرف ربه می باشد.
شاید سوالی برای خوانندگان عزیز پیش آید که پس علم ما در مورد خداوند متعال به چه چیزی تعلق میگیرد؟ در پاسخ این سوال میباید گفت علم بشر به اسماء و صفات حق متعال تعلق میگیرد که در ادامه روشن تر خواهد شد.

هو اسمی از اسماء الله

ما در قرآن کریم می خوانیم: «هو الله الذی لا اله الا هو»؛ او خدایی است که جز او معبودی نیست. (سوره حشر، آیه 23)
باید توجه داشت که در عین اینکه هو در کلام عرب ضمیر است اسم نیز می باشد.در حقیقت هو از اسماء الله است.هر صفتی که صفت کمال باشد و آن را به پروردگار نسبت بدهیم به اسم تبدیل می شود.
مثلا علم را وقتی به ذات حق متعال نسبت دهیم اسمی تولید میشود با نام عالم."علم "صفت است و "عالم "اسم.

در مورد (هو) باید عرض کنیم که اسم است منتهی صفت این اسم  غیب مطلق بودن است.حق متعال حقیقتی است که غیب مطلق است و احاطه به کنه ذاتش برای هیچ کس مقدور نیست. این غیب و دور از دسترس بودن صفتی است که اگر با ذات حق متعال لحاظ شود تولید اسم هو را مینماید.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در رابطه با مقام غیب مطلق حق متعال میفرمایند که «ما عرفناک حق معرفتک»؛ ما تو را آنگونه که حق معرفت و شناخت توست، نشناختیم. پس با این توضیحات هو در عین ضمیر بودن به عنوان اسم هم به کار میرود و از این رو است که در برخی اذکار حرف ندا قبل از هو به کار میرو.د. مانند عبارت (یا هو یا من لا هو الا هو)اگر هو اسم نباشد پس چطور قبل از آن حرف (یا) به کتار رفته است؟

نکته: (هو) اشاره به آن حقیقت غیبیه ذات است اما همین اشاره هم قادر نیست آن مقام را بیان کند و خودش در قالب اسم قرار گرفته است که چون اسم است محدود است و قابل شناخت. فتدبر

اسم تجلی ذات است

به بحث خویش باز میگردیم.حضرت استاد صمدی آملی در جلد دوم شرح دفتر دل می فرمایند:((ذات با اعتبار تجلى اى از تجلياتش اسم است چون رحمن و رحيم و راحم و عليم و عالم و قاهر و قهار كه عين ذات ماءخوذ به صفت رحمت و علم و قهر است . به مثل چنين است كه امواج دريا تطورات شئون و شكنهاى آب دريايند.هر موجى ، آب متشان به شكن و حدى است و اين امواج را استقلال وجودى نيست اگر چه هيچ يك دريا نيستند ليكن جداى از دريا هم نيستند. ذات آب با شكن خاص موجى است و اين موج يكى از اسماء است ، و موجى ديگر اسمى ديگر است .))

مشابه مطالب فوق را در موثر 5 از کتاب شریف مآثر آثار نیز میخوانیم. استاد در این عبارات فرمودند که ذات را تجلیات گوناگونی است. اگر او را به اعتبار تجلیات و ظهوراتش اخذ کنیم اسم است مانند رحمن و رحیم و اگر فارغ از ظهورات و تجلیات بخواهیم وی را بیابیم عاجز خواهیم بود زیرا آن مقام غیبی در دسترس احدی نیست و تنها میتوان با ضمیر هو بدان اشاره نمود و گفت هو.
تمثیل زیبایی در این رابطه به دریا و امواجش شده است که برای فهم این معنا بسیار مناسب می نماید. دریا دارای امواج بسیاری است که هر یک دارای طول و عرض و بزرگی خاصی می باشد. این امواج هیچ کدام جدای از دریا نیستند بلکه دریا است که به صورت امواج ظهور و تجلی نموده است و در هر موطنی دارای تجلی خاصی است. ذات حق متعال و اسماء وی نیز به تعبیری اینگونه اند. اسماء الله امواجی هستند که از دریای هستی مطلق تجلی نموده اند. و انسان نیز موجی از دریای هستی است و علم وی نیز به این امواج که مانند وی محدودند تعلق میگیرد.
در حقیقت هر موجودی به مانند جدولی از دریای هستی است که از این کانال آب حیات میگیرد و از این ناحیه فیض به او افاضه میشود. در اصطلاح عرفان این جدول و کانال وجودی را اسم مینماند و به معنای عرفانی آن را رب میخوانند.

نکته:رب هر چيز آن اسمى است كه در او متجلى است و وى را پرورش مى دهد.

اقسام سه گانه اسماء الله

اسماء الهى از جنبه ای بصورت  كلى بر سه قسم اند :
1-اسماء ذات 
2- اسماء صفات 
3- اسماء افعال
در حقیقت همه اسماء الهی اسماء ذات می باشند که به اعتبارات مختلف اسماء صفات و افعال نیز نامیده میشوند. در توضیح این مطلب باید عرض کنیم که آن دسته از اسمهایی که دلالت آنها بر ذات حق متعال روشن تر و ظاهر تر است را اسماء ذات گویند مثل غنى و اول و آخر و قدوس و سبوح و سلام. با اندک دقتی در این اسماء مشاهده میکنیم که دلالت این اسماء به فعلی از افعال الهی و یا صفتی از اوصاف الهی نیست و یا این دلالت بسیار کم رنگ می باشد.
دسته دیگر از اسماء الله هستند که ظهور صفات در آن ها ظاهر تر می باشد که آنها را اسماء صفات مینامند مثل عالم و قادر و سميع و بصير. این اسماء به اوصافی مانند علم و قدرت داشتن و شنوا و بینا بودن حق متعال دلالت دارند ، از این رو به اسماء صفات معروفند.
دسته دیگری از اسماء را مشاهده میکنیم که دلالت آن ها نسبت به افعال روشن تر از ذات و اوصاف است که از آنها به اسماء افعال تعبیر میکنند مثل خالق و رازق . خالق اسمی از اسماء الله است که بر فعل خلق نمودن دلالت دارد همانند رازق که بر فعل رزق دادن اشاره مینماید.

نکته ای که در اینجا لازم به ذکر است اینکه اکثر اسماء جامع اعتبار ذات و صفات هر دو اند و بسیاری جامع اعتبارات سه گانه ذات و صفات و افعال. همانطور که عرض نمودیم ما از آن جهت اسماء را به سه قسم تقسیم نمودیم که دلالت یکی از ذات و صفات و افعال در آن ظاهر تر و روشن تر است نه اینکه تنها به ذات یا صفت و یا فعل دلالت کند. حضرت علامه در این رابطه میفرمایند :((اكثر اسماء جامع اعتبار ذات  و صفات  هر دواند , بلكه بسيارى از آنها جامع اعتبارات  سه گانه ذات  و صفات  وافعال اند مثل اسم شريف  رب  كه به معنى ثابت  و مالك  و مصلح است  , ثابت  اسم ذات  است  , و مالك  اسم صفت  است  , و مصلح اسم فعل ))

اسم لفظی و عینی

در حقیقت ،وجود به مانند سلطانی است که هر کجا باشد لشکریانش که اسماء و صفات او هستند نیز با او در آنجا حاضر میباشند به مثل امواج دریا که همگی تطورات و شکن ها و شئونات آب دریا هستند  که هیچ یک دارای استقلال وجودی نیستند. این امواج هیچ یک دریا نیستند اما از دریا جدا هم نیستند و تمام خواص آب در این امواج ظهور دارد .
در حقیقت ذات آب با شکن خاصی موجی است و این موج یکی از اسماء است و موج دیگر اسم دیگر. منتهی حقیقت آب در یک موج کوچک ظهور محدود تری از موج بزرگتر دارد. میزان ظهور آب دریا در هر موجی موجب تفاوت و تمایز بین امواج گردیده است.
حضرت علامه در نكته 455 کتاب شریف هزار و یک نکته در این رابطه میفرمایند:(وجود ملك است و اسماى حسنى و صفات عليايش عسكرش، هر كجا آن سلطان قدم نهاد اين لشكر با اوست.)

حال عرض میکنیم که اگر بخواهیم برای هر یک از این امواج که اسماء شئونی دریا می باشند الفاظی به اقتضای خواص آب در هر مظهر و غلبه وصفی از اوصاف در هر موج وضع کنیم ، این الفاظ را اسمای آن اسمای شئونی گویند.
پس اسم بر اساس این مقدمات به دو قسم تقسیم میشود:
1- اسم تکوینی و عینی خارجی
2- اسم اسم

در توضیح آن به طور اجمال عرض میکنیم که اسم تکوینی عینی خارجی شان و ظهوری از شئونات و ظهورات واجب الوجود است به مانند موجی از امواج دریا.
اسم اسم نیز در حقیقت لفظی است که برای این اسماء عینی وضع شده است و آنچه که در قرآن و عرفان از اسم مد نظر است اسماء تکوینی عینی می باشد نه اسماء لفظی .

>

با این اوصاف آیه (وعلم آدم الاسماء كلها) را میتوان به این صورت تفسیر نمود که حق متعال اسماء تکوینی و عینی را به حضرت آدم تعلیم داد نه اینکه تنها الفاظی را به او بیاموزد زیرا دانستن الفاظ موجب برتری انسان بر ملائک نخواهد بود. دانستن لفظ در حقیقت ورم است نه فربهی و چاقی حقیقی. حضرت علامه ابیات بسیار زیبایی را در تذکر این معنی در دیوان خویش دارند که بسیار مناسب این مقام می باشد.ایشان خطاب به آن دسته از طالبان حفظ الفاظ و اسم اسم میفرمایند:

گمانت این که با خرج عبارت
به کر و فر و ایما و اشارت
سوار رفرفستی و براقی؟
ورم کردی و پنداری که چاقی

البته هر يك از اسم و اسم اسم را در شرع مطهر احكام خاصه است و غرض ما از بیان این مطالب بی ارزش قلمداد کردن اسم اسم و بی اعتنایی به آن نیست بلکه غرض این است که خویش و عزیزان خواننده را از مقام دانایی به دارایی دعوت کنیم و آن ها را از متوقف شدن در مرتبه اسم اسم بر حذر داریم زیرا بالاتر خبرهایی است.اقراء وارق. بخوان و بالا برو.
البته اگر بخواهیم دقیق تر به اسماء اسماء بنگریم در می یابیم که حرف بالاتر از این حرفهاست .حضرت علامه در رساله کلمه علیا میفرمایند (در  حقيقت  اسماء لفظى اسماء اسماء اسمايند) و در ادامه دارند ( در صحف  عرفانى اسماء خارجى را ارواح اسماء لفظى گفته اند , و اسماء غيب  ذات  را ارواح اسماء عينى , پس اسما خارجى ابدان اسماء غيب  ذاتند , و اسماء لفظى ابدان اسماء عينى , و حق جان جهانست  و جهان جمله بدن .)
ایشان در نکته 728 هزار و یک نکته هم مطالب شیرینی در این رابطه دارند که به یک جمله از آن اشاره مینماییم: (همه اسما مظاهر ذاتند، همه اشياء مظاهر اسماء)
در حقیقت هيچكدام از الفاظ الله، رحمن، رحيم و ... اسم خدا نيست ؛ زيرا اسم يعني ذات ‏همراه با تعين و ظهور خاصي كه داراي اثر مي باشد؛ به همين خاطر است که در ادعيه مي خوانيم :‏

‏« اللهم اني اسئلك بسمك الذي تجليت به للجبال فجعلته دكا» و « باسمک الذي خلقت بها السموات و الارض» ‏

اسم «خالق» داراي اثر خلق است و نه الفاظ "خ"و  "الف"و "ل"و "ق"زيرا لفظ مربوط به گوينده آن است و چيزي را نمي تواند ‏خلق کند. اين الفظ وابسته به لافظ، كلام وابسته به گفتار و گفتار وابسته به گوينده است. پس اين لفظ نه تنها اسم خدا نيست بلكه ‏خود مخلوق گوينده است حتي بالاتر از آن، مفهومي هم که اين مطلب را مي رساند، وابسته به ذهن ماست ؛ زيرا اگر ذهن نباشد، ‏آن مفهوم هم به وجود نمي آيد. هم لفظ و هم مفهوم آن، ترشحاتي از اسم خداوند مي باشد .

پس اسم حقيقي خداوند اين الفاظ نيست . بلکه اين الفاظ حاکي از مفهوم آن است؛ مثل لفظ قدير که حاکي از مفهوم قدرت ‏است  که اين لفظ آن مفهوم را به ذهن مي آورد . همچنين خود آن مفهوم وابسته به ذهن است. آن مفهوم تجلي و حاکي از ‏وجودي است که عينيت دارد و اسم حقيقي همان است. در واقع اسم يعني آن چه که » مسمي « را به ظهور مي رساند . كه مسمي ‏ذات الهي است . به ظهور ذات در مرحله اي خاص اسم  گفته مي شود و حاكي از آن وجود است.‏

اسم عین و غیر مسمی است

حال که سخن به اینجا رسید شایسته است به این مطلب بپردازیم که اسم از وجهی عین مسمی است و از وجه دیگر غیر او می باشد. اگر این مطلب خوب روشن شود گام بلندی در مسیر توحید قرآنی برداشته ایم زیرا  (و باسمائک التی ملات ارکان کل شی ء) (دعای کمیل). اسماء الله ارکان هر چیزی را پر کرده است.
حضرت علامه در دفتر دل در قالب بیت زیبایی به این عینیت و غیرت اسم و مسمی پرداخته اند:

كه اسم عين مسمى هست و لا غير   و هم غير مسمى هست و لا ضير

صدر الحكماء المتاءلهين در فصل 26 مرحله ششم اسفار مى فرمايد: ((شكى نيست كه مفاهيم صفات و معانى كليه شان كه در عقل انتزاع مى شود به حسب مفهوم و معنى متخالف اند نه به حسب هويت و وجود و در اين مطلب نزاعى براى احدى نيست)) و سپس فرمود: ((و من هاهنا يعلم ان كون الاسم عين المسمى او غيره يرجع الى هذين الاعتبارين اى اعتبار الهوية و الوجود، و اعتبار المفهوم و المعنى .))

برای ما روشن است که معانی دو وصف گوناگون در ذهن متفاوت از هم می باشد. مثلا ما در ذهن خویش به بداهت می دانیم که مفهوم حکیم با مفهوم رحیم متفاوت است و هر کدام معنا و مفهوم مستقلی دارند اما به حسب وجود و هویت هیچ تخالفی بین آن ها نیست و همه به یک وجود موجودند.مانند دو موج دریا. به راستی بین دو موج از آن نظر که هر دو دریا هستند اختلافی است؟خیر. هر دو از نظر وجود دریا هستند و عین هم اند اما از نظر معنا و مفهوم غیر هم اند زیرا آن موج دارای حد خاصی است و این موج دارای حد و حدود خاص دیگر.
جناب صدر المتالهین میفرمایند که عینیت و غیریت اسم و مسمی به این دو اعتبار بر میگردد. یعنی اعتبار هویت و وجود با اعتبار مفهوم و معنی.
برای مثال دو اسم کریم و رحیم از نظر معنا و مفهوم با هم یقینا متفاوتند و دارای اختلاف روشنی می باشند اما از نظر وجود یک حقیقتند و به یک ذات بازگشت میکنند. از آن جهت که مفاهیمشان متفاوت است میگویند اسم غیر مسمی است و از آن جهت که وجودا یک حقیقتند میفرمایند اسم عین مسمی است.
البته عینیت اسم و مسمی دارای معانی دیگری نیز می باشد که چون ما را از هدف اصلی خویش که شرح ابیات طبری حضرت علامه می باشد دور می سازد متعرض آن نمی شویم و تنها به یک مورد دیگر آن اشاره مینماییم.

استاد صمدی آملی حفظه الله یکی دیگر از وجوه عینیت و غیریت اسم و مسمی را به این صورت بیان میفرمایند :(پس اسماء الله دو نحوه لحاظ مى شوند يكى اسماء عينى تكوينى است كه در خارج وجود دارند كه حقيقت اسماء الله در نظر قرآن و روايات و عرفا همين قسم است كه موجب ارتقاى انسان به كمالات اند و اين اسماء عينى تكوينى عين مسمى كه وجود است مى باشند.
و ديگرى اسماء ملفوظه اند كه در حقيقت اسماء اسمايند كه به صورت لفظ و صوت و كتبى اند كه اين ها غير مسمى اند.)
در حقیقت آن که به صورت حروف و کلمات به لفظ و کتابت در می آید اسماء آن اسماء الله تکوینی هستند. یعنی حکایت از آن اسمهای حقیقی تکوینی میکند چه اینکه اسمای ما نیز حکایت از کمالاتی می کنند که در ما نهفته شده است.


اسم از جهت این اسمهای تکوینی عینی ، عین مسمی است و از جهت اسم الاسم غیر مسمی می باشد.

به عبارت دیگراسم از آن جهت كه حد دارد غير مسمى است و چون ربط وجودى دارد و با جدول وجودى به مسمى وابسته است عين او است .

هر شخصى از كانال وجودى خود كه جدول ارتباط او به درياى بيكران هستى می باشد اسمى از اسماى حق است و عين مسمى است كه در متن واقع وجود متحقق است و موجى از امواج درياى وجود است و بدين وجه از مسمى گسيخته و جدا نيست كه از او منفطر است و جدايى بين اسم و مسمى بدين وجه محال است لذا مستلزم استقلال وجودى اسم در مقابل مسمى است . ولى به جهت مفهوم و لفظ و صوت و حدود غير مسمى است كه اسم الاسم است .
استاد صمدی آملی در دفتر دل میفرماید:((در حقيقت بيان اسم عين مسمى است و هم غير مسمى است همان است كه مولى الموالى در نهج فرمود:داخل فى الاشياء لا بالممازجة و خارج عن الاشياء لا بالمزايلة كه بينونت عزلى بين حق و خلق نيست بلكه بينونت و صفى دارند.))

نور : حضرت علامه در رساله کلمه علیا میفرمایند ((آرى آن اسمى كه موجب  ارتقاء و اعتلاى گوهر انسان است  كه تا كم كم به جايى مى رسد كه در ماده كائنات  تصرف  مى كند همان اسم عينى است  كه چون انسان به حسب  وجود و عين به هر اسمى از اسماى الهيه كه كلمات  كن او هستند متصف  شود سلطان آن اسم و خواص عينى او در او ظاهر مى شود كه همان اسم مى گردد , و آنگاه دگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد ))

عدد اسماء الهی

در مصراع اول این دو بیتی زیبا به عدد اسما ء الله اشاره گردیده است و حضرت علامه اعداد یک و چهار و هفت و هزار و یک نام را برای خداوند معرفی نموده اند. شایسته است پس از آشنایی با مفهوم صفت و اسم و چیستی اسم و اقسام آن به تعداد اسماء الله بپردازیم. حضرت علامه در رساله کلمه علیا میفرمایند :(عدد اسماى الهى در آيات  قرآنى و جوامع روائى و صحف  ادعيه و غيرها به شمار گوناگون آمده است  . ولكن هيچيك  دليل بر انحصار اسماء در مقدار معين نيست  . پاره اى از اسماى لفظى به لحاظى در مقام تعليم و يا جهات ديگر به عبارت  آمده است  .
ما براى همه رنگها و بوها لفظ نداريم , و در تعبير آنها به اضافه با اين و آن تمسك  مى جوئيم , تا چه رسد كه بتوانيم شئون غير متناهى وجود صمدى را به اسماى لفظى غير متناهى تعبير كنيم .)
اسماء الله در آیات و روایات به عدد های گوناگونی ذکر شده است برای مثال :
1- در برخی از احادیث فرموده اند خداى سبحان رانود و نهاسم است .
2- در برخی  روایات اسماء او را سيصد و شصت  اسم معرفی کرده اند  .
3- در دعای  جوشن كبير هزار و یک اسمالهى آمده است .
4- در دعاى مجير يكصد و هفتاد و هشت  اسم الهى آمده است  , كه پنجاه و هفتمين آن اسم ( يا موجود )  است.
5- عدد اسماء الهى در قرآن كريم بعد از حذف  مكررات  به عدد سوره هاى قرآن است  , اعنى يكصد و چهاردهاسم است  .

اسماء عينى غير متناهى اند

اما با وجود این روایات صریح در باب اسماء الله و تفاوت اعداد ذکر شده میباید تصریح نمود که اسماء الله غیر متناهی می باشد.حضرت علامه در رساله کلمه علیا در توقیفیت اسما میفرمایند: (در حقيقت  اسماء عينى غير متناهى اند زيرا كه شئون وجود صمدى اند . از ائمه ما عليهم السلام كه خزان وحى الهى اند در تفسير صمد روايت  شده است كه( الصمد الذى لا جوف  له ) و چنان كه خود فرموده است( كل يعمل على شاكلته)  ( الاسراء 85 ) هر اثر نمودار دارائى مؤثر خود است  , مؤثر كه وجود صمدى غير متناهى است  آثار او نيز كه كلمات  وجودى و اسماى عينى اند غير متناهى اند , هر چند ما را اسماى لفظى به ازاى هر يك  نبود . قوله سبحانه( قل لو كان البحر مدادا الكلمات  ربى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات  ربى و لو جئنا بمثله مدادا ) ( الكهف  110 ) و قوله عظمت  اسمائه( و لو ان ما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت  كلمات  الله ان الله عزيز حكيم  )( لقمان 28 ))
در حقیقت خداوند صمدی است که هیچ جای خالی برای غیر نگذاشته است و همانطور که خودش فرموده هر کس بر اساس شاکله وجودی خویش کار میکند لذا مخلوقات و ظهورات وی نیز مانند خودش نا متناهی می باشند و در قرآن هم به این مطلب تصریح شده است.(اگر همه درختان روي زمين قلم شود، و دريا براي آن مرکب گردد، و هفت درياچه به آن افزوده شود، اينها همه تمام مي‌شود ولي کلمات خدا پايان نمي‌گيرد؛ خداوند عزيز و حکيم است.) هر موجودی از مخلوقات حق متعال اسم عینی حق متعال و کلمات وجوی وی می باشند که نفاد ناپذیرند.

عدم تناهی کلمات وجودی

حضرت علامه حسن زاده آملی در کتاب تفسیر سدرت المنتهی که از آثار مکتوب ایشان تهیه و تنظیم گردیده و مزین به مقدمه ایشان است درباره عدم تناهی کلمات وجودیه و آیات الهیه مطالب شیرینی را بیان میدارند. ایشان در جلد اول این کتاب در صفحه 96 میفرمایند : (( بتحقیق مفسر بزرگ سلطان محمد گنابادی در تفسیر قویم و با ارزشش به نام بیان السعاده فی مقامات العباده در وجوه اعراب و قراءات در آیات پنجگانهی از اول سوره بقره ی  قرآن از (الم) تا (اولئک هم المفلحون) ذکر کرد وجوهی را که عددش این است :

(( 11/484/205/770/240 ))     يعنى يازده ترليارد و چهارصد و هشتاد و چهار ميليارد و دويست و پنج ميليون و هفتصد و هفتاد هزار و دويست و چهل .

سپس گفت که اینها که گفتیم مربوط به وجوه شایعه ی این آیات است نه شذوذ آن و نه ندور ، و در این وجوه ضعیفه ی در آنها یا ضعیف به حسب معناست ، یا غلق و گره به حسب لفظ ، و یا موجب التباس و اشتباه در معنی می شود (که به تحقیق دیدم بعضی از کسانیرا که تعرض مر وجوه اعراب نمودند بیشتر این وجوه ضعیفه را ذکر کردند و بسیاری از وجوه قویه را ترک نمودند )پس آن وجوه ضعیفه خیلی زیاد است که ما آنها را ترک کردیم ، و نیز ترک کردیم وجوهی را که در آنها شائبه تکرار بود مثل بودن احوال به صورت مترادفه یا متداخله.
و هر آینه این مقدار از وجوه را در آیه ی شریفه ذکر کردیم با اینکه التزام نمودیم بر خود در این تفسیر بر اختصار و عدم تعرض مر گردانیدن کلمات و وجوه اعراب و قراءات را به خاطر آگاهیدادن بر سعه ی وجوه قرآن به حیسب لفظی که دلالت بر وسعت وجوه آن به حسب معناست که وسعت معنی دلالت بر وسعت بطون قرآن و تاویل آن دارد.))
جناب آقای گنابادی در تفسیر بیان السعاده برای پنج آیه آغازین سوره بقره درباره وجوه اعراب و قراءات این پنج آیه عدد بسیار بزرگی را ارائه مینمایند که انسان را به حیرت می اندازد. حقیر به این کتاب شریف اعنی تفسیر بیان السعاده مراجعه نمودم و این مطلب را مطالعه کردم و از دقت نظر جناب گنابادی به ایشان احسنت گفتم. ایشان در آنجا بیان داشتند که مثلا این کلمه را میتوان چند طور قرائت کرد و در هر مورد معنایی جدید خواهد داد و با جمع و ضرب این تعداد ها در تعداد آیه به این عدد بزرگ رسیدند .
خوب است عزیزان خواننده  به این تفسیر شریف دست دراز نموده و از این سفره لقمه بردارند.

بازگشت اسماء الله به اسماء جامع تر

برخی از اسماء الهی جامع معانی و مفاهیم و حقایق دیگر اسماء می باشند و میتوان اینطور گفت که برخی از اسماء الله در دل دیگر اسماء نهفته اند و برخی از این نام ها از نام های دیگر ظهور مینمایند. در ادامه به نمونه هایی از آیات قرآن اشاره مینماییم که در آن ها اسماء الله گاهی به هو و گاهی به الله و گاهی به دو اسم باز میگردند و البته این قصه سر دراز دارد.

 گاهی تمام اسماء الله به نام شریف هو برگردانده میشودمانند آیات زیر:

هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَيبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ(الحشر/23)
هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يشْرِكُونَ(الحشر/24)
هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى يسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ(الحشر/25)

گاهی اسماء الهی به اسم شریف الله برگردانده می شودمانند آیات:

يسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ(الجمعة/2)
يسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ(التغابن/2)
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ(الفاتحة/2) الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ(الفاتحة/3)  مَالِكِ يوْمِ الدِّينِ(الفاتحة/4)

نکته: استاد صمدی آملی در کتاب شریف شرح انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه در صفحه 191 میفرمایند : (اسماء الهی که بعد از الله آمده است متناسب با مقام تسبیح یا تحمید آیات است زیرا تسبیح شرح جلال الهی است و تحمید شرح جمال الهی.))

گاهی اسماء الله در قرآن به دو اسم شریف باز میگردند:

  وَيبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ(الرحمن/28)
  لِيوَفِّيهُمْ أُجُورَهُمْ وَيزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ(فاطر/31)
  وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ(البقرة/245)
  وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ(النمل/7)

حضرت علامه در این ابیات طبری میفرمایند (یک و چهار و هفت و یک هزار و یک نام). مراد ایشان از یک همان اسم الله است که جامع تمام اسماء الله می باشد و اگر این الله را بخواهیم ظهور و جلوه دهیم میتوانیم در قالب چهار اسم (الاول و الاخر و الظاهر و الباطن) آن را ببینیم و این چهار اسم را هم میتوان در قالب هفت اسم (حى و عالم و مريد و قادر و سميع و بصير و متكلم ) گسترش داد و این هفت نام زیبا را میتوان به هزار و یک نام که در دعای جوشن کبیر آمده تکثیر نمود. در حقیقت این هزار و یک اسم رود ها و جوی هایی هستند که از هفت دریا نشات میگیرند و این هفت دریا نیز از چهار اقیانوس دیگر تغذیه میشوند و این چهار اقیانوس نیز به سر منشاء عظیمی میرسند که الله باشد.ان شاء الله در ادامه به شرح و توضیح این اسماء خواهیم پرداخت.

ادامه دارد

شرح ابیات مازندرانی علامه حسن زاده املی تفسیر دو بیتی اسماء الله(قسمت دوم)

$
0
0

شرح ابیات طبری علامه حسن زاده آملی ( قسمت دوم )

بحث عرفانى اسم جلاله (( الله ))

الله در بین اسماء الله جایگاه ویژه ای را داراست زیرا که از آن به جامع اسماء و صفات الله تعبیر مینمایند.استاد صمدی آملی در شرح دفتر دل میفرمایند:
((همه اسماى حسناى الهى به اسم شريف (( الله )) برمى گردند كه الله مستجمع همه اسماء و صفات حق است . چه اينكه اصول اسما نود و نه تا هست كه اسم شريف جلاله (( الله )) اصل همه اين اصول است .
اگر دو طرف (( الله )) به جمل ابجدى جمع شود و مجموع اين دو كه مى شود شش را تقسيم بر حروف چهارگانه (( الله )) كنيم خارج قسمت را كه يك و نيم است در عدد (( الله )) كه شصت و شش است ضرب كنيم مى شود نود و نه كه عدد اسماى حسنى است . صورت عمل 1+5=6-4=5/ 661=99.))
همانطور که در عبارات فوق مطالعه فرمودید الله را جامع تمام اسماء الله میدانند و قرآن و روایات و علوم غریبه به این مطلب اذعان نموده است. در حقیقت اگر الله را گسترش دهیم از آن بی نهایت اسم تولید میشود که اساس آن ها را به تعبیری چهار و به عبارتی هفت و به وجهی نود و نه اسم تشکیل میدهد که رسول خدا(ص) در این باره مي فرمايند: للهِ تَبَارَکَ وَ تَعالي تِسعَةٌ وَ تِسعينَ إِسماً مَن دَعا اللهُ بِهَا أستَجابَ لَهُ و مَن أَحصاها دَخَلَ الجَنَّةَ
ترجمه: براي خداوند- که نامش مبارک و بلند مرتبه باد- نود و نه اسم است که هر کس خدا را بدانها بخواند دعايش مستجاب مي شود و هر کس آنها را احصا کند به بهشت خواهد رفت.
درباره عملی که بر روی حروف الله انجام شد و عدد 99 استخراج گردید میباید عرض کنم که از این دست روابط بین حروف و اعداد و تکثیر حروف بسیار است منتهی امروزه این روابط و علوم غریب افتاده اند و از ان ها به علوم غریبه یاد میشود. در باب تعلیم این علوم میتوان به کتب مفاتیح المغالیق و رموز کنوز و دیگر کتب فن مراجعه نمود منتهی مطالعه این کتب قبل از گذراندن سیر فلسفی و عرفانی منظم به هیچ وجه توصیه نمیشود.

چند ویژگی اسم جلاله «الله»

این اسم شریف را خواص و ویژگیهای منحصر به فرد بسیاری است که از باب تبرک به پنج مورد از آن ها به تعداد حروف این نام زیبا اشاره مینماییم.
1-همه اسماءالله را به الله نسبت میدهند اما الله را به هیچ اسمی نسبت نمی دهند.
2-از زمان آدم تا زمان خاتم هیچ کس را به جز خداوند متعال به نام الله نخوانده اند و این نام مطلقا اختصاص به حق متعال داشته است.بر خلاف دیگر اسماء مانند جواد و کریم و جمال و...
3-تغییر و تبدلی در اسم الله راه ندارد مثلا نه جمع شود و نه تثنیه گردد و نه به صورت تصغیر استعمال شود.
4-تعداد حروف الله پنج میباشد که این عدد را خواص عجیبی است. مثلا اصول دین و ارکان نماز و وقت نماز یومیه و اعضای وضو و احکام شرع (واجب و حرام و مستحب و مکروه و مباح) و اصحاب کساء و اولی العظم و تعداد انگشتان و ... همگی به عدد پنج می باشند که اسرارش و روابطش را از اهلش می باید جست.فتدبر
5- در مفاتيح الغيب آورده كه از خواص اين اسم آن است كه چون الف از او حذف كنند, للّه بـاقـى مـانـد و اين نيزمختص حق سبحانه است للّه الامر من قبل و من بعد  و اگر لام اول بـيـفـكـنـنـد له بماند, آن نيز خاصه اوست , چه مالكيت به حقيقت غير او را ثابت نيست , له الملك وله الحمد  . و اگر لام ثانى را نيز بيندازند, هو بماند و آن نيزدلالت بر ذات او دارد, قل هواللّه احد  واوى كه در هو مى آيد زايد است به دليل سقوط آن در تثنيه و جمع چون هما, و, هم .

سِرِّ حروف اسمِ جلاله الله

کلمه جلاله الله از پنج حرف تشکیل شده است که هر کدام از این حروف اشاره به حقیقتی دارد. الله از دو الـف( يكى مكتوب و ظاهر و دوم ملفوظ و مخفى) و دو لام (يكى ساكن و ديگرى متحرك ) و يك (ها) شکل گرفته است.
الف ظاهر: این الف اشاره به مرتبه احدیت خداوند متعال می باشد و ظاهر بودنش اشاره به این مطلب دارد که ذات حق متعال در قالب اسماء ظهور نموده است و اسماء تجلی ذاتند. شرح این مطلب در مباحث گذشته گفته آمد.
الف مخفى: این الف اشاره به رتبه احـديـت خداوند متعال دارد و مخفی بودن این الف اشاره به مقام باطن بودن ذات می باشد. ((در مطالب گذشته عرض نمودیم که الف حرف ذات حق متعال است )
لام ساكن:  حرف لام ساکن اشاره به عالم ملك که همان عالم محسوسات می باشد دارد و ساکن بودن این حرف اشاره به این مطلب شریف دارد که عالم ملک و دنیا از خودش حرکتی ندارد بلکه محرک او دیگری می باشد که این دیگری ملکوت عالم می باشد.
لام مـتحرك :حرف لام متحرک اشاره به عالم ملکوت و مافوق ماده دارد که عالم غیر محسوسات نامیده می شود و حرکت این حرف اشاره به این مطلب که او محرک عالم ماده و واسطه فیض برای عالم ملک می باشد. اگر حرکتی در عالم ملک است به واسطه عالم ملکوت می باشد.
حرف ها : حرف (ها) بر هويت ذات دلالت می كند و او را غيب هويت گويند. در مطلب گذشته درباره هو و مقام غیب ذات مبسوطا بحث نمودیم.
مطالب فوق را در رساله ای در باب تفسیر سوره فاتحه الکتاب که نویسنده آن ناشناس است یافته ام و عین عبارت آن را از باب تبرک برای عزیزان خوانده نقل می نمایم: ((و بـدان كه حروف پنجگانه اين اسم متضمن سر غريب و منطوى به رمز عجيب است , و از اين پنج دو الـف است : يكى مكتوب و ظاهر و دوم ملفوظ و مخفى و دو لام , يكى ساكن و ديگرى متحرك و يك ها.
امـا الف ظاهر, عبارت است از مرتبه واحديت كه اعتبار وحدت است بشرط شئ و ظهورش ايمايى مى كند كه متعلق اين اعتبار, ظهور ذات است و ابديت و آخريت او و الف مخفى , اشاره است به رتبه احـديـت كـه اعـتبار وحدت باشد به شرط لاشئ , و خفاى او تنبيهى مى نمايد برآن كه متعلق اين اعتبار بطون ذات است و ازليت و اولويت او, و حركت اولى و سكون ثانى مويد اين معنى .
امـا لامين : لام ساكن اشارت به عالم ملك است , يعنى عالم شهادت و عالم اجسام و عالم خلق كه مـحسوساتند, و سكون او دليل بر آن كه ملك را به خود هيچگونه تصرفى نيست و تا فيض ملكوتى سلسله او راتحريك ندهد, اثر حركت بدو پديد نيايد.
و لام مـتحرك عبارت است از عالم ملكوت , يعنى عالم غيب و عالم ارواح وعالم امر كه حس بدانها راه ندارد, و حركت دلالت برآن دارد كه ملك در قبضه تصرف اوست و جز به تدبير ساكنان فضاى ملكوتى ازپاى بستگان مضايق ملكى هيچ كارنيايد.
اما حرف ها, بر هويت ذات دلالت كند و او را غيب هويت گويند كما اشيراليه , شعر:

هاش كه با ها هويت يكيست ----- فهم ذوى النهيه فيها تهيم

در شرح فصوص آورده كه : اصل در اسم اللّه حرف هاست كه كنايه از غيب ذات و هويت غير متعين اوست , چه هاكنايت از غايب باشد, پس لام ملك با تخصص بر او زياد كردند, چه همه ملك اوست و مخصوص بدو.
در كتاب البيان فى اعجازالقرآن آورده كه : اسم ذات حرف هاست , و انضمام او با واو براى آن است كـه هـا از اقصى غايت مخارج آيد و واو از اول مخارج , پس باهم منضم بايد كه تا دايره تمام گردد,

شعر

پنج حرفست بس شگرف اين اسم ----- پيش گنج نهان و ذات طلسم .
دو الف زو براستى دوگواه ----- كرده روشن به سر وحدت راه .
از دو لامش گرفته قوت قوت ----- از يكى ملك وزان دگر ملكوت .))


متعمقین در توحید و اسماء اربعه

گاهی اسماء الله را به چهار اسم منتسب میدانند. این چهار اسم از اسماء بسیار مهم حق  متعال می باشد که دارای اسرار عجیبی می باشد.امام سجاد علیه السلام در این رابطه میفرمایند : چون خداوند میدانست که در آخر الزمان مردمی متعمق در توحید می آیندسوره اخلاص و هفت آیه اول سوره حدید یعنی از بسم الله تا والله علیم بذات الصدور را نازل کرد.
بر اساس این حدیث شریف این آیات جزو عمیق ترین آیات توحیدی محسوب میشوند که فهمشان محتاج به تعمق می باشد و تعمق از ساحل پیمایان بر نیاید و هنر غواصان باشد.
آیه (هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ) چهارمین آیه سوره حدید می باشد که برای این افراد متعمق در توحید نازل گشته است و هر کسی را قدرت فهم و چشیدن آن نیست و امثال صدر المتالهین را میطلبد که بفرماید: (وقتی من به این حدیث رسیدم گریه ام گرفت و اشکم جاری شد.) آری اشک شوق می باید ریخت زیرا دهان معصوم از باطن او خبر داده است و اوست که معنا ومفهوم این آیات را فهمیده و به آن رسیده است و از ابتهاج اشک شوق می ریزد.اللهم ارزقنا

اثر خاص الف و لام در اسماء اربعه

حضرت علامه در صفحه 427جلد اول شرح فصوص قیصری درباره اسماء اربعه و تاثیر الف و لام بر سر این اسماء میفرمایند: ((یکی از اساتید ما -رضوان الله تعالی علیه- می فرمود:وقتی در حالتی بودم و در شرایط و آداب خاصی قرار داشتم که به من اسم شریف ((حی)) را دادند که دنبال کنم تا با آن محشور باشم و من مدت ها آن را داشتم ، ولی آن اثری که متوقع بود حاصل نشد تا پس از مدتی همین حالت ها برایم پیش آمده که فرمودند ما به شما (حی) نگفتیم بلکه (الحی) را گفتیم و شما بدون الف و لام ((حی)) را بر زبان داشتید. این حرف ها گزاف نیست ، حالا شاید یک آدم کوردلی بشنود که (فی قلوبهم مرض) باشد و این غذاهای لذیذ برای مزاج او ناگوار باشد که در آن صورت او باید به فکر معالجه خود باشد و خویش را به طبیب برساند ، زیرا مزاج او تب دارد و اگر حبه قندرا در دهن او نهند وی تلخش می پندارد :

چون به چشمت داشتی شیشه کبود
زین سبب عالم کبودت می نمود
کرده ای تاویل حرف بکر را
خویش را تاویل کن نی ذکر را

قند و نقل و نبات شیرین اند تو خویش را درمان بنما که کام تو تلخ است. پس ((الاول، الاخر، الظاهر، الباطن(( با الف و لام را لطفی است.))پایان نقل قول

اسم الاول

همانطور که عرض نمودیم اسماء اربعه امهات اسماء می باشند که تمام اسماء الهی از این چهار اقیانوس منشعب میگردند. آن دسته از اسماء که به ابداء و ایجاد تعلق دارند در اسم (الاول) داخلند. برای مثال میتوان اسماء مبدی و موجد و مبدعرا نام برد که از اسم الاول تجلی یافته اند.
در توضیح بیشتر این اسم میباید عرض کنیم که اسم الاول ازلیت را می رساند. اسمهایی که مظاهرشان ازلی هستند در تحت این اسم میگنجند. برای مثال میتوان به ارواح مقدس ملکوتی و ملائکه مهیمیننام برد که در ازلیت در تحت الاول گنجانده میشوند.
در حقیقت هر اسمی که ازلی است ابدی هم می باشد و ابدیت آن تحت الاخر است از این رو بعد از اسم الاول این اسم آمده است.

اسم الاخر

اسم الاخر مربوط به ابدیت می باشد. همانطور که در توضیح اسم الاول عرض نمودیم هر چه که ازلی باشد ابدی هم خواهد بود.ولی هر چه که ابدی است ازلی می تواند نباشد مثل انسان که دیروز متکون شده به لحاظ شخصش ازلی نیست ولی ابدی هست.
پس مثالهایی که برای اسم الاول از جهت ازلی بودن عنوان نمودیم را برای اسم الاخر نیز میتوان بیان داشت. ارواح مقدس ملکوتی و ملائکه مهیمینمظاهر ابدی بودن این اسم می باشد. البته نفس ناطقه انسانینیز اینگونه است و مظهر اسم شریف الاخر می باشد زیرا دیگر او را نابودی نیست.
در حقیقت اسمهایی که متعلق به اعاده و جزا هستند داخل در اسم (الاخر) می باشند مانند اسم معید که تحت اسم الاخر گنجانده میشود.

اسم الظاهر

اسمهایی که داخل در ظهورند در تحت الظاهر می باشند.آنچه که درباره کشف و تجلی و اعطاء و هبه است مربوط به اسم الظاهر است و در حقیقت هر اسمی که آثار آن هویداست مربوط به الظاهر می باشد.
در حقیقت اول اسمی که خودش را نشان داده است الظاهر استهر چند در برخی احادیث آمده اول اسمی که خودش را نشان داده (یا علی و یا عظیم) است و اینها را تنافی نیست زیرا باید به موارد نگاه کرد و مطابق با بروز و ظهور اسماء و اشخاص و حالات و قلب ها حرف پیاده میشود.

اسم الباطن

اسمهایی که مربوط به بطونند در تحت الباطن می باشند برای مثال آن چه که مربوط به غیب و ستر است در زیر مجموعه اسم الباطن میگنجد و تمام اسماء الهی که به این جهت میپردازد تحت اسم الباطن میگنجند. برای مثال اسم ستار و ستار العیوبزیر مجموعه این اسم می باشند.

رابطه ازلیّت، ابدیّت، ظهور و بطون با اسماء اربعه

حضرت علامه حسن زاده آملی در شرح فصوص قیصری در رابطه با دسته بندی نمونه های اسماء اربعه مطالب مهمی را بیان میدارند که خلاصه آن به صورت فهرست اینگونه است:
ازلیت مظهر هر اسمى، ثمره اسم «الاول»است.اسمایى که مربوط به ایجاد و ابداء است، در اسم «الاول» داخل است.
ابدیت مظهر هر اسمى، ثمره اسم «الآخر»است.اسمایى که مربوط به اعاده و ابداء است، در اسم «الآخر» داخل است.
ظهور مظهر هر اسمى، ثمره اسم «الظاهر»است.اسمایى که مربوط به ظهور است، در اسم «الظاهر» داخل است.
بطون مظهر هر اسمى، ثمره اسم «الباطن»است.اسمایى که مربوط به بطون است، در اسم «الباطن» داخل است.

ادامه دارد.


شرح ابیات مازندرانی علامه حسن زاده املی تفسیر دو بیتی اسماء الله(قسمت سوم)

$
0
0

شرح ابیات تبری علامه حسن زاده آملی ( قسمت سوم )

اسماء محیط و اسماء محاط

بعضی از اسماء و صفات حق متعال از جهت حیطه وجودی ، کلی می باشند و در همه عوالم در کارند و برخی دیگر به آن احاطه کلی نیستند و اختصاص به نشئه ای خاص دارند.بر این اساس میتوان گفت که ما اسماء محیط و اسماء محاطداریم که در حقیقت اسمای محیط به منزله امام برای اسماء محاط محسوب میگردند.
اسماء غیر کلی و جزئی مشروط و وابسته به اسماء کلی و محیط می باشند و بدون این اسماء نمی توانند باشند.مانند علم که محیط بر اکثر اسماء می باشد و اسماء و صفات دیگر را این احاطه نیست.مانند (قدرت) که نسبت به (علم) محدودتر است که مثلا فرموده اند علم به محالات(فرض محال) تعلق میگیرد منتهی (قدرت) اینطور سعه وجودی ندارد و هکذا.
در حقیقت حیات نحوه وجودی است که علم و قدرت از آن تراوش میکند. ازاین رو حیات محیط بر علم و قدرت می باشد و این دو محاط حیات محسوب میگردند. ان شاء الله در ادامه این مطلب روشن تر خواهد شد.

اسماء محیط را ائمه سبعه(هفتگانه) گویند

درروایات و فرمایشات عارفان بالله امهات اسماء را هفت اسم فرموده اند که بر دیگر اسماء امامت دارند و همه صفات را شامل می شوند و اشیای عالم به این هفت اسم آفریده شده است.این امهات به نام (حیات ، علم ، اراده ، قدرت ، سمع ، بصر و کلام) می باشد که هر یک را با الف و لام ویژگی خاصی است.
در بین این هفت اسم ، الحی را امام الائمه گویند زیرا احاطه و اطلاق وجودی این اسم بسیار وسیع و تام است.
 تمام اسماء الله محاط این هفت اسم میباشند و از این هفت اقیانوس نشات میگیرند و خود این هفت دریا نیز دارای مراتب هستند. یکی را احاطه بیشتری است و دیگری را احاطه کمتر مانند احاطه کلیه حیات نسبت به شش اسم دیگر و احاطه علم نسبت به اکثر این اسمها. حال که به طور اجمالی با این هفت اسم شریف آشنا شدیم شایسته است به شرح تک تک آن بپردازیم.اولین اسمی که لازم است مورد بررسی قرار گیرد اسم الحی می باشد. برای فهم این اسم می باید درباره حیات مباحثی را مطالعه نماییم.
 
دو نحوه حیات برای موجودات

حضرت علامه در صفحه 413 از کتاب شرح فصوص قیصری دو تعریف برای حیات ذکر میفرمایند:
((1-حیات ذاتی که در همه موجودات ساری استکه همه محض حیاتند چون وجود حی است و هر کجا سلطان وجود قدم نهاد محض حیات است و این حیات است که امام الائمه و امام الامهات است و آن را نیازمندی به مزاج و جثه و بنیه و روح بخاری نیست.
2-حیاتی که در مرکبات عنصری پیش می آیدکه از نباتات و حیوان و انسان را شامل می گردد و این قسم را نیاز به بنیه و مزاج است که گفته آمد تا این که می رسیم در محاورات عرفمان هم می گوییم ، مثلا این آب مرده است ، این گچ مرده است ، این خاک یا هوا مرده است یعنی از آن خاصیت و اثر ویژه اش افتاده است.))
در توضیح این دو نحوه حیات عرض میکنیم که نحوه اول حیاتی است که در علم شریف عرفان مطرح است و قسم دوم را در علم کلام بحث میکنند. در حقیقت عارف کل نظام هستی را حی و زنده میبیند و وجود را محض حیات می داند. قبلا به عرض رساندیم هر کجا سلطان وجود نزول اجلال نمود اسماء و صفات وی که سپاهیانش محسوب میشوند نیز با وی هستند از این رو هر موجودی حی است زیرا اسم حی از لشگریان سلطان وجود میباشد.
 آیات آغازین سور مسبحات که با تسبیح خدا آغاز میگردد مانند آیه یسبح لله ما فی السماوات و الارض اشاره به همین واقعیت دارد زیرا آسمان ها و زمین تنها در شرایطی تسبیح گوی خدا میتوانند باشند که حیات داشته باشند ورنه از موجود مرده تسبیح نیاید.
علاوه بر این تعریف ادق عرفانی از حیات یک نحوه حیات دیگری هم در علم کلام مطرح است که در محاورات روزمره ما نیز همین معنا متداول گشته است. مثلا میگوییم سنگ و چوب بی جانند اما گیاه و درخت و حیوان ذی حیاتند.این حیات در موجوداتی یافت میشود که دارای مزاج باشند و این حیات در حیوانات و انسان ها علاوه بر مزاج ،محتاج روح بخاری نیز هست که در نباتات وجود ندارد.توضیح مزاج و روح بخاری را مجال دیگری باید.

اسم شریف (الحی)

با مطالعه این دو نحوه تعریف برای حیات که یکی اشرف از دیگریست تا حدودی با معنای اسم شریف الحی آشنا شدیم. در توضیح این اسم به مطلبی از حضرت علامه بسنده میکنیم که در شرح فصوص الحکم در صفحه 415 فرمودند :((یک وقت می بینید اسم الحی آدم را می گیرد و عمده ادامه دادن آن است ، چنین نیست که امروز داشته باشی و فردا رهایش کنی بلکه دوام و حضور و مراقبت میخواهد و به تعبیر شیخ رئیس در نمط نهم اشارات : والمنصرف بفکره الی قدس الجبروت مستدیما لشروق نور الحق فی سره یخص باسم العارف))
حقیر عرض میکنم که مهم دارا شدن این اسماء است که دارایی و به دل کردن موجب نور پیدا کردن میشود ورنه صرف لقلقه بی طهارت و حضور کار نخواهد رسید. شاید آب حیاتی که حضرت خضر از آن نوشیده اشاره به همین اسم شریف الحی دارد .حقیر در مطالعاتم برای شرح این ابیات مطلب شیرینی را از جناب سید حید آملی در این رابطه یافته ام که به مناسبت بحث تقدیم مینمایم.

آب حیات باطن اسم الحی
 
جناب سید حید آملی در کتاب شریف جامع الاسرار، ص 381 میفرمایند :«عین الحیاة (چشمه زندگانی) باطن اسم «الحی» است که هرکس به این اسم تحقّق یابد از آب چشمه حیات نوشیده است، و هرکس از این چشمه بنوشد هرگز نخواهد مُرد؛ چرا که به حیات حق زنده شده است. و هر زنده ای در عالم، زنده به حیات چنین انسانی است؛ چرا که حیات او حیات خدا است. و به آب این چشمه اشاره دارد، قول خدای تعالی که می فرماید: ما هر چیزی را از آب زنده کردیم. همچنین به همین آب اشاره دارد آن جا که فرمود: و عرش خدا بر آب بود؛ همچنین این آیه که: چشمه ای است که بندگان خاص خدا از آن می نوشند که به اختیارشان هر کجا خواهند جارى مى‏شود؛ که این چشمه در قرآن مسمّا است به چشمه کافوری و حوض کوثر در این دو آیه: «ابرار از جامی می نوشند که امتزاج آن با کافور بهشت‏ است» و «ما به تو کوثر عطا کردیم»و خضر هم به همین چشمه منسوب است؛ چرا که قطره ای از آن نوشیده است! و در حقیقت چشمه حیات، همان چشمه ولایت اصلی است که منبع نبوت حقیقی است.و در حقیقت ظلماتی که مشهور شده است (که آب حیات در ظلمات مخفی است)، همان ظلمت های عالم طبیعت و مقام کثرت است. و آب حیات عبارت از خارج شدن سالک از این ظلمات و رسیدن به این چشمه که چشمه ولایت و مقام توحید حقیقی است».

اشاراتا در توضیح این مطلب عرض میکنم آنکه حضرت علامه فرمود گاهی این اسم شریف (الحی) انسان را میگیرد و مهم ادامه دادن آن است ،برای همین مطلب است که انسان با مداومت بر یک ذکر سلطان ان اسم را در مملکت وجودش مینشاند و خود را مظهر آن اسم میکند و دارای آن اسم گردیده و آب حیاتش را نوشیده و با آن اسم در عالم میتواند تصرف نماید.اهل حال به جایی نمیرسند و میباید اهل مقام شد.اینکه چند صباحی با اذکاری محشور باشیم جز ایجاد حالات گذرا سود چندانی ندارد.

اسم شریف (العلیم)

برای توضیح این اسم شریف میباید در علم حق متعال بحث کنیم.در واقع حقیقت وجود بر همه اشیا احاطه دارد و «محیط »است .
حق متعال در قرآن به این مطلب اشاره دارد :  وَلِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيءٍ مُحِيطًا(النساء/127)
آنچه در آسمانها و زمين است، از آن خداست؛ و خداوند به هر چيزي احاطه دارد. این وجود(مرادف با حق متعال) محیط بر همه اشیاء است و از این احاطه، علم حق متعال به هر چیزی لازم می آید از این رو او را علیم نامیده اند.
احاطه حقیقت وجود بر هر چیزی اثبات علم او بر هر چیزی را مینماید.فتدبر
 خداوند متعال با علم خویش معلوم را ایجاد میکند که همین علم در حقیقت، وجود معلوم ،است و چنین نیست که چیزى پدید آید و آن گاه صفتِ مربوط به آن در ذات حق تعالى به وجود آید تا واجب تعالى از آن منفعل و متأثر شود.
حضرت علامه عارف حسن زاده آملی در جلد دوم کتاب عرشی تفسیر سدرت المنتهی در باب مراتب علم واجب الوجود در صفحه 105میفرمایند:((واجب الوجود علاوه بر اینکه در عین علم به ذات خود ، به همه ی اشیاء عالم است ، به انحاء دیگر نیز عالم به موجودات است ، زیرا که وجود موجودات علی حده و ممتاز از یکدیگر ، چنان که در خارج مشاهده می کنیم ، برای واجب الوجود ، به منزله ی وجود صورت ذهنیه ماست از برای ما ، و همچنان که صورت در ذهن ما بسته به وجود ماست و به این جهت به آن علم داریم ، خود اشیاء در خارج بسته به واجب الوجود هستند.
و اگرچه تشبیه از جهتی معنی را دور میکند میگوییم : گویا عالم خارجی ذهن واجب الوجود است و به این جهت واجب به آنها عالم است و علم واجب به اشیاء احتیاج به این ندارد که صورتی علی حده انتزاع کند. این تحقیقی است که خواجه قدس سره در شرح اشارات نموده است.
همچنین اگر موجودی در عالم باشد که تمام اشیاء را درک نموده باشد ، خود آن موجود با معلوماتش نزد باری حاضرند و او به همه علم دارد چنان که اهل شرع گویند :( مقدرات جهات به واسطه ی لوح و قلم است ) و صدوق می گوید :( لوح و قلم دو فرشته هستند ) و چون این دو فرشته عالم به آینده هستند و خودشان نزد حق حاضرند با معلومات خود ،خداوند به خودشان و معلوماتشان عالم است. در قرآن کریم ، سوره انعام به اشارت این معنی فرموده است

1.کلید پنهانی ها نزد اوست که غیر او بر آن عالم نیست.
2. و آنچه را که در خشکی و دریاست می داند. هیچ برگی نمی افتد مگر آنکه به آن علم دارد.
3.و هیچ دانه ای در تاریکی زیر خاک و هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در کتابی آشکارا ثبت است.

این آیه را سه قسمت کردیم ، قسمت اول دلالت دارد به علم اشیاء در عین علم به ذات. و قسمت دوم (آنچه را در خشکی و دریاست) اشاره می کند به علم تفصیلی چنان که از خواجه قدس سره نقل کردیم. و قسمت سیم اشاره به لوح دارد ، زیرا که مراد از کتاب، لوح محفوظ است و لوح ، فرشته است...))

اراده حق متعال و اسم شریف (المرید)

بعد از اینکه مبحث علم خداوند متعال را اجمالا بیان داشتیم نوبت به اسم دیگر حق متعال میرسد که (مرید) باشد.فرموده اند حق متعال مرید است و این به معنای دقیق یعنی او عالم است. حضرت علامه درنكته 462 کتاب شریف هزار و یک نکته در قالب نکته عربی کوتاه و در عین حال بلندی میفرمایند :(العلم و الارادة و الشوق و الميل، معنى واحد يوجد فى عوالم اربعة (ص 76 ج 3 من الاسفار).)
در حقیقت علم و اراده و شوق و میل همگی دارای یک معنا می باشندو شیخ الرئیس نیز در کتاب تعلیقات خویش به این مطلب پرداخته است که :(موجودات همگی معلومات و مرادات و لوازم ذات باری تعالی اند).
جناب آخوند نیز در اسفار اراده و علم را در باری تعالی یکی میداند. و تصریح مینماید که محبت مقسم علم و اراده و شوق و میل است.
 حضرت علامه در نکته 59 کتاب هزار و یک نکته به مبحث اراده حق متعال پرداخته اند و آنجا مطالبی را از آخوند در این رابطه نقل میفرمایند که به نقل عبارت جناب آخوند ملاصدرا تبرک میجوییم :((ارادته تعالى للاشياء عين علمه بها و هما عين ذاته فكونه تعالى عالما و مريدا أمر واحد من غير تغاير (ص 74 و 80 ج 3 الهيات اسفار)
العلم و الاراده الشوق و الميل معنى واحد يوجد فى عوالم اربعة يظهر فى كل‏موطن بصورة خاصة يناسب ذلك الموطن فالمجته اذا وجدت فى عالم العقل كانت عين القضيه و الحكم كعالم القضاء الالهى و اذا وجدت فى عالم النفس كانت عين الشوق و اذا وجدت فى عالم الطبيعه كانت عين الميل (آخر فصل هفتم موقف چهارم الهيات اسفار ص 76) و نيز گفت (ص 74) فاذن قد انصرح و اتضح ان كونه تعالى عالما و مريدا أمر واحد من غير تغاير لا فى الذات و لا فى الاعتبار.))

توضیح این مطلب این است که اراده خداوند متعال به اشیاء عین علم او نسبت به آنهاست. برای خداوند متعال دو اسم عالم و مرید وجود دارد که بین این دو اسم تغایری وجود ندارد و امری واحد می باشند.در حقیقت علم و اراده و شوق و میل همگی دارای معانی واحدی میباشند که در هر عالمی به طوری خاص ظهور مینمایند.زیرا هرموطن و هر عالمی دارای حکمی خاص است. مثلا میدانیم اراده در انسان با اراده در حیوانات تفاوتهایی دارد و در عین حال یک حقیقت است. منتهی این یک حقیقت در انسان طوری و در حیوان طور دیگر جلوه کرده است.
جناب ملاصدرا در عبارات عربی فوق این مطلب را میخواهند بیان کنند که اگر محبت در عالم عقل لحاظ شود عین قضای الهی است و اگر در عالم نفس لحاظ شود شوق خواهد بود و اگر در عالم طبیعت یافت شود میل نامیده میشود.
پس محبت در هر موطنی اعم از عقل و نفس و طبیعت ظهوری خاص دارد که علم و اراده و میل و شوق نامیده می شود.
حضرت علامه در نکته 79 به این مطلب اشاره دارند و میفرمایند :(اراده را چون از ممكن بواجب برسانيم اعنى اراده را چون بالا ببريم تا بواجب برسد علم ميگردد، و حق تعالى مريد است بمعنى عالم است.)
علت این تفاوت اسماء در چیست؟ علت اصلی زير سر تشكيك در وجود و منتهى شدن علم و اراده و شوق ميل به وجود است. چون وجود حقیقتی است تشکیکی و از آنجایی که علم و اراده و شوق و میل به وجود باز میگردند دارای تشکیک(مراتب) میشوند. در حقیقت به تناسب وجود در هر موطنی محبت به طور خاصی جلوه میکند.

اسم شریف (القدیر)

برای توضیح اسم شریف القدیر به ریشه آن که قدر باشد اشاره ای مینماییم.قدر یعنی اندازه و حدّ و مرز ؛ لذا گفته می شود: سواد فلانی چقدر (چه قدر) است؟ یعنی قدر و اندازه و حدّ و مرز سواد فلانی تا کجاست؟
مقدار و تقدیر و مقدّر و قدیر و قادر نیز از همین واژه است. بنا براین قادر یعنی تقدیر کننده ، محدود کننده و حدّ و اندازه دهنده.
«أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماءٍ مَهينٍ (21) فَجَعَلْناهُ في‏ قَرارٍ مَكينٍ (22) إِلى‏ قَدَرٍ مَعْلُومٍ (23) فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُون‏ ـــــــ آيا شما را از آبى پست و ناچيز نيافريديم، (21) سپس آن را در قرارگاهى محفوظ و آماده قرار داديم، (22) تا اندازه ی معلوم و معيّن. (23) ما آن را تقدیر نمودیم ، پس چه نیکو قادری هستیم ما.» (المرسلات:23)
در جای دیگری حق متعال درباره خلق عالم بر اساس قدر میفرمایند.« إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ ــــــــ ما همه چیز را با اندازه و حدّ و حدودی آفریدیم.» (القمر: 49) باز فرمود: « قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدْراً ـــ و خدا براى هر چيزى اندازه‏ و حدّی قرار داده است» (الطلاق:3)
در کلام حق متعال قادر و قدیر به معنی تقدیر کننده و هندسه دهنده (اندازه دهنده) می باشد و در حقیقت همه مخلوقات دارای قدر و حد و اندازه وجودی خاص خود می باشند و تنها اوست که بی حد می باشد. هر چه که مخلوق است محدود است و به عبارت ساده تر خلق یعنی حد.
در مقابل  واژه (محدود و قدر) واژه (مطلق) را داریم که به معنای غیر محدود و بی  قید و بند می باشد.موجودی که برای وی محدود کننده ای نیست را مطلق گویند.قدیر ؛ هندسه بخشی که هندسه (اندازه) ندارد.در آثار حضرت علامه به بحث هندسه و خلقت عالم بر مبنای آن پرداخته شده است که مجال ورودش در اینجا نیست.
اسم قدیر در قرآن چهل و پنج بار آمده است و در همه موارد وصف خداوند است. حقیر عدد ابجد اسم (القدیر) را محاسبه نمودم و به عدد 345 رسیدم . به گمان حقیر بین عدد 345 و عدد 45 که تعداد تکرار اسم قدیر در قرآن است رابطه ای برقرار است  که کشفش را به عزیزان خواننده حواله مینمایم تا ما را از برکات علمی خویش بهره مند نمایند.در تحقیقات خویش متوجه شدم که اسم القدیر در قرآن تنها در یک مورد به کار رفته است و در بقیه موارد بدون الف و لام استعمال گردیده است البته لازم به ذکر است که تا جایی که حقیر جست و جو نمودم آیه دیگری که القدیر در آن به کار رفته باشد نیافتم .تنها در سوره روم آیه 55 داریم که :اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفًا وَشَيبَةً يخْلُقُ مَا يشَاءُ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ
خدا همان کسي است که شما را آفريد در حالي که ضعيف بوديد؛ سپس بعد از ناتواني ، قوت بخشيد و باز بعد از قوت، ضعف و پيري قرار داد؛ او هر چه بخواهد مي‌آفريند، و دانا و تواناست.

شاید علت اینکه اسم القدیر در قرآن تنها یک بار استعمال شده است این باشد که القدیر در عالم، تنها خداوند متعال است و بس. تنها یک قدیر مطلق در عالم داریم که او واجب الوجود می باشد. همانگونه که در عالم تنها یک الصمد(بی نیاز-پر و بدون جای خالی) بیشتر وجود ندارد. تنها صمد در نظام هستی اوست و باقی همه فقیر و غیر تو پر هستند. اوست که کل عالم را پر نموده است و به هیچ چیز محتاج نیست اما همه به او محتاجند. القدیر و اندازه گیر و هندسه بخش عالم هم یک حقیقت است.
در آیه فوق ابتدا لفظ العلیم به کار رفته است و سپس القدیر.لازم است در رابطه با علم و قدرت توضیح کوتاهی عرض نمایم.
میدانیم که  لازمه ی علم، قدرت نیست؛ ولی لازمه ی قدرت، علم است. کسی که قدرت داشته باشد، حتماً علمش را هم دارد؛ اما کسی که علم داشته باشد، لازم نیست حتماً قدرت هم داشته باشد. ممکن است قدرت داشته باشد، ممکن است نداشته باشد.
 اما در مورد حق متعال علم با قدرت مساوی است. او علم دارد و او قدرتش را هم دارد.در قران کریم بیش از این که خدا را قادر و قدیر بگویند، عالم و علیم می گویند؛ چون اگر گفته شود عالم و علیم، قدرت هم در آن هست.
در داستان حضرت سلیمان و جناب عاصف داریم ﴿ قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أنَا آتیكَ بِهِ قَبلَ اَن یَرتَدَّ اِلَیکَ طَرفُک﴾(1)﴿و آن که مقداری از علم کتاب را داشت، به سلیمان گفت: من تخت بلقیس را از سبأ در کم تر از یک چشم بهم زدن  می آورم. ﴾
 نمی فرماید: کسی که قدرت دارد، بلکه می فرماید: کسی که علمی از کتاب دارد. پس معلوم است علم و قدرت آوردن با هم موازی اند و مناسبت دارند. و شاید یکی دیگر از لطایف آمدن لفظ العلیم مقدم بر القدیر این باشد که العلم امام العمل. تا علمی نباشد عمل محقق نمیتواند باشد و البته تا قدرت بر عمل نداشته باشیم عملی از ما سر نخواهد زد.

ادامه دارد

 

شرح ابیات مازندرانی علامه حسن زاده املی تفسیر دو بیتی اسماء الله(قسمت چهارم)

$
0
0

شرح ابیات تبری علامه حسن زاده آملی ( قسمت چهارم )

اسماء شریف السمیع و البصیر

در بسیاری از آیات قران دو اسم شریف السمیع و البصیر را در کنار یکدیگر مشاهده میکنیم. همراهی این دو اسم در کنار یکدیگر را دلیلی زیبا است که در مطالب آتی بررسی خواهد شد. حقیر نیز به تبعیت از قرآن کریم ، مبحث سمع و بصر را به صورت یکجا و غیر گسسته خدمت عزیزان تقدیم میدارم.
همانطور که پیشتر عرض نمودیم میل و شوق و اراده و علم همگی در طول یکدیگر می باشند.مثلا اراده را از اینجا(عالم دنیا) اگر بالاتر ببریم و به حق متعال برسانیم میشود علم. شوق را اگر به بالا ببریم و ترفع دهیم اراده میگردد و هکذا.
همینطور بیان نمودیم که این چهار لفظ را یک حقیقت است که مطابق هر عالمی ظهور و جلوه ای خاص دارد. حال با توجه به این مقدمات میتوانیم بگوییم که سمع و بصر را هم از اینجا اگر بالا ببریم علم و دیگر اسماء میشود.
در حقیقت میباید گفت که علم  را انحائی است که اگر به مبصر تعلق یافت بصر و اگر به مسموع تعلق یافت سمع نامیده میشود.
در توضیح سمع عرض میکنیم که سمع نحوه ای از ادراک است که به کلام تعلق میگیرد. در حقیقت سمع تعلق علم به کلام است.وقتی میگوییم خداوند سمیع است یعنی علم او را از آن جهت که به کلام تعلق میگیرد لحاظ نمودیم و او را سمیع نام نهادیم.
در کلام و متکلم لطایف بسیاری نهفته است که در ذیل اسم شریف التمکلم بیان خواهد شد. منتهی اجمالا عرض مینماییم که کلام به متکلم قائم است چه در آفاق و چه در انفس .در کلام می باید توجه داشت که متکلم خود را در کلام نشان می دهد و کلام و کلمات ، آیات متکلمند و کلام قائم به متکلم است.با این اوصاف عالم کلام الله است همانطور که قرآن کلام الله است. از این رو است که قرآن را کتاب تدوینی و عالم را کتاب تکوینی نامیده اند که از روی کلام الله نگاشته شده است.پس یکی از وجوه معانی سمیع بودن حق متعال علم او نسبت به تمام کلمات وجودی است.
در توضیح بصر نیز میباید عرض کنیم که علمی را که به مبصرات تعلق یابد بصر گویند. خداوند بصیر است زیرا همه موجودات مبصر او هستند. در بصر تجلی حق و تعلق علم او به حقایق به نحو شهود است.در ابصار ،حرف از پرده برای چشم و به اصطلاح قرآن (غشاوه) مطرح میشود که بحث مفصلی دارد. برای او پرده و غشاوه ای نیست منتهی برای ما هست.(وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ ) فتدبر
اینکه میگوییم خداوند بصیر است یعنی همه مشهود اویند.( وَشَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ) (البروج/4)و سوگند به «شاهد»و «مشهود»!

البصیر حقیقی اوست زیرا هیچ بصری را بی پرده و حجاب نخواهی یافت اعم از حجابهای ظلمانی و نورانی و دلیل این مطلب را در مطالب پیشین عرض نمودیم که احاطه علمی به ذات حق متعال ممکن نیست زیرا مخلوق محدود است و او نامحدود و محدود را به نامحدود علم احاطی نخواهد بود. همین محدود بودن انسان بزرگترین حجاب اوست.

وجه اخلاقی نهفته در دو اسم سمیع و بصیر

در بسیاری از آیات قرآن کتبی و فرمایشات قرآنهای عینی(ائمه معصومین)  بر خداوند متعال دو اسم شریف سمیع و بصیر اطلاق شده است.یکی از علل این مساله را حضرت علامه حسن زاده آملی در آثار خویش بیان داشته اند و آن این است که این مطلب برای هشداری و توجه دادن به زیر دستان است. مثل مدیر یک مدرسه که برای اداره شدن مدرسه و کلاس و پیشرفت درسی محصلین لازم است که بدان ها هشداری دهد که ای محصلین و زیر دستان مواظب باشید که من ناظر بر اعمال شمایم و همه حرف های شما را می شنوم تا آنان حواسشان را جمع کنند. بر اساس دو اسم شریف سمیع و بصیر ما در مرای و منظر حق سبحانه هستیم و این دو اسم را در تدبیر اشیای عالم و اداره نمودن هر جمع و اداره ای دخلی به سزا است.مباحث مبسوط تر در این مورد را میتوان در کتب اخلاقی یافت. حضرت علامه در کتاب شرح فصوص الحکم و سدرت المنتهی به این نکته اخلاقی پرداخته اند که مراجعه به این کتب حتما پر فائده خواهد بود ان شاء الله تعالی.

سمع به تجرد نزدیکتر از بصر

با مطالعه آیات قرآن کریم میبینیم که هر کجا که سمع و سمیع به کار رفته است به صورت مفرد می باشد اما کلمه بصر و بصیر به صورت جمع بارها به کار رفته است و شاید سرِّ این مطلب این باشد که جمعیت سمع از بصر بیشتر ست.
در حقیقت سمع را توحد بیشتری نسبت به بصر می باشد. در عرفان نظری میفرمایند هر چه از کثرت به سوی وحدت برویم ملکوتی تر خواهیم شد. این توحد و وحدت در سمع افزون تر از بصر می باشد و همین وحدت موجب احاطه بیشتر وی بر زمان و مکان گردیده است.
با اندک توجهی به گوش و چشم و شنوایی و بینایی خویش میبینیم که چشم پشت سر خویش را نمیبیند اما در سمع اینگونه نیست. حضرت علامه درشرح فصوص قیصری میفرمایند:(( سمع به تجرد فی الجمله نزدیک تر است و ابصار پراکندگی دارد به خلاف سمع و سمع را قدرت بیشتر از ابصار است))

حدیثی در باب سمع و بصر و قسم بزرگ حضرت علامه

حضرت علامه در جلد دوم کتاب عرشی عیون مسائل نفس و شرح آن در صفحه 72 روایت زیبایی را از امام صادق روحی فداه در باره سمیع و بصیر بودن خداوند متعال نقل میفرمایند و در ذیل آن نکته بسیار مهمی را بیان میدارند که با مباحث ما تناسب دارد.به نقل این مطلب تبرک میجوییم:
(کلینی نیز در کافی به اسنادش از امام صادق علیه الصلوه و السلام در پاسخ آن حضرت از پرسشهای زندیق روایت کرد تا آنجا که فرمود: پرسشگر پرسید: آیا می گویی خدای تعالی سمیع بصیر است؟ حضرت فرمود: او سمیع بصیر است ، بدون عضو می شنود ، و بدون آلت می بیند ، بلکه به خود می شنود ، و به خود می بیند. معنای این سخن که وی سمیعی است که خود میشنود و به خود می بیند این نیست که او چیزی است ، و خودِ وی (بنفسه) چیز دیگری باشد ، بلکه خواستم خود از آن تعبیری داشته باشم ، زیرا من مورد سوال بودم ، و در این تعبیر خواستم به تو بفهمانم زیرا تو پرسشگر بودی ، پس گویم : او به تمام وجودش سمیع است ، نه اینکه کل وی جزئی دارد ، بلکه خواستم به تو بفهمانم و تعبیر از خودم می باشد ، مرجع این تعبیرات من چیزی جز این نیست که سمیع و بصیر و عالم و خبیر می باشد بدون اینکه در ذات وی تکثر راه پیدا کند و یا در معنای این صفت تکثر باشد ، تا آخر حدیث.
این حدیث شریف از غرر احادیث است ، و قسم به جانم اگر تحصیل مثل شفاء و اشارات و فتوحات و فصوص و اسفار و شواهد ربوبیهنبود اسرار پنهان در این احادیث فهمیده نمیشد، و صحف مزبور در عداد کتب تفسیر انفسی برای اعتلا به فهم خطاب محمدی صلی الله علیه و آله وسلم می باشد ، خدای تعالی آنها را روزی ما و شما گرداند.

اسم شریف( المتکلم)

برای اینکه مبحث تکلم و متکلم بودن حق متعال را بهتر بفهمیم میتوانیم از طریق شریف معرفت نفس به این مطلب بپردازیم.
جناب ابن عربی در باب 198 فتوحات میفرمایند (و خداوند نطق و گفتار را در انسان بر وجه اتم قرار داد ، پس برای نَفَس 28 مقطع قرار داد که در هر مقطعی یک حرف معین ظاهر می شود غیر از دیگری با اینکه همه شان غیر از همان َنفَس و دَم چیزی نیستند ، پس عین و واقعیت نطق از آن حیث که َنفَس و دَم است یک چیز است ، ولی از حیث مقاطع فراوان می باشد.)
در توضیح این مطلب عرض مینماییم انسان زمانی که شروع به تکلم می نماید مبداء اراده اش مفهومی عقلی است که در قوه عاقله وی موجود میباشد که از این صورت عقلی اثری در قلب انشاء شده و سپس در قوه خیال ظاهر گردیده و پس از آن اثرش به واسطه روح بخاری به اعصاب و سپس عضلات منتقل میگردد و در نتیجه به صورت صوت توسط مخارج حروف 28 گانه ظهور و جلوه مینماید.
با دقت در شیوه تکلم خویش در می یابیم که یک سیر نزولی را در تکلم طی مینماییم. از قوه عاقله به قلب و سپس به قوه خیال و مغز و اعصاب و صوت (تموج هوا) .
همین صوت نیز با برخورد با صماخ گوش و با تحریک آن و اثر بر روی اعصاب و مغز بالا میرود و صورتی خیالیه را در قوه خیال شنونده انشاء نموده و سپس مفهومی عقلی را از آن در قوه عاقله انشاء مینماید.
انسان در مقام تکلم قوس نزول را در جان خویش میپیماید و دارایی های خود را در قالب کلام تنزل میدهد و در مقام شنیدن در قوس صعود شنیده ها را بالا میبرد و به داراییهای خویش می افزاید.نکته:(کلام :مُظهر عما فی الضمیر است)
در بحث صادر اول عرض نمودیم که خداوند متعال در مقام خلقت به صورت متکلمی است که عالم کلام وی محسوب میشود. خداوند صورت های علمی موجود در صقع ذات خویش را ابتدا به صادر اول و بعد عالم عقل و سپس به عالم خیال و در انتها به عالم ماده تنزل داده است و تمام موجودات هم دوباره قوس صعود را بالا میروند. انا لله و انا الیه راجعون.
صادر اول را نفس الرحمان گویند. همانطور که نَفَس انسانی موجب ایجاد کلام میشود نفس الرحمان هم به این صورت کلمات وجودی را خلق مینماید. یک نفس و دم حق متعال است که در همه موجودات سریان دارد منتهی همانطور که مخارج حروف در انسان 28 تا است وموجب تولید حروف متفاوت گردیده است خداوند نیز کلمات وجودی بینهایت را خلق نموده است. پس او در حقیقت المتکلم است و نظام هستی کلام او می باشند.کلام از خودش استقلال وجودی ندارد و قائم به متکلم خویش است کما اینکه عالم و نظام هستی نیز قائم به خداوند متعال می بشاد.

کلام خدا صوت نیست

پر واضح است که معنای متکلم بودن حق متعال این نیست که کلام او مانند انسان ها از جنس اصوات باشد.
قرآن فرموده است :« یبشرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسی ابن مریم (آل عمران/46) »خداوند متعال حضرت مسیح را صراحتا کلمه مینامد. اگر یکی از کلمات خداوند حضرت مسیح باشد این بدان معناست که حق تعالی متکلم است به این کلمه . پس نمی شود گفت که کلام الهی عبارتست از اصوات.
حضرت مسیح علیه السلام یکی از وجودات خارجی است و یک وجود جوهری است و صوت نیست در روایات هم نسبت به اهل بیت آمده است « نحن الکلمات التامات ».بر این اساس یقین حاصل میشود کهکلام خداوند در آیات و روایات صوت نیست بلکه وجودات خارجی جوهری می باشد.

سراسر هستی، كلمه‌ الله است

قرآن كریم، سراسر نظام هستی را «كلمه الله» می‌داند ومی‌فرماید: « قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّی» خدای سبحان به رسولش می‌فرماید: بگو كه اگر دریا مركّب شود برای نوشتن «كلمات» پروردگار من، پیش از آنكه كلمات الهی به پایان رسد، دریا خشك و تمام خواهد شد. و در آیه دیگری می‌فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَه أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَه أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّه» یعنی اگر همه درختان روی زمین، قلم گردند و آب دریا به همراه و مَدَد هفت دریای دیگر، مركّب شوند، دریا تمام می‌شود ولی «كلمات» خداوند ناتمام خواهد ماند.

کلام ذاتی و اعیانی

دو نحوه کلام داریم که جناب قیصری در شرح فصوص به آن اشاره فرموده اند.کلام ذاتی و اعیانی.
 کلام ذاتی در مقام ظهور ذات برای خودش می باشد که در حقیقت متکلم که خداوندباشد خودشرا برای خودش در قالب کلام نشان میدهد و کلام قائم به او می باشد و از خود استقلال وجودی ندارد.
کلام اعیانی مربوط به مقام اعیان ثابته و علم است که در این مقام همه موجودات را صورت علمی در صقع ذات ربوبی هست که پس از آن خود را در قالب کثرات عالم نشان میدهد.
 علامه حسن زاده در شرح این مطلب میفرمایند :( کلام ذاتی را قبلا معنا کردیم که ( ظهوره لذاته بذاته) را گویند.در آخر الهیات اسفار این مباحث بهتر خودش را نشان می دهد آن جا که فرمودید که متکلم خود را در کلام نشان می دهد و کلام و کلمات ، آیات متکلمند و کلام قائم به متکلم است و در همان اسفار از امیر المومنین علیه السلام نقل شد که قول حق همان فعل و همه کلمات الهی همان فعل اویند که قائم به اویند و لذا در نظام هستی جز او کاتب نیست که این همه کلمات را نوشته و همه از او حاکیند. و این کلام ذاتی ، از آن ظهور ذات به ذات و جمع الجمع است و مقام جمع الجمع ، برای احدیت است.
و کلام اعیانی قسم دیگر است که مال مقام جمع و واحدیت است که مرتبه اعیان ثابته که مقام علم بود در این مرتبه است و در آن کثرت مطرح بود و بعد از آن کلام اعیانی خودش را در تفصیل نشان میدهد که اسم شریف المفصل در آن حاکم بود)

نکته ای درباره کلام و احیای نفوس مرده

جناب حاجی سبزواری در شرح الاسماء در تفسیر ایه زیرمطالب شیرینی را بیان داشته اند.
وَهُوَ الَّذِي يرْسِلُ الرِّياحَ بُشْرًا بَينَ يدَي رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالًا سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَيتٍ فَأَنْزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ كَذَلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ(الأعراف/58)
او کسي است که بادها را بشارت دهنده در پيشاپيش (باران) رحمتش مي‌فرستد؛ تا ابرهاي سنگين‌بار را کشند؛ (سپس) ما آنها را به سوي زمينهاي مرده مي‌فرستيم؛ و به وسيله آنها، آب (حياتبخش) را نازل مي‌کنيم؛ و با آن، از هرگونه ميوه‌اي (از خاک تيره) بيرون مي‌آوريم؛ اين گونه مردگان را زنده مي‌کنيم، شايد متذکر شويد!
ایشان در آنجا میفرمایند که بیان به منزله ی ابر است و معنی چون روح و حیات و نفس جاهل به منزله ی زمینی مرده می باشد.خداوند متعال ابر که همان بیان و قول باشد را برای احیای نفوس جاهل که در حقیقت مرده هستند گسیل میدارد تا میوه های علوم و معارف را از پوست و قشر یعنی از فطرتشان خارج سازدو این نحوه تفسیر نمودن آیات قرآنی از امثال این اعاظم را تفاسیر انفسی قرآن گویند که اشاره به باطن آیات قران می باشد.
چه جالب است که (قول) به ابجد 136 می باشد و با عدد (محیی) که 68 می باشد موافق بوده و با عدد (مومن) که 136 است برابر می باشد.

هزار و یک اسم الهی

دعای جوشن کبیر را امام زین العابدین(علیه السلام) از پدر بزرگوارش از جدّش از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل کرده است. درباره شأن ورود این دعا آمده است: در یکى از جنگ ها، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) زره و جوشن سنگینى بر تن داشت که سبب آزار آن حضرت مى شد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به درگاه خدا دعا کرد تا آن که جبرئیل نازل شد و گفت: خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرماید: این زره سنگین را از تن خارج ساز و در عوض، این دعا را بخوان که براى تو و امّت تو، امان و حرزى خواهد بود.
گرچه معروف است که این دعا، صد فصل دارد و هر فصل آن، شامل ده اسم از اسماى الهى است که مجموعاً یک هزار اسم از اسماى پرمعناى خداوند است; ولى با دقت روشن مى شود که یک هزار و یک اسم مى باشد، زیرا بند 55 مشتمل بر 11 اسم الهى است.حقیر با دقت در این مطلب متوجه شدم که اگر بند 55 را با تعداد اسماء موجود در آن که یازده باشد جمع کنیم به عدد 66 که باطن اسم شریف الله است میرسیم.( 55 +11= 66 ) در دعای جوشن کبیر تا به بند پنجاه و چهارم پانصد و چهل اسم از اسماء الله آمده که با یازده اسم بند پنجاه و پنجم میشود 551 اسم که چه جالب است که جمع اعدادش میشود 11 و البته برابر اسم شریف متعالی که به معنای بزرگ و برتر است می باشد. البته این نکات ابجدی را حقیر با دقت در این آیه استنباط نمودم که لازم است به استاد اهل این علم عرضه شود تا صحت و سقمش را مشخص نماید.

روابط بين اسماء

حال که با مباحث اسماء مطرح شده در مصراع اول آشنا شدیم و فهمیدیم مراد از یک و چهار و هفت و یک هزار و یک نام چیست شایسته است به روابط میان این اسماء شریفه نیز اشاره ای داشته باشیم.کثرات عالم همگی مظهر اسماء الله میباشند و در حقیقت در هر موجودی همه اسماء الله جلوه گر است منتهی به تناسب هر مظهری برخی از اسماء جلوه بیشتری دارند.عارفان نحوه ارتباط اسماء با یکدیگر و نیز اثرات متفاوت اسماء الله بر ممکنات را به چند قسم تقسیم کرده اند.

تعاون اسماء

اسماء الله گاهی در بروز آثار خاص خود با یکدیگر تعاون مینمایند. مثلا رازق مظهریت خود را با تعاون اسماء علیم، مدبر و غیره انجام می دهد. رازق اسمی از اسماء الله است که بدون اسم شریف علیم و مدبر نمیتواند اثر خاص خود را در عالم داشته باشد زیرا میدانیم که دادن رزق به مخلوقات میباید بر اساس علم و تدبیر باشد.از این رو فرموده اند  (وقتی اسمی به تنهایی منشأ بروز مظهر و خاصیتی که در خور غایت آن است نمی شود با مدد و دخالت برخی اسماء دیگر این امر صورت می گیرد)
در واقع برخی از اسماء به یاری و کمک اسم دیگری میروند تا بتوانند آن اثر مد نظر را در عالم پیاده کنند. این اسماء کمکی را اعوان و سدنه آن اسم می خوانند. همانطور که همه اسماء را سدنه و لشکریان وجود نامیده اند.
در این قسم از روابطبین اسماء یکی از اسماء به عنوان اصل مطرح است و اسماء کمکی دیگر به عنوان فرع.مثلا اسم رازق در مثال فوق الذکر اصل اسم و اسمهاء علیم و مدبر فرع. (نکته: این اصل و فرع بودن از جهت اثر خاص مد نظر است ورنه علیم محیط بر رزاق است فتدبر)

تناکح اسماء

گاهی اسماء الله با هم ازدواج و نکاح میکنند. این ترکیب اسماء با یکدیگر موجب ظهور مظهری میشود که از هر دوی این اسمها تاثیر پذیرفته است و صورت وحدانی جامع آنهاست.این مظهر تحقق یافته مظهر هر دواسم نکاح یافته میباشد و خاصیتی دارد که سوای خاصیت مظهر جداگانه هر اسمی است. مثلا ويژگى موجودى كه مظهر دو اسم القادر و القاهر باشد با خاصيت موجود مظهر القادر و الرحيم متفاوتست.
در این قسم از روابط بین اسماء همه اسماء دخیل، اصل اند.چنان که در مثال فوق عرض شد که دو اسم القادر و القاهر در صورتی که با هم نکاح کنند و مظهری جلوه دهند هر دو اصل اند و هیچ یک فرع نخواهد بود بر خلاف تعاون در اسماء الله که یکی از اسماء اصل و باقی فرع او محسوب میشدند.

تقابل اسماء

عارفان اختلافات، تزاحمها و برخوردهای تکوینی یا تشریعی بین پدیده ها را به مدد نزاع یا تقابل یا تخاصم يا تعاضد اسماء تبیین می نمایند و البته این تخاصم را تخاصم ممدوح می دانند که همه در جهت برقراری نظام احسن است.
هر اسمی از اسماء الهی برای خویش مظهری را میطلبد و این اقتضائات اسماء در جهت مظهر طلبی موجب تقابل بین اسماء میشود.  چنان که مقتضای دو اسم محیی و ممیت یا هادی و مضل متفاوت است. اسم محیی زنده میکند و اسم ممیت میمیراند. این دو اثر در ظاهر مقابل یک دیگر میباشند.

تفاضل اسماء

از بین اسماء برخی عظیم اند(مثل جواد) و برخی اعظم (مانند الله) و برخی از حیث شمول بر مظاهر محیط اند(مثل علیم) و برخی محاط(مانند محیی) و گروهی متبوع اند(مثل قادر) و گروهی تابع(مثل رازق) و مانند آن. از این رو بین مظاهر این اسماء نیز همین نسبتها محقق می شود و اختلاف درجات اسماء به تفاوت در درجات مظاهر می انجامد. در نهایت آنچه مظهر اسم جامع یا اسم اعظم است مظهر اعظم الهی نیز هست که قطب و محور و معدلّ عالم محسوب شده و او(انسان کامل) است.

ادامه دارد

شرح ابیات مازندرانی علامه حسن زاده املی تفسیر دو بیتی اسماء الله(قسمت پنجم)

$
0
0

شرح ابیات تبری علامه حسن زاده آملی ( قسمت پنجم )

یک و چهار و هفت و یک هزار و یک نوم
ته نوم هس و ته نوم هرگز نبونه گوم


ترجمه

یک و چهار و هفت و هزار و یک نام ، نام های تو هستند و نام هایت هر گز گم نمی شوند

 

در مباحث گذشته با مباحث اسماء و صفات الهی و تعداد اسماء و توضیحاتش تا حدودی آشنا شدیم. حال نوبت به شرح مصراع دوم این بیت شریف رسیده است. (ته نوم هس و ته نوم هرگز نبونه گوم). گم نشدن اسماء الله به چه معناست؟

ادامه دارد(به زودی آپدیت میشود)

 

شرح ابیات مازندرانی علامه حسن زاده املی تفسیر دو بیتی اسماء الله(قسمت ششم)

$
0
0

شرح ابیات تبری علامه حسن زاده آملی ( قسمت ششم)


هفت دریو مرکب بووه صد هزار بار   

توم بون و ته نوم هسه که نبونه توم

ترجمه

اگر هفت دریا برای نوشتن نامهایت صد هزار بار مرکب شود این هفت دریا تمام می شود و نام های تو است که تمامی ندارد.

شرح

نظر استاد صمدی آملی درباره این بیت

عرض نمودیم که اسماء الله به یک معنا همان کلمات الله و مخلوقات عالم میباشند. حضرت علامه در این بیت زیبا به دو آیه از آیات قرآن اشاره دارند و بر ان مبنا میفرمایند که کلمات الهی و اسماء الله نفاد ناپذیرند و تمامی ندارند. حضرت استاد صمدی آملی در کتاب عرشی شرح انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه در شرح این بیت میفرمایند :
((و آنکه فرمود:(هفت دریو مرکب بووه صد هزار بار -توم بون و ته نوم هسه که نبونه توم.)اشاره است به دو کریمه ی:
  وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(لقمان/28)
و اگر همه درختان روي زمين قلم شود، و دريا براي آن مرکب گردد، و هفت درياچه به آن افزوده شود، اينها همه تمام مي‌شود ولي کلمات خدا پايان نمي‌گيرد؛ خداوند عزيز و حکيم است.
  قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا(الکهف/110)
بگو: «اگر درياها براي (نوشتن) کلمات پروردگارم مرکب شود، درياها پايان مي‌گيرد. پيش از آنکه کلمات پروردگارم پايان يابد؛ هر چند همانند آن (درياها) را کمک آن قرار دهيم!»
و در کریمه ی سی و دوم سوره مبارکه مدثر آمده است :(وَمَا يعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ)
زیرا هر یک از موجودات بی منتهای نظام هستی ، اسمی از اسماء الله تکوینی اند و هیچ موجودی در نظام هستی عالم عبث نیست.))

هفت دریا

در حقیقت عدد هفت نماد کثرت می باشد و عمدتا به معنای زیاد و بسیار به کار میرود منتهی دریاهای هفت گانه در منابع گوناگون علمی جایگاهی دارد که شامل دریاهای قطب شمال و قطب جنوب، اقیانوس آرام شمالی و جنوبی، اقیانوس اطلس شمالی و جنوبی و اقیانوس هند میشود. اگر بخواهیم هفت دریا را در این بیت تفسیر بسیار ظاهری نماییم میباید به این هفت دریای کره زمین بسنده کنیم ، منتهی به نظر حقیر مراد از این هفت دریا مسائل شریف تری نیز میتواند باشد که در ادامه به برخی از آنها اشاره مینماییم.

هفت علم انسانی ( علوم سبعه )

در علم تعبیر الرویا و عرفان فرموده اند که آب صورت مثالیه علم است. یعنی اگر علم بخواهد به صورتی متمثل گردد به صورت آب صورتگری میشود ، از این رو فرموده اند اگر کسی در خواب مشاهده نمود که در حال نوشیدن آب است یکی از تعابیر ممکن این می باشد که علم به او افاضه شده و یا خواهد شد.
 حقیر بر این مبنا گمان میکنم یکی از معانی هفت دریا که این بیت شریف به آن اشاره شده هفت دریای علم انسانی باشد که بر این اساس با وجود تمام این هفت علم و صد هزار بار فزون تر شدن آن باز هم کلمات الله و اسماء الهی قابل احصاء نخواهد بود.
برای مثال ارسطو ظاهرا علوم را هفت قسم دانسته است و علوم سبعه را از رساله سیاست وی استنباط نموده اند.  این علوم عبارتند از علوم سه گانه: دستور زبان ( ادبیات ) ، علم بیان و دیالكتیك ( مباحثه و مكالمه ) و علوم چهارگانه كه پیشرفته تر بوده و از این قرارند: حساب، هندسه، موسیقی و نجوم.
نکته 1: تقسیم بندی علوم امری است نسبی و هر بزرگی ان را به شیوه ای خاص تقسیم نموده است و با پیشرفت علوم این تقسیم بندی ها متفاوت نیز خواهد شد.
نکته 2: موسیقی از شعب ریاضیات است و با موسیقی متعارف که انسان را به یاد مجالس خاص می اندازد متفاوت است.

هفت قوای نفس انسانی

همانطور که میدانیم انسان را هفت قوه است که با این قوای هفتگانه آب حیات علوم و معارف را به جان خویش وارد مینماید. این هفت قوه عبارتند از( سامعه و باصره و شامه و ذائقه و لامسه و خیال و عقل). این هفت قوا به وزان هفت دریایی هستند که به واسطه آلات خویش اب حیات علم را وارد دریای خویش مینمایند. انسان برای ادراک محتاج یکی از این هفت قوا است.شاید یکی از معانی هفت دریا این هفت قوه باشد.چه جالب است که آب این هفت دریا متفاوت از دیگری است. همه این ها آب اند منتهی در شوری و شیرینی و غلظت و ... متفاوتند و این تفاوت ناشی از تفاوت قوا است. علم ناشی از قوه باصره متفاوت از سامعه  است.
نکته: قوه وهم قوه ای مستقل در بین قوای انسانی نیست و در نگاه دقیق همان عقل است که از جایگاه خود تنزل یافته است. از این رو وهم را عقل ساقط نامیده اند و در تقسیم بندی ها وهم عمدتا قوه ای مستقل لحاظ نمیشود.

هفت مرتبه نفس ناطقه انسانی

یکی دیگر از وجوه معانی این هفت دریا در نظر حقیر مراتب جان انسان می باشد. انسان را مراتب هفتگانه ای است که شامل:۱-طبع(بدن) ۲- نفس ۳- قلب ۴- سر ۵-روح ۶- خفی ۷- اخفی می شود. هر کدام از این مراتب را میتوان به دریایی تشبیه نمود که شخص با ان به ادراک و دریافت حقایق عالم مبادرت میورزد.کانه ادراکات مانند جوی های آبی هستند که آب علوم و معارف را به این دریاهای هفتگانه وارد میکنند. مثلا شخص با حس خویش به ادراک محسوسات و با قلب خویش الهامات را دریافت میکند. 

علم و ادراکات را پایان نیست

اگر ادراکات این هفت دریا(هفت مرتبه نفس ناطقه) در صفحه جان انسانی نگاشته شود و صد هزار بار این عمل تکرار شود باز هم حقایق عالم و اسماء الله پایان نخواهد پذیرفت و این مطلب اشاره به مقام لایقفی نفس انسانی دارد یعنی هیچ گاه انسان با کسب علم به جایی نمیرسد که بگوید دیگر سیر شده ام واز طرفی هیچ گاه علم پایان پذیر نیست و به این حقیقت اشاره دارد فرمایش امام عارفان : كُلُّ وِعاءٍ يَضيقُ بِما جُعِلَ فيهِ إلّا وِعاءَ العِلمِ فَإنَّهُ يَتَّسِعُ .
تنها ظرفی که هیچ گاه از قرار گرفتن مظروف در آن پر نخواهد شد جان انسان است. زیرا خداوند انسان را مانند خویش نامتناهی خلق نموده است ، منتهی او  نامتناهی در غنی بودن است و این نامتناهی در فقیر بودن. بین فاعل و مفعول سنخیت است.

هفت پرده چشم

یکی دیگر از وجوه معانی هفت دریا از نظر حقیر هفت پرده چشم است. میدانیم که چشم را به زبان عربی عین نامیده اند و  از معانی هفتادگانه عین ، آب و چشم و چشمه می باشد. شاید یکی از وجوه معانی هفت دریا هفت پرده این دریای چشم باشد که شامل (1- ملتحمه ۲- قرنیه ۳- عنبیه ۴- عنکبوتیه ۵- شبکیه ۶- مشیمیه ۷- صلبیه) است.
چشم (عین) دریایی است که با ادراک خویش علوم و معارف را به جان شخص وارد مینماید. شخص نابینا از بسیاری از علوم و معارف محروم میماند و از خداوند متعال مسئلت داریم تا  بینایی و بصیرت را روزی همگان بفرماید.

هفت شهر عشق

جناب عطار در کتاب زیبای خویش منطق‌الطیر هفت شهر عشق را به زیبایی ترسیم مینماید که سالک میباید برای رسیدن به سر منزل مقصود از آن ها عبور کند. او این هفت شهر را اینگونه بیان می‌کند:

 
گفت ما را هفت وادی در ره است
 چون گذشتی هفت وادی، درگه است
 هست وادی طلب آغاز کار
 وادی عشق است از آن پس، بی کنار
 پس سیم وادی است آن معرفت
 پس چهارم وادی استغنا صفت
 هست پنجم وادی توحید پاک
 پس ششم وادی حیرت صعب‌ناک
 هفتمین، وادی فقر است و فنا
 بعد از این روی روش نبود تو را
 در کشش افتی، روش گم گرددت
 گر بود یک قطره قلزم گرددت

شهر هفتمی که در این داستان بیان شده وادی فقر و فنا است. عطار شهر هفتم را به دریایی تمثیل میکند که سالک در آن فانی میشود. و در عین فنا فقر محض نیز خواهد بود. فقر یعنی نداری. تازه در این وادی هفتم میفهمد که فقیر محض است و این حقایق عالم و اسماء الله را پایانی نیست و او را توان و قدرت احصاء و شمارش این حقایق و اسماء نخواهد بود. جناب عطار در توضیح وادی هفتم میگوید:


 بعد ازین وادی فقرست و فنا
 کی بود اینجا سخن گفتن روا؟
 صد هزاران سایهٔ جاوید، تو
 گم شده بینی ز یک خورشید، تو
 هر دو عالم نقش آن دریاست بس
 هرکه گوید نیست این سوداست بس
 هرکه در دریای کل گم‌بوده شد
 دایما گم‌بودهٔ آسوده شد
 گم شدن اول قدم، زین پس چه بود؟
 لاجرم دیگر قدم را کس نبود
 عود و هیزم چون به آتش در شوند
 هر دو بر یک جای خاکستر شودند
 این به صورت هر دو یکسان باشدت
 در صفت فرق فراوان باشدت
 گر، پلیدی گم شود در بحر کل
 در صفات خود فروماند به ذل
 لیک اگر، پاکی درین دریا بود
 او چو نبود در میان زیبا بود
 نبود او و او بود، چون باشد این؟
 از خیال عقل بیرون باشد این

شاید بتوان بر این اساس این بیت را اینطور تفسیر نمود که اگر حقایق و ادراکاتی که در این هفت مرحله عاید سالک میشود را حساب نماییم می یابیم که این هفت مرحله و هفت دریا که هیچ ، اگر صد هزار بار هم این سیر و سلوک ادامه یابد این حقایق و اسماء الهی به پایان نخواهد رسید.

 

شرح ابیات تبری علامه حسن زاده آملی-دو بیتی ذکر یونسیه ( قسمت اول)

$
0
0

شرح ابیات تبری علامه حسن زاده آملی ( قسمت اول)

ذکر یونسی باب مراده یارون
حاجت بخواین خدا جواده یارون
شکار غافل صید صیاده یارون
دنیا صیاد و شیطون شیاده یارون

شرح

محوریت بحث در این دو بیتی زیبا ذکر یونسیه است.در سوره انبیاء به داستان حضرت یونس و این ذکر اشارهشده است که به ذکر آن تبرک میجوییم:

وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ(الأنبياء/88)و ذاالنون [= يونس‌] را (به ياد آور) در آن هنگام که خشمگين (از ميان قوم خود) رفت؛ و چنين مي‌پنداشت که ما بر او تنگ نخواهيم گرفت؛ (اما موقعي که در کام نهنگ فرو رفت،) در آن ظلمتها(ي متراکم) صدا زد: «(خداوندا!) جز تو معبودي نيست! منزهي تو! من از ستمکاران بودم!»
  فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّينَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ(الأنبياء/89)ما دعاي او را به اجابت رسانديم؛ و از آن اندوه نجاتش بخشيديم؛ و اين گونه مؤمنان را نجات مي‌دهيم!

داستان حضرت یونس در المیزان

در ابتدای شرح این دو بیتی زیبا به بیان اجمالی داستان حضرت ذاالنون میپردازیم. حضرت علامه طباطبایی در تفسیر عظیم الشان المیزان میفرمایند:(يونس عليه السلام يكى از پيامبران بود كه خدا وى را به سوى مردمى كه جمعيت‏بسيارى بوده‏اند، گسيل داشت .آمارشان از صدهزار نفر تجاوز مى‏كرد . آن قوم دعوت وى را اجابت نكردند و به غير از تكذيب، عكس‏العملى نشان ندادند .
 تا آن كه عذابى كه يونس عليه السلام با آن تهديدشان میكرد، فرا رسيد و يونس عليه السلام خودش از ميان قوم بيرون رفت . همين كه عذاب را با چشم خود ديدند، همگى به خدا ايمان آورده و توبه كردند .
 خدا هم آن عذاب را كه در دنيا خوارشان مى‏ساخت، از ايشان برداشت . اما يونس عليه السلام وقتى خبردار شد كه آن عذابى كه خبر داده بود از ايشان برداشته شده، گويا متوجه نشده بود كه قوم او ايمان آورده و توبه كرده‏اند، لذا ديگر به سوى ايشان برنگشت و از آنان خشمگين و ناراحت‏بود . همچنان پيش رفت .
 در نتيجه ظاهر حالشبسان كسى بود كه از خدا فرار مى‏كند و به عنوان قهر كردن از اينكه چرا خدا او را نزد اين مردم خوار كرد، دور مى‏شود و نيز در حالى مى‏رفت كه گمان مى‏كرد دست ما به او نمى‏رسد .
سوار كشتى پر از جمعيت‏شد و رفت . در بين راه نهنگى بر سر راه كشتى آمد . چاره‏اى نديدند جز اينكه‏يك نفر را نزد آن بيندازند تا سرگرم خوردن او شود و از سر راه كشتى به كنارى رود .
به اين منظور قرعه انداختند و قرعه به نام يونس در آمد . او را به دريا انداختند، نهنگ او را بلعيد و كشتى نجات يافت . آنگاه خداى سبحان او را در شكم ماهى چند شبانه روز زنده نگه‏داشت و حفظ كرد .
يونس عليه السلام فهميد كه اين يك بلا و آزمايشى است كه خدا وى را بدان مبتلا كرد و اين مؤاخذه‏اى است از خدا در برابر رفتارى كه او با قوم خود كرد . لذا از همان تاريكى شكم ماهى فريادش بلند شدبه اينكه:
 «لا اله الا انت‏سبحانك انى كنت من الظالمين‏» [انبياء 88].  خداى سبحان اين ناله او را پاسخ گفت و به نهنگ دستور داد تا يونس را بالاى آب [بياورد] و كنار دريا بيفكند . نهنگ چنين كرد . يونس وقتى به زمين افتاد مريض بود .
 خداى تعالى بوته كدويى بالاى سرش رويانيد تا بر او سايه بيفكند . همين كه حالش جا آمد و مثل اولش شد، خدا او را به سوى قومش فرستاد و قوم هم دعوت او را پذيرفتند و به وى ايمان آوردند .
 در نتيجه با اينكه اجلشان رسيده بود، خداوند تا يك مدت معين عمرشان داد . رواياتى كه از طرق امامان اهل بيت عليهم السلام در تفسير اين آيات وارد شده، با اينكه بسيار زياد است و نيز بعضى از رواياتى كه از طرف اهل سنت آمده، هر دو در اين قسمت مشترك‏اند كه بيش از آنچه از آيات استفاده مى‏شود، چيزى ندارند .)

مقايسه سيره حضرت يونس  و پیامبران اولوالعزم

حال که با سرگذشت این پیامبر بزرگ خدا تا حدودی آشنا شدیم لازم است به دو آیه از آیات قرآن بپردازیم که خطاب به رسول خدا در جایی میفرماید مانند پیامبران اولوالعزم(مخصوصا نوح) صابر باش و در جای دیگر میفرماید چون یونس مباش.
پیامبران اولوالعزم و حضرت یونس سلام الله علیهم اجمعین را داستان های خواندنی بسیاری در سیر و سلوک انسانی است .
خداوند سبحان صبر پیامبران اولوالعزم مانند نوح علیه السلام را كه بيش از نه  قرن با رنج امت خود ساخت، مي‌ستايد و از پيامبر خاتم مي‌خواهد تا چون پيامبران اولوالعزم  شكيبا باشد:
 فَاصْبِرْ  كَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلَا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ (الأحقاف/35)پس صبر کن آن‌گونه که پيامبران «اولو العزم» صبر کردند، و براي (عذاب) آنان شتاب مکن!
و از او مي‌خواهد تا چون يونس نباشد كه نسبت به امت خود صبوري نكرد: فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تَكُنْ كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَكْظُومٌ(القلم/48)پس صبر کن و منتظر فرمان پروردگارت باش، و مانند صاحب ماهي [= يونس‌] مباش (که در تقاضاي مجازات قومش عجله کرد ) در آن زمان که با نهايت اندوه خدا را خواند.
حضرت یونس پیامبر معصوم خداست که گرد گناه و خطا و حتی سهو و نسیان بر دامنش ننشسته است منتهی حسنات الابرار سیئات المقربین. در آن مقامات مافوق چه لطائف و حساسیت هایی وجود دارد الله اعلم. آن جایگاه و آن مقام مافوق گناه و خطا و سهو و نسیان است. این امور نازله و مبتذل برای عوامی چون ماست.
خداوند رسول خویش را به صبری چون صبر پیامبران اولوالعزم مخصوصا نوح نبی دعوت مینماید و او را از کم صبری و از داستان حضرت یونس بر حذر میدارد. این دستور حق متعال در حقیقت فرمان به همه انسان هاست.

تناسب حال هر انسانی با داستان یکی از انبیا

 هر کدام از انسان ها دارای سرگذشت و حالات و پیش آمدهای متفاوتی میباشند و از دل این حوادث و اطوار گوناگون میباید به سر منزل مقصود خویش برسند. انسان دارای اطوار و حالات مختلفی است. وَقَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَارًا(نوح/15).
قرآن کتاب داستان نیست که صرفا داستانی نقل کند. قرآن کتاب خودشناسی و خوسازی است. تمام داستانهای قرآنی را میباید در قالب تفسیر انفسی در نفس انسانی پیاده نمود. برای مثال یونس به تعبیری همان نفس انسانی است که در دل ظلمات طبیعت گرفتار شده است و به ذکر خدا پناهنده گردیده و از این ظلمت طبیعت به ملکوت عروج میکند. تمام داستانهای قرآن بیان سرگذشت انسان و حالات گوناگون و جورواجور جان آدمی است. حضرت علامه حسن زاده آملی در کلمه نود و پنج رساله صد کلمه در معرفت نفس میفرمایند :(آن كه در منزل يقظه قدم نهاد و عارف به منطق وحي است، براي او شايسته است يك دوره قرآن كريم را به دقّت به اين عنوان قرائت كند.
اسمائي را كه پروردگار متعال بدانها خويشتن را وصف مي فرمايد، و نيز آنچه را ملائكه او را بدانها نداء مي كنند و نيز دعاي انبياء و اولياء را كه خداوند سبحان در پيش آمد شدائد اوضاع و احوال آنان از زبانشان نقل فرموده است كه در آن شدائد احوال و اوضاع خداي تعالي را به اسمي خاص و دعائي مخصوص خوانده اند انتخاب كند.
چه اينكه نمو نة آن شدائد احوال براي ديگران به فراخور قابليت و شرائط زمانه و روزگار آنان پيش مي آيد، و كأنّ هر يك از آن اشخاص و حالات عنوان نوعي دارد كه در هر كوره و دوره و در هر عصرو زمان در ديگران طوري ظهور و بروز مي نمايد، اين كس نيز در پيش آمدهاي زندگي خود كه مشابه با آن حالات است خداوند را بدان اسم و دعا و ذكر و مناجات بخواند و آن را وسيلت نجات و سعادت خود قرار دهد، چنانكه از تدبر و غور در بسياري از آيات، و تأمل و دقّت در بسياري از روايات حثّ وتحريص بدين دستورالعمل استفاده مي شود، و ر ساله "نور علي نور در ذكر و ذاكر و مذكو ر"ما را در اين مطلب اهم، اهميت بسزا است. مثلاً چون انسان يونسي مشرب شده است خداي جلّ جلاله را به ذكر يونسي بخواند كه:لا إِله إِلاَّ أَنْت سبحانَك إِنِّي كُنْت مِنَ الظَّالِمِينَ
و چون ايوبي مشرب شده است حق تعالي را به نداي ايوبي نداء كند كه:(رب أَنِّي مسّنِي الضُّرُّ وأنْت أرحم الرَّاحِمِينَ)و علي هذا القياس.
)

شباهت بین نفس و حضرت یونس

 انسان در زندگی خویش گاهی یونسی مشرب میشود و گاهی یوسفی مشهد. گاهی در گیر و دار چاه و برادران گرگ صفت قرار گرفته و گاهی در آتش نمرود افکنده میشود .داستانهای قرآنی هر یکی را با حالات و مقامات و اطوار نفس انسانی مشابهت و تناسب های حیرت آوری است. جناب ابن عربی در کتاب شریف فصوص الحکم این داستان ها را مد نظر قرار داده و تناسب آن ها با نفس انسانی را در قالب 27  فص بیان داشته اند. ایشان فص یونسی را به حکمت نفسیه در کلمه یونسیه عنوان داده است. شاگرد بزرگوار ایشان جناب قیصری در شرح این کتاب عرفانی  در بيان اختصاص حكمت  نفسيه به كلمه يونسيه مطلبى شريفی  دارند.ایشان میفرمایند نفس را با حضرت یونس شباهت هاست و به بیان چند مورد از این شباهت هامیپردازند.

1. همانگونه كه خداي تعالي يونس را به ماهي در دريا مبتلا ساخت، نفس را به تعلق در جسد مبتلا نموده است.

2-چنانكه يونس را در ظلمات  ندا كرد كه :  لا اله الا انت  سبحانك  انى كنت  من الظالمين  و خداوند در حق او فرمود :  و نجيناه من الغم و كذلك  ننجى المؤمنين  و همچنين نفس در عين ظلمات  طبيعت  و بحر هيولانى و جسم ظلمانى به رب  خود توجه نموده است  , پس وحدانيت  و فردانيت  حق براى او منكشف  شده است  و به آن اقرار نموده است  و به عجز و قصور خود اعتراف  كرده است  , پس خداوند او را از مهالك  طبيعت  نجات  داده و در انوار شريعت  و طريقت  و حقيقت داخل نموده است  كه اين سه در مقابل آن ظلمات  ثلاث  كه ظلمات  طبيعت  و بحر هيولانى و جسم ظلمانىمى باشند مقابله كرده است  . حديث  رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم است  كه :  الشريعه اقوالى , و الطريقه افعالى و الحقيقه احوالى و خداوند به نفس ناطقه نعيم روحانى را در عين جحيم جسمانى روزى كرده است  .

3-و نيز مقارنه كلمه يونسى با حكمت  نفسى از مناسبات  ديگر بين نفس و يونس است  كه حوت  رحم , نطفه مشتمل بر روحانيت  نفسى كه انوار آن مجرد است  را مى بلعدو در ظلمات  ثلاثى كه يكى رحم و ديگر مشيمه و ديگر پوست نازكى است  كه در آن جنين قرار مى گيرد.

یونسی مشرب بودن علامه حسن زاده آملی

حال که به تناسب میان نفس و حضرت یونس تا حدودی آشنایی یافتیم لازم به ذکر است که در این دو بیتی زیبا حضرت علامه به یاران خویش ذکر یونسیه را توصیه میفرمایند. ایشان معتقدند که ذکر یونسیه باب مراد میباشد و سالکان برای برآورده شدن مراد خویش (خروج از ظلمات عالم ماده و قرب الی الله) اگر به این ذکر پناه ببرند به نتیجه مطلوب خواهند رسید.در حقیقت کسی تا دارای حقیقتی نشود  نمیتواند آن را به دیگران نیز عرضه کند. گمان حقیر بلکه یقین این کمترین این است که حضرتشان انسانی الهی و یونسی مشرب میباشند که از دل این ماهی عروج نموده اند و به دیگران نیز ندای تعالوا سر میدهند.ایشان  به دارایی این مقام و این ذکر نائل آمده اند و از باب دستگیری آن را به دیگران نیز توصیه میفرمایند.حضرتشان در ابیات زیبایی که در كلمه 227 کتاب شریف هزار و یک کلمه درج شده است به گوشه ای از زندگی نامه خویش اشاره نموده اند. در آنجا میفرمایند: (بيا مى پرس از ايران بى نون / ازين مولد اين يونس ذوالنّون )
مراد از ایران بی نون روستای ایراء ، زادگاه حضرتشان میباشد که این انسان یونسی مشرب را پرورش داده است و البته همانطور که عرض نمودیم انسان را میتواند مشارب و اطوار گوناگونی باشد به وزان فصوص بیست و هفت گانه فصوص الحکم از این رو حضرت علامه در ادامه میفرمایند

(چه باشد مشربم يعقوبى اى دوست   كه نيش و نوش آن هر دو چه نيكوست 
 مر آن مشرب مرا آورده در راه    كه اشكوا بثّى و حزنى الى الله
  )


آری انسان در یک موطن و حالی یونسی مشرب است و در شرایطی دیگر یعقوبی مشرب. گاهی یوسفی مشرب گشته و گاهی موسوی مشرب و شرح این اطوار سر دراز دارد.

اسراری از نون

همانطور که پیشتر عرض نمودیم خداوند در قرآن حضرت یونس را ذالنون نامیده است و در سوره قلم آمده (ن وَالْقَلَمِ وَمَا يسْطُرُونَ(القلم/2). حضرت علامه نیز در بیتی که در شرح زندگی نامه خویش سروده اند میفرمایند (بيا مى پرس از ايران بى نون   ازين مولد اين يونس ذوالنّون). شایسته است به مناسبت این مطلب بهانه ای بگیریم و عرایضی را در رابطه با نون تقدیم عزیزان نماییم منتهی چون شرح و بسط این مطلب با هدف این کتاب که شرح ابیات تبری است چندان مربوط نیست به اختصار بسنده مینماییم و طالبان را به کتاب نور علی نور و رساله لوح و قلم و نصوص الحکم بر فصوص الحکم حضرت علامه ارجاع میدهیم.
روایات بسیاری در تفسیر نون وارد شده است که عصاره آن در قالب یازده شماره تقدیم میشود.

1-نون صادر اول و مقدم بر قلم است
2-حقیقت محمدیه است که همان صادر نخستین می باشد.
3-یکی از اسماء پنجگاه رسول الله در قرآن است.
4- مدادی است که همه کلمات وجودی از آن نوشته میشود و از جنس نور است.(مداد حروف  كتبى مركب  است  كه بهترين آن مركب سياه است)
5-نون حوت  است  كه زمين بر پشت  او قرار گرفته است.(بدانكه جميع عالم جسمانى نسبت  به ماوراى طبيعت  ارض است  بلكه هر مرتبه نازل وجود نسبت  به ما فوق خود ارض است  و ما فوق آن آسمان آن)
6-حوت  در اضطراب  میباشد چونكه حوت  حيوة صرف  است   و ان الدار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون  ( عنكبوت  65 ) و حيات را قرار و سكون نيست .
7-از حوت  دريا مركب گيرند و نويسند .
8-حيات  حوت  به آب  است  و كان عرشه على الماء . آن مداد را تعبير به نهر فرمودند.
9-نون حوت است که اگر گویی رق منشور است  كه اين همه كلمات  وجودى بر آن مسطور است  , مقبول است  .
10-اول ما خلق الله , القلم و الحوت.
11-صادر نخستين قلم الاقلام بود و ن دوات.

اجمالا عرض میکنم که اولین حقیقتی که از حق متعال صادر شده است را صادر نخستین یا حقیقت محمدیه گویند که آن را در روایات به اسم (ن) هم ذکر فرموده اند.صادر اول به مانند لوح و پرده ای است که تمام مخلوقات بر آن منتقشند پس کل مخلوقات عالم  بر نون نقش بسته اند و نون در کلام عربی به معنای حوت و ماهی است و مراد از اینکه عالم بر پشت حوت است همین معناست که جمیع عوالم بر وی استوارند و این صادر اول در حقیقت مداد است که مداد همان مرکب میباشد و به وسیله این مرکب تمام کلمات وجودی نوشته میشوند و چه عجب که از حوت دریا نیز مرکب گیرند و این مداد (معنای مداد مرکب است) را به نهر تعبیر نموده اند زیرا كان عرشه على الماء و آب حقیقت همه موجودات است و ماده المواد محسوب میگردد .
اسرار بی نهایتی در این مطلب نهفته است که نیاز به تدبر بسیاری دارد و اهلش میدانند ارزش این مطالب تاچه حد است.ذوالنون بودن حضرت یونس یعنی چه؟ از اینکه ایران فاقد نون است و حضرت علامه ذو النون است چه میتوان فهمید؟خویش و شما را به تدبر در این مطلاب دعوت میکنم. به بحث خویش باز گردیم.

تاریکیهای سه گانه حضرت یونس

حضرت یونس بر اساس برخی از روایات در ظلمات ثلاث فرو رفتند که به این تاریکیهای سه گانه در نماز غفلیه اشاره شده است. این تاریکیهای سه گانه عبارتند از :1- تاریکی دریا ، 2-تاریکی شب ، 3-تاریکی دل ماهی
حضرت ذا النون از دل این ظلمت ها به تسبیح خداوند متعال پرداختند و فرمودند: لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ.
و چه عجیب است تاثیر تاریکی و ظلمت در عروج های ملکوتی. همه مخلوقات از دل تاریکی به کمال خواهند رسید زیرا یخرجهم من الظلمات الی النور.درباره شب و آثار آن در حالات انسانی در ذیل بیت (نصف شو كه پُرسُمه گيرمه و ضوء خومّه نماز كمُه چى پروازها با اينكه بی پر هسمه) به طور مبسوط بحث شده است.
اجمالا عرض کنم که ليل غيب است و انسان را به غيب و باطن مى كشاند و مى رساند. از جناب آية الله آسيد على قاضى قدس سره نقل شد كه مى فرمود: خداوند زبان حالى دارد كه مى فرمايد: (( الليل لى )) شب براى من است .
تاریکی و دل شب انسان را ملکوتی مینماید و انسان در دل تاریکی از خواب غفلت بیدار میشود همانطور که حضرت یونس در دل تاریکی فهمید به خویش ظلم نموده است.
در قران کریم میخوانیم :«يَخْلُقُكُمْ فى بُطُونِ اَمَّهاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقِ فى ظُلُمات ثَلاث»(الزمر/7)(شما را در شكم مادرانتان مى آفريند آفرينشى پس از آفريدن در تاريكيهاى سه گانه)
به نظر حقیر بین این تاریکهای سه گانه انسانی که در آن خلق میشویم و تاریکهای سه گانه ای که حضرت یونس در آن فرو شد تناسبی است به وزان تناسبی که  پیشتر ذیل عنوان (شباهت بین نفس و حضرت یونس) بیان نمودیم.

جناب قیصری معتقد است نفس در سه ظلمت به سر میبرد :(ظلمات  طبيعت  و بحر هيولانى و جسم ظلمانى ) و از این سه ظلمت با سیر وسلوک انسانی به سوی سه نور خارج میشود که عبارت از (انوار شريعت  و طريقت  و حقيقت ) باشد
به گمانم نفس انسانی از بدو تولد یونسی مشرب است و در دل سه ظلمت قرار میگیرد و او در حقیقت ظالمی است که به خویش ظلم نموده و به واسطه این ظلم در این دنیا و ظلماتهای سه گانه آن هبوط کرده است و ماجرای این ظلم را از داستان حضرت آدم باید جست.

تاثیر زمان بر ذکر و دعا

حضرت ذا النون پس از آنکه در دل ماهی فرو رفت حال دعا و مناجات بر وی مستولی شد.در روایات وارد شده است که ایشان ندای تسبیح و ذکر مخلوقات اعماق دریا را شنیدند و با آن ها در تسبیح خدا هم صدا گشتند.حضرت علامه در رساله نور علی نور میفرمایند :(( اوقات  را در تاثير دعا و احوال داعى , دخلى بسزا است  و اگر ابن الوقت  و بالاتر از آن ابو الوقت  شده اى طوبى لك  و حسن ماب  . مطلقا شب  را در ادعيه و اذكار و خلوت  و فكر شانى شايان است  )
تاثیر و اجابت ادعیه و اذکار در دل تاریکی شب بیش از ادعیه روز می باشد و از طرفی حالات خوش و ملکوتی در دل شب را با روز قیاس نتوان کرد.
حضرت یونس برای اینکه آن حال روحانی را کسب کند میباید در مکان و وقت مناسب خویش قرار بگیرد و چه مکانی بهتر از خلوت  و چه زمانی بهتر از تاریکی شب؟
در شلوغی و در اجتماع پراکندگی و تفرقه بسیار است و آن وحدت برای شخص چندان حاصل نمیگردد. از این رو در دستورات ائمه معصومین به خلوت و عزلت( نه به معنای مردود آن)  بسیار توجه شده است.
تو ای سالک دل آگاه از داستان حضرت یونس بیاموز و برای خویش خلوتی فراهم نما و در دل شب با خدای خویش خلوت کن تا به شنیدن تسبیح مخلوقات متنعم گردی و با آنها مسبح خدا شوی و از غم رهایی یابی.اللهم ارزقنا

مراد از ذکر یونسیه

قبل از پرداختن به نحوه انجام ذکر یونسیه و نظر بزرگان راجع به این ذکر شایسته است هدف و مراد از این ذکر تبیین شود. حضرت علامه ذکر یونسیه را باب مراد دانسته اند. جا دارد پرسیده شود مراد چیست که با این ذکر به آن خواهیم رسید؟بهترین منبع برای پاسخ به این سوال خود قرآن کریم است که در ادامه میفرماید (فَاسْتَجَبنَا لَهُ وَنَجَّینَاهُ مِنَ الغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنجِی المُومِنین)ما دعاي او را به اجابت رسانديم؛ و از آن اندوه نجاتش بخشيديم؛ و اين گونه مؤمنان را نجات مي‌دهيم!
خاصیتی که بر این ذکر شریف مترتب است خلاصی از غم می باشد.حضرت علامه در این رابطه میفرمایند:((ذکر شریف: (لا اِلهَ ‌اِلاّ اَنّت سُبحانَکَ اِنّی کُنتُ مِنَ الظّالمین)  معروف به ذکر یونسیه است که حضرت ذوالنون، یونس‌ علیه‌السلام به این ذکر از غم نجات یافت، و هر مومنی به ذکر آن از غم نجات می‌یابد.)امام صادق علیه‌السلام فرمودند: در شگفتم از کسی که اندوهی به او دست دهد و غمی به او روی آورد و به این کریمه (ذکر شریف یونسیه) پناه نبرد.
غم دارای مراتب بسیاری است منتهی غم حقیقی غم هجران یار است. حافظ چه زیبا سروده است:

ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
 غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
 دلِ بیمارْ شد از دست؛ رفیقان مددی!
 تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم

در دل شب باید دست بر آورد دعایی کرد و این غم هجران را چاره نمود. میباید به سراغ طبیب روحانی رفت و این درد را درمان کرد. حضرت یونس نیز در دل شب با ذکر یونسیه این غم هجران ناشی از ترک قوم خویش را دوا کرد و به لطف الهی از غم رهایی یافت زیرا او مجیب الدعوات است. پس مراد اصلی از ذکر یونسیه غم هجران یار است.

آثار ذکر یونسیه

این ذکر شریف دارای خواص و آثار بسیاری است که در آیات و روایات و فرمایشات اولیاء الهی به برخی از آن تصریح شده است. از آن جمله به هفت مورد اشاره مینمایم:

1-برای رهایی از غم و هر گرفتاری نافع است. البته شایسته است بلند همت باشیم و غم حقیقی را مد نظر خویش داشته باشیم که عبارت از غم هجران است.
2-برای شفای بیماری اعم از بیماریهای جسمی و روحی نافع می باشد.
3- براي ديدن حالات برزخي موثر است. به فرموده اهل سیر و سلوک در حال سجده و در حین قرائت این ذکر مکاشفات بسیاری برای اهل استقامت و طلب رخ خواهد داد.
4-براي رفع حجب و نورانيت موثر است.(البته عمدتا حجب ظلمانی.)
5 - برای استجابت دعا نافع است.استجابت دعا یکی از خواص اصلی این ذکر است که بلافاصله بعد از این ذکر وعده آن داده شده است. (فاستجبنا له)
6 - برای به دست آوردن مقام تجرد مجرب است. تجرد مقامی است که شخص در آن از احکام ماده عاری گشته و قدرت تسلط بر ماده را دارا میشود.
7 - موجب معرفت نفس ناطقه انسانی میشود. یکی از مهمترین خواص این ذکر معرفت نفس انسانی است که انسان با صفا و نورانیت ناشی از این ذکر به آن نائل خواهد شد ان شاء الله تعالی.

ادامه دارد

چادر حجاب قرآنی

$
0
0

چادر حجاب قرآنی است نه مانتو

علامه حسن زاده آملی: چادر حجاب قرآنی و اسلامی است و پوشش هایی مانند مانتو مصداق حجاب قرانی (خمر و جلباب) نیست.

 (به نقل از برخی شاگردان ایشان)

شرح ابیات تبری علامه حسن زاده آملی-دو بیتی ذکر یونسیه ( قسمت دوم)

$
0
0

شرح ابیات تبری علامه حسن زاده آملی ( قسمت دوم)

دستور مورد تاکید آخوند ملاحسینقلی همدانی
 
ذکر یونسیه از اذکاری است که بسیار مورد تاکید بزرگان دین مخصوصا عارفان بزرگوار واقع شده است. عارف و عالم بزرگوار حاج میرزا جواد تبریزی (ره) در دستورالعملی جامع به محقق کم نظیر شیخ محمد حسین اصفهانی معروف به کمپانی می فرماید: ((جناب اخوند ملاحسینقلی همدانی) مى فرمودند كه در سجده ذكر يونسيه يعنى در مداومت آن كه شبانه روزى ترك نشود، هر چه زيادتر توانست كردن اثرش زيادتر، اقل اقل آن چهارصد مرتبه است خيلى اثرها ديده ام . بنده خود هم تجربه كرده ام چند نفر هم مدعى تجربه اند)
لازم به ذکر است که جناب آخوند ملاحسینقلی همدانی از اعجوبه هایی بوده اند که سیصد تن از اولیاء الله را پرورش داده اند و در این سلسه شاگردان و پرورش یافتگان مکتبشان ، ستاره های درخشانی چون مرحوم محمد بهاری و جناب میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و عارف کامل مرحوم سید علی قاضی و علامه طباطبایی و علامه حسن زاده و ... خودنمایی میکنند.
درباره مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی هم میباید عرض کنم که ایشان ازشاگردان آن مرحوم و صاحب کتب المراقبات و اسرار الصلاه هستند و سمت استادی مرحوم امام خمینی را دارا بودند و داستان مکاشفه علامه حسن زاده آملی در قبرستان شیخان (محل دفن مرحوم میرزا جواد آقا) در رابطه با شناخت این بزرگوار بسیار خواندنی است.

برترین عمل در سیر و سلوک

 ایشان(میرزا جواد آقا ملکی تبریزی) درکتاب شریف المراقبات میفرمایند: (مرا نیز در روزگار تحصیل در نجف اشرف شیخ بزرگواری بود که پیشوا و پناه پارسیان و سالکان بود، از او خواستم که برترین عمل را که او خود آزموده و تأثیر نیکوهش را در بهبود حال سالک تجربه کرده، برایم بازگوید، او مرا سفارش کرد: اینکه در هر شبانه روز سجودی طولانی به جا آورم و در آن، این ذکر را به تکرار باز گویم: «لا اله الاّ أنت سبحانک اِنّی کنت من الظالمین» (خدیا به جز تو خدایی نیست، تو پاکی و این منم که بر خویش ستم کرده ام) و قصد و نیتم از این ذکر این باشد که خدایا اینک جان من در زندان طبیعت گرفتار است و با زنجیرهی هوا و هوس بسته شده است، و من خود با رفتار ناروایم خویش را بدین زندان و زنجیرها گرفتار کرده ام، و هرگز درباره تو چنین پندار ناروایی نمی برم که بگویم تو با من چنین کرده ای، و تو مرا بدین زندان و زنجیرها درافکنده ی، هرگز، تو از این پندارها پاکی، و این منم که خویش را به بلا گرفتار ساخته ام.)

 

مداومت یک ساله شاگردان آیت الله قاضی بر ذکر یونسیه

شایسته است یادی از حضرت آیت الله حاج سید على قاضى تبریزى که جزو کملین قرن معاصر و از اعجوبه های عرفان اسلامی محسوب میشوند نیز بنماییم. ایشان عصاره و نتیجه مکتب عرفانی آخوند ملاحسینقلی همدانی  بودند که حق بزرگی بر گردن عرفان اصیل اسلامی دارند به طوری که  عرفان و عارفان بعد از ایشان همگی مدیون این بزرگوار میباشند .  این بزرگمرد وادی سیر و سلوک نیز مانند سلسله اساتیدشان به این ذکر شریف اعتنای خاصی داشتند.(ایشان به دو واسطه به مرحوم آخوند همدانی متصل میشوند) حضرت علامه حسن زاده آملی در برخی آثارشان میفرمایند :((مرحوم استاد علامه طباطبایى فرمودند كه مرحوم قاضى (استاد آن جناب عارف عظیم و سالك مستقیم حضرت آیت الله حاج سید على قاضى تبریزى ) اول دستورى كه مى دادند ذكر یونسى بود لا اله الا الله انت سبحانك انى كنت من الظالمین ،  كه در مدت یك سال در وقت خاص به حالت سجده (ت ) باز خوانده شود. ))
در توضیح این عبارت میباید عرض نمایم که مداومت چهل روزه و یک ساله بر اینگونه اذکار و هر دستورالعملی ریشه روایی و علمی دارد که ان شاء الله در مطالب آتی بدان پرداخته خواهد شد. آنکه فرمود این ذکر به تعداد (ت) بار خوانده شود به این معنی است که  400 بار قرائت شود و شاید دلیل اینکه ایشان(یا ناقل مطلب ایشان) به جای این عدد معادل حرفی آن را آورده است این باشد که از نظر ایشان این ذکر با این شرایط عام نیست و محتاج اذن و اشراف استاد است که در ادامه در این رابطه بحث خواهیم نمود.

دستورالعمل علامه حسن زاده آملی در ذکر یونسیه

جناب علامه حسن زاده آملی در رابطه با ذکر یونسیه همان سیره جناب آخوند ملاحسینقلی همدانی را دارند و در دستورالعملهای خویش به شاگردان بر این ذکر با شرایط خاصی تاکید میفرمایند. جناب استاد عارف واصل حجت الاسلام و المسلمین مهدی سمندری که یکی از بزرگترین شاگردان ایشان میباشد در صفحه 173 کتاب عرشی اسرارالصلاة  یا معراج عشق میفرمایند :( اما دستور حضرت استادمان جناب آقای حسن زاده آملی (روحی فداه) این است که شبانه روز یکبار در ساعت معین چهارصد مرتبه ذکر یونسی را در سجده بخوانید. در آغاز کار چهل روز پی در پی و بعد برای هممیشه و به طور مداوم آن را داشته باشید. این عبدالله گوید: بهتر است در شب و در ساعت معین تنها باشد و توجه کند که چه میگوید و با که می گوید؟)

تجلی ظلمانی ذکر یونسیه

جناب استاد مهدی سمندری در ادامه میفرمایند: ( اینکه برای حضرت یونس لا اله االّا انتَ،سبحانک دیرتجلی کردوتحقق یافت،لذابه اقراروعُذرتقصیر،زبان گشودکه(إنّی کُنتُ مِنَ الظّالمین)ومسئلۀ یونس رااهل معرفت ،تجلّی ظلمانی گویند،ولی تَجلّی تَجلّی است ومعراج،ولودرظلمات(فَنَجَّیناهُ مِنَ الغَمّ)معراج شهود است وهرمؤمن گرفتارظلمت راباتسبیح وتضرّع.(وَکَذالِک نُنجِی المؤمنین)درپی است:

بامن بودی منت نمی دانستم              یامن بودی منت نمی دانستم
رفتم چومن ازمیان تورادانستم              تامن بودی منت نمی دانستم

یعنی من پرتوومخلوق تواَم ومرا وجود خودی نیست وهمه تویی.)
توضیح این مطلب اینکه حجب در مسیر سیر و سلوک بر دو گونه است. حجب نورانی و ظلمانی.  به وزان این حجابها دو نحوه تجلی و خرق حجاب نیز مطرح میشود که شامل تجلی ظلمانی و روحانی باشد.در حديث معروفي آمده است: «إنّ لله سبعين ألف حجاب من نور و ظلمة».شرح و بیان بیشتر این حجب و تجلیات رساله بلکه رساله های مستقلی  میطلبد که برای مطالعه بیشتر میتوانید به موثر 101 از کتاب مآثر آثار مراجعه نمایید..

خاصیت عدد چهل

توصیه اکید عرفای بزرگوار این است که حداقل زمانی که میباید بر ذکر یونسیه مداومت شود یک اربعین میباشد و در عدد چهل اسرار بسیاری نهفته است که به گوشه ای از آن اشاره مینمایم.
در كتاب «إحياء العلوم» ، ج 4، ص277از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلم روايت مي‌كند كه: إنّ اللهَ خَمَّرَ طينَةَ آدمَ بِيَدهِ أربعينَ صَباحًا.(خداي متعال طينت و سرشت و ذات انسان را در مدّت چهل روز بپرداخت)
اینکه طینت انسان به دست خداوند متعال که همان اسماءجمالی و جلالی او باشند در چهل صباح ساخته شد نشان از این دارد که مدت زمان تکامل انسان بر مبنای چهل است همانطور که این اصل در تکامل نطفه به علقه و مضغه و جنین نیز لحاظ شده است.
از طرفی در قران میخوانیم :حَتىَّ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً (و هنگامي كه انسان به مرحله رشد و شكوفائي تامّ رسيد و چهل سال بر او بگذشت) (الأحقاف/16)
در آیه تصریح میشود که مدت زمانی که انسان به بلوغ عقلی و رشد فکری میرسد چهل سال است و بر این مبنا است که تمام پیامبران در سن چهل سالگی به نبوت مبعوث شده اند.
حضرت علامه در ماثر آثار میفرمایند ((از شرافت اربعين آنست که مدت اطوار از نطفه و علقه و مضغه و جنين و مافوق آنها براي خلقت است چه اينکه حق تعالي فرمود ( لقد خلقکم اطوارا)... اين اطوار در اربعين قرار گرفته  شده است . در چهل روز و شب نطفه علقه مي گردد و در چهل روز و شب ديگر علقه مضغه مي گردد و در اربعين ديگر مضغه جنين مي شود . همچنانکه عقل نيز در چهل سالگي به کمال مي رسد .
 همانطوري که انسان را بلوغ صوري ظاهري است که با انقضاي پانزده سال ظهور مي يابد همچنين وي را بلوغ معنوي و رشد باطني است که غالباً در حد اربعين و چهل سالگي حاصل مي گردد و به کمال مي رسد .
در ادامه میفرمایند: و هر عمل و ذکری که کمتر از اربعین باشد چندان اثر بارزی ندارد و خاصیت اربعین در ظهور فعلیت و بروز استعداد و قوه و حصول ملکه امری مصرحُ به در آیات و اخبار است.))
و البته داستان اربعین کلیمی حضرت موسی شاه بیت این غزل است که اساس اربعینات در دستورالعملهای عرفانی را میتوان از آن استنباط نمود.حضرت علامه در این رابطه در مآثر آثار در موثر 124 میفرمایند:( بعد از آنکه فرعون هلاک شد، حق تعالی با کلیمش [موسی] علیه السلام بنای مواعده گذاشت. چنانکه از  [ آیات] کریمه 50 و 51 بقره مستفاد است. قوله تعالی:
و اذ فرقنا بکم البحر فانجیناکم و اغرقنا آل فرعون و انتم تنظرون و اذ واعدنا موسی اربعین لیلة
پس: تا فرعونِ نفس را نکشتی، از اربعینِ کلیمی، لوحی بر موسیِ روح، لائح نخواهد شد.)

البته در برخی از روایات زمان حضور حضرت یونس در شکم ماهی را چهل شبانه روز ذکر فرموده است و در روایات دیگر زمانهای متفاوتی ذکر شده است. اگر بپذیریم که حضرت در شکم ماهی چهل شبانه روز ماندند روشن میشود که ایشان یک اربعین بر این ذکر شریف مداومت داشتند.

در کنار عدد چهل در برخی رواایات آمده که بر یک عمل و دستور میباید حد اقل یک سال مداومت نمود و دلیل این امر را ادراک شب قدر ذکر فرموده اند که خوانندگان عزیز مستحضرند شب قدر را مراتبی است از این شب ظاهری گرفته تا مراتب بسیار شریف تر که در همین کتاب شرح داده خواهد شد. ان شاء الله تعالی

ده وجه برای نیازمندی به استاد سیر و سلوک

در توصیه های بسیاری از عرفا وارد شده است که بی اذن استاد به سراغ دستورالعمل ها نباید رفت زیرا تبعات نامناسبی خواهد داشت. عرض حقیر این نیست کسی این ذکر را نگوید. این آیه شریف قرآن بسیار ذکر مفید و با ارزشی است منتهی مداومت چهل روزه و یک ساله بر آن و با شرایط خاصش مانند سجده و ... ممکن است گرفتاریهایی درست کند و چه گرفتاری بزرگتر از اینکه مکاشفه ای به شخص دست دهد و در آن مکاشفه میزان حق و باطل نداشته باشد و خدای ناکرده مکاشفه شیطانی را به حساب رحمانی بگذارد؟ از این رو توصیه اکید بر این است که زیر نظر انسان راه رفته ای این دستورات انجام شود.
عالم عامل ملا احمد نراقی (قدس سره) در کتاب خزائن خود فرمود: «بعض از عرفا در بیان احتیاج به شیخ گفته که به ده وجه احتیاج به آن است:
اولآنکه راه ظاهر به کعبة صورت بی دلیل راه شناس نمی تواند رفت با آنکه هم دیدة راه بین دارد و هم قوّت قدم و هم راه معین.
دوّمآنکه همچنان که در راهِ صورت، قطاع طریق بسیار است هم چنین در راه حقیقت «زُیِّنَ للنِّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النّساء و البَنینَ و القَناطیرِ المُقَنطره...» چگونه بی بدرقه توان رفت؟
سیمآنکه در این راه زلّات و شبهات بسیار است چنانکه فلاسفه به تنها روی به ورطه چندین شبهات افتادند و دین و ایمان به باد دادند و هم چنین دهری و طبیعی و مشبهه و معطّله و غیر هم مگر آنکه در حمایت ولایت مشایخ کمّل سلوک کردند و به توسط ایشان از آن زلّات عبور کردند.
چهارمآنکه روندگان از ابتلاء و امتحان که در سرتاسر راهست وقفات و فترات بسیار افتد صاحب تصرفی باید که به لطایف حیل قبض و فسردگی از طبع او دفع کند و به عبارات و اشارات لطیفه داعیه شوق و گرمی طلب در او پدید آورد.
 پنجمرونده را در این راه علل و امراض نفسانی پدید آید و موادّ فاسد غالب گردد و به طبیب حاذق احتیاج افتد که به ادویه صالحه معالجه کند.
ششمآنکه سالک در راه به بعض مقامات روحانی رسد که در آنجا روح از لباس بشریت بیرون آید و پرتوی از ظهور آثار و صفات حق در او پدید آید و چون آئینه دل صفا یافته است پذیرای نور تجلّی گردد و در این وقت اگر تصرف ولایت شیخ کامل نباشد بیم زوال ایمان و افتادن به ورطه حلول و اتّحاد باشد و شیخ مرتبه بالاتر به آن می نماید تا از اینجا خلاص شود.
هفتمآنکه سالک را در راه نمایشها از غیب پدید آید که هر یک اشارتی بود از غیب به نقصان و زیاده مرتبه سالک و نشان صفا و کدورت دل و احوال شیطانی و نفسانی و رحمانی و دیگر معانی معالجه ای که در حصر نیاید و مبتدی بر آن اشارات وقوف ندارد. زبان غیب را اهل غیب داند پس شیخی باید تا معانی را بیان نماید تا از آن معانی محروم نماند.
هشتمآنکه هرگاه سالک به سیر قوّت قدم خویش رود سالها مسافت یک مقام را طی نتواند کند و بعضی مقامات است که به طیران توان عبور نمود.
 نهمآنکه سلوک راه به ذکر شود و ذکر بی تلقین شیخ مؤثر نباشد
 دهمآنکه تحصیل مناصب ظاهریه از شاه و شاهان صورت بی حمایت مقرّبی، میسّر نگردد پس هم چنین رسیدن به مناصب حقیقی از پادشاه حقیقی.

طریقه شناسایی استاد حقیقی در سیر و سلوک(مشخصات استاد)

جناب ملا احمد نراقی (قدس سره) در کتاب خزائن در ادامه مطالب فوق در رابطه با تشخیص استاد حقیقی و شیادان و ناواصلان میفرمایند :(( هم چنین ایشان برای اینکه سالک مبتدی برای کشف استاد حقیقی این راه، به اشتباه درنیفتد و بیگانه ای از حق را به مرادی نپذیرد برای شیخ و مرشد و مقامات و ارکانی ذکر می کند تا سالک با شناخت صحیح کسی را به استادی خود برگزیند. او در این زمینه می فرماید:

بعض عرفا در مقامات شیخ و صفات او گفته قال الله سبحانه «فَوَجَداً عبداً مِّن عِبادنا آتیناهُ رَحْمةً مِن عِندنا و عَلّمناه مِن لَدُنّا عِلْماًاز اینجا پنج رکن مقام رکنیت به دست می آید:
اول: عبدیّت حق که در بند هیچ چیز بجز خدا نباشد.
 دوّم: استحقاق قبول حقایق از حقتعالی بی واسطه.
سوّم: خصوصیت دریافت رحمت خاص از مقام عبدیّت.
چهارم: تعلّم علم از خدا بی واسطه.
پنجم: تعلّم علم لَدنّی بی واسطه و مراد از علم لدنی علم به ذات و صفات آن حضرت است بی واسطه وسائط .
و علاوه بر این پنج ارکان بیست صفت دیگر باید در او موجود باشد:
1ـ به قدر حاجت از علم شریف باخبر باشد  2ـ آنکه اعتقاد اهل بدعت را نداشته باشد 3ـ عقل معاش 4ـ سخاوت 5 ـ شجاعت تا از ملامت خلق نیندیشد 6 ـ عفّت تا محل تهمت نشود 7ـ علو همّت که به دنیا و اهل آن التفات نکند 8ـ شفقت بر مرید و سایر ناس 9ـ حلم، به هر حرکت زود خشم نبود 10ـ عفو 11ـ حُسن خلق12ـ ایثار 13ـ کرم 14ـ توکــــل 15ـ تسلیم 16ـ رضا به قضـــاء 17ـ وقـار 18ـ طمأنینه در امور 19ـ ثبات قدم و عزیمت 20ـ هیبت. )

ادامه دارد


شرح ابیات تبری علامه حسن زاده آملی-دو بیتی ذکر یونسیه ( قسمت سوم)

$
0
0

شرح ابیات تبری علامه حسن زاده آملی ( قسمت سوم)

بحمدالله تا حدودی با مطالب مصراع اول و مخصوصا این ذکر شریف (ذکر یونسیه) و شرایط گفتنش و همچنین لطائف و دقائق پیرامونش آشنا شدیم ، حال به شرح مصراع دوم میپردازیم. حضرت علامه در این مصراع میفرمایند (حاجت بخواین خدا جواده یارون). مطالب عمده در این مصراع دعوت به خواستن حاجت از خداوند متعال و جواد بودن وی است. ان شاء الله به بیان گوشه ای از مطالب نهفته در آن خواهیم پرداخت.

حاجت درونی حضرت یونس

پیشتر عرض نمودیم که حضرت ذالنون وقتی در ظلمات سه گانه محبوس گشت حالت تنبه و بیداری و حال دعا به او دست داد و به این مطلب پی برد که به خطا(نه به معنای عرفی آن) رفته است. از این رو به محضر حق متعال ندا در داد :((فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ)) در این آیه شریفه میباید دقت بسیار نمود.با اینکه ظاهر آن درخواست و دعا نیست و فقط خبر به توحید و پاکی خداوند و گنه کاری بنده است، لیکن در واقع، معنا و هدف از گفتن این ذکر، دعا و درخواست است.
برای مثال عرض میکنم که اگر کسی در بیابان راه را گم کرده باشد و دست به دعا بر دارد و بگوید ای کسی که مخلوقات را هدایت میکنی. من راه گم کرده ام. معنای این جمله این است که مرا نیز هدایت کن و راه را به من نیز نشان ده.
در ذکر یونسیه نیز می گوییم: خدایی جز تو نیست و تو پاک و منزهی ، من از ظالمینم. معنای آن این است که ای خدایی  که پاک و منزهی مرا که از ظالمین هستم و در حجاب ظلمت به سر میبرم را نجات بده و از این حجاب برهان و پاک کن.خداوند متعال نیز در ادامه میفرماید: فاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّينَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ(الأنبياء/89)ما دعاي او را به اجابت رسانديم؛ و از آن اندوه نجاتش بخشيديم؛ و اين گونه مؤمنان را نجات مي‌دهيم!
آن دعایی از حضرت یونس که به اجابت رسید و خداوند درباره آن فرمود (فاستجبنا له) خروج از ظلمت  حجاب و رجوع به مقام عبودى قبلیش بوده است. ظاهرا این نحوه دعای مودبانه و پر شرم را خداوند متعال پسندیده است و آن را از باب تعلیم در قران کریم ذکر نموده و میفرماید هر کسی که به غمی دچار شده و حاجتی دارد به این ذکر پناه ببرد زیرا در ادامه داریم:(َكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ).
حضرت علامه طباطبایی در تفسیر المیزان میفرمایند :((یونس (علیه السلام ) تنها کسى است که در بین انبیاء چنین دعائى کرده که در آغاز آن کلمه رب به کار نرفته ، پس از این اقرار، ماجراى خود را که قومش را پس از نزول عذاب و هلاک نشدن آنان ، ترک گفته بود به یاد آورده و ظلم را براى خود اثبات نموده و خداى سبحان را از هر چیزى که شائبه ظلم و نقص در آن باشد منزه کرده و گفت : ((سبحانک انى کنت من الظالمین )). یونس (علیه السلام ) در این مناجات حاجت درونى خود را که عبارت بود از رجوع به مقام عبودى قبلیش اظهار نکرد، گویا خود را لایق براى چنین درخواستى ندید و به خود اجازه تقاضاى چنین عطائى نداد، و خود را مستحق آن ندانست و خلاصه خواست رعایت ادب کرده و بگوید من غرق در عرق خجالت و شرمنده هستم .
دلیل اینکه یونس چنین تقاضائى در دل داشت این است که خداى تعالى بعد از آیه سابق مى فرماید: ((فاستجبنا له و نجیناه من الغم )) و دلیل بر اینکه حاجت درونیش عبارت بود از بازگشت به مقام و منصب قبلیش این است که خداى تعالى فرمود: ((فنبذناه بالعراء و هو سقیم . و انبتنا علیه شجره من یقطین . و ارسلناه الى مائه الف او یزیدون . فامنوا فمتعناهم الى حین )).)

حال تو ای سالک طریق بندگی ، در دل ظلمات شب با خدای خویش نجوا کن و اقرار به ظالم بودن خویش نما و با عرق شرم از حجاب گناهانی که موجب بعد بین تو و مولایت شده به پیشگاهش عرضه دار خدایی جز تو نیست . تو پاک و منزهی و من از ظالمینم و بدان اگر با حالت پشیمانی و شرم و خلوص به این امر مبادرت ورزی ندای فاستجبنا له و نجیناه من الغم را با گوش جان خواهی شنید.

یک صبح به اخلاص بیا بر در ما
گر کام تو بر نیامد آنگه گله کن

حاجت رندان راه

حضرت یونس سلام الله علیه حاجتی جز وصل یار و بازگشت به مقام قرب سابق نداشتند. شکم ماهی و ظلمات و بیماری و ... حاجاتی نیست که غرض حقیقی ایشان بوده باشد. در  حقیقت حاجت رندان راه جز وصل یار نیست زیرا که چو صد آمد نود هم پیش ماست.اگر انسان خدا داشته باشد ، همه چیز دارد و اگر او را نداشته باشد ، هیچ چیز به کارش نخواهد آمد.حضرت علامه در این رابطه در دیوان اشعارشان میفرمایند :

همتى اى جان من سير سماوات را
گوى خدا و مجوى كشف و كرامات را
حاجت رندان راه نيست بجز وصل يار
تا تو چه حاجت برى قبله حاجات را

کشف و کرامت و مقامات و مناصب دنیوی و اخروی شاید خوب باشد اما حاجت رند راه مافوق اینهاست. باید بلند همت بود و به آن سعادت حقیقی چشم دوخت. وصال یار برتر از همه اغیار است هرچند غیری نیست .

همت بلند دار که مردان روزگار
از همت بلند به جایی رسیده اند

جناب حافظ شیرین سخن در غزلی بسیار زیبا حق مطلب را در اینباره  ادا نموده است که به زمزمه آن مترنم میشویم:

وصال او ز عمر جاودان به  خداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشیرم زد و با کس نگفتم  که راز دوست از دشمن نهان به
به داغ بندگی مردن بر این در  به جان او که از ملک جهان به
خدا را از طبیب من بپرسید  که آخر کی شود این ناتوان به
گلی کان پایمال سرو ما گشت  بود خاکش ز خون ارغوان به
به خلدم دعوت ای زاهد مفرما  که این سیب زنخ زان بوستان به
دلا دایم گدای کوی او باش  به حکم آن که دولت جاودان به
جوانا سر متاب از پند پیران  که رای پیر از بخت جوان به
شبی می‌گفت چشم کس ندیده‌ست  ز مروارید گوشم در جهان به
اگر چه زنده رود آب حیات است  ولی شیراز ما از اصفهان به
سخن اندر دهان دوست شکر  ولیکن گفته حافظ از آن به

آری. جوانا سر متاب از پند پیران. به این دستور حضرت علامه عامل باش که میفرمودند بعد از هر نماز سر به سجده آور و از خدا خودش را طلب کن و بگو :اللهم ارزقنا حلاوت ذکرک و لقائک و الحضور عندک.و در دل شب به این مناجات الهی ذاکر باشد که:

الهى ذوق مناجات  كجا و شوق كرامات  كجا .
الهى اگر بهشت  شيرين است  بهشت  آفرين شيرين تر است 
الهى شيدايى جانان را با حور و غلمان چه كار .

حاجت علامه حسن زاده آملی

در حقیقت وصال یار جز به معرفت نخواهد بود زیرا : وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيعْبُدُونِ(الذاريات/57). عبادت حق متعال فرع بر معرفت و شناخت اوست. پس هدف از خلقت شناخت حق است و این شناخت ، علم است که جز از ناحیه صاحبان حقیقی آن اعنی انسان های کامل افاضه نخواهد شد. اگر شخصی حقیقتا طالب وصال است میباید طالب علم باشد زیرا معرفت و شناخت اوست که حب و محبت و عشق می آورد و شخص هر چه بیشتر علم  بیاموزد واصل تر میشود و به مبداء خویش که اوست مقرب تر میگردد. حضرت علامه در این رابطه خاطره شیرینی را بیان میدارند که ذکر آن خالی از لطف نیست:
((در عنفوان جوانى و آغاز درس زندگانى كه در مسجد جامع آمل سرگرم به صرف و تهجد عزمى راسخ و ارادتى ثابت داشتم ؛ در رؤياى مبارك سحرى به ارض اقدس رضوى تشرف حاصل كردم و به زيادت جمال دل آراى ولى الله اعظم ، ثامن الحجج ، على بن موسى الرضا - عليه و على آبائه و ابنائه آلاف التحيه و الثناء - نائل شدم .
در آن ليله مباركه قبل از آن كه به حضور باهر النور امام (عليه السلام ) مشرف شوم ، مرا به مسجدى بردند كه در آن مزار حبيبى از احباء الله بود و! من فرمودند: در كنار اين تربى دو ركعت نماز حاجت بخوان و حاجت بخواه كه بر آورده است ، من از روى عشق و علاقه مفرطى كه به علم داشتم نماز خواندم و از خداوند سبحان علم خواستم .
سپس به پيشگاه والاى امام هشتم ، سلطان دين رضا - روحى لتربه الفداء، و خاك درش تاج سرم - رسيدم و عرض ادب نمودم ، بدون آيين كه سخنى بگويم ، امام كه آگاه به سر من بود و اشتياق و التهاب و تشنگى مرا براى تحصيل آب حيات علم مى دانست فرمود: نزديك بيا !
نزديك رفتم و چشم به روى امام گشودم ، دردم با دهانش آب دهانش را جمع كرد و بر لب آورد و به من اشارت فرمود كه : بنوش ، امام خم شد و من زيانم را در آوردم و با تمام حرص و رلع كه خواستم لب هاى امام را بخودم ، از كوثر دهانش آن آب حيات را بوسيدم و در عمان حال به قلبم خطور كرد كه اميرالمؤمنين على (عليه السلام ) فرمود: پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) آب دهانش را به لبش آورد و من آن را بخوردم كه هزار در علم و از هر درس هزار در ديگرى به دوى من گشوده شد.
پس از آن امام (عليه السلام ) طى الارض را عملا به من بنمود، كه از آن خواب نوشين شيرين كه از هزاران سال بيدارى من بهتر بود به در آمدم ، به آن نويد سحرگاهى اميدوارم كه روزى به گفتار حافظ شيرين سخن به ترنم آيم كه :

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند ))

جود الهی و اسم جواد حق متعال

در این بیت زیبا حضرت علامه حق متعال را با اسم جواد یاد میفرمایند و روا نمودن حاجت بنده را ناشی از جود حق متعال میدانند.در قرآن کریم اسم جواد برای حق متعال به کار نرفته است اما در ادعیه و روایات بسیاری به آن اشاره شده است و از آن جمله دعای عظیم الشاءن جوشن کبیر میباشد. به فرازهایی از این دعا تبرک میجوییم:
 ((يا اَجْوَدَ مِنْ كُلِّ جَوادٍ!)).((اى بخشنده تر از هر بخشنده !)).((يا ذَاالْجُودِ وَالسَّخاء!)).((اى بخشنده و بلند نظر!)). ((يا ذَاالْجُودِ وَالاْحْسانِ!)).((اى دارنده بخشش و نيكى !)) ((يا ذَاالْجُودِ وَالنِّعَمِ!)).((اى صاحب بخشش و نعمت !)).((يا مَنْ اَكْرَمَ بِجُودِهِ!)).
((اى كسى كه با جود و بخشش ، گرامى مى دارد!)).((يا مَنْ جادَ بِلُطْفِهِ!)).((اى كسى كه به سبب لطفش مى بخشد!)).((يا جَواداً لا يَبْخَلُ!)).((اى بخشنده اى كه تنگ نظرى نمى كند!)).

((جود)) به معناى ((سخاوت و بخشندگى )) است . كسى كه داراى چنين صفتى است ، مايل است از آنچه دارد به ديگران ببخشايد و آنها را از داشته هاى خويش بهره مند سازد. خداوند ((جواد)) است به اين معنا كه از هيچگونه بخشش و دِهِشى به مخلوقات و بندگان خود دريغ ندارد.در حقیقت جود از آن خداوند است و مخلوقات دیگر بالعرض جوادند زیرا :
 اولاً: اين صفت را خداوند به آنان بخشيده است
 ثانيا: آنچه را هم كه به وسيله آن جود و بخشش ‍ مى كنند، خداوند به آنان داده است .
حضرت علامه در این مصراع میفرمایند ای یاران بروید و از خداوند حاجت بخواهید زیرا که او جواد است و این فرمایش ایشان ناظر به فرازی از ((مناجات شعبانيه )) است که حضرت میفرمایند:((اِلهى جُودُكَ بَسَطَ اَمَلى !)).((بارالها! جود تو آرزوى مرا گسترانيده است )).
یعنی جود حق متعال و وسعت آن باعث میشود که من حاجات و آمال خویش را وسعت ببخشم و آن را در امور نازل و کوچک محدود نکنم. به تعبیری آنقدر این خواسته هایم را بسط دهم که از تو خودت را طلب کنم زیرا این منتهی آمال العارفین است.الهى حسن آملى مالامال آمال بود در راه يك  امل همه را پايمال كرد يا منتهى امل الاملين ديگر خود دانى .(الهی نامه)

عارفان بزرگوار را معرفت عمیقی نسبت به جود حق متعال است که این معرفت و شناخت موجب شده است که بزرگترین حاجات را از وی طلب کنند و چیزی اعم از حجب ظلمانی و نورانی مانع آنان نشود.  از این باب است که در دعای ابوحمزه ثمالی میخوانیم:((فَوَعِزَّتِكَ يا سَيِّدى ! لَوْ نَهَرْتنى ما بَرِحْتُ مِنْ بابِكَ وَلا كَفَفْتُ عَنْ تَمَلُّقِكَ، لِمَا انْتَهى اِلَىَّ مِنَ الْمَعْرِفَةِ بِجُودِكَ وَكَرَمِكَ)).
((به عزتت قسم اى سرورم ! كه اگر مرا از خود برانى و دور كنى ، هرگز از درگاهت نخواهم رفت و از خواهش و تملق به درگاهت دست برنخواهم داشت ؛ زيرا به جود و كرمت آگاهم و معرفت آن به من رسيده است )).
و از طرفی در دعای حضرت ابى عبداللّه (عليه السّلام ) در دعاى روز عرفه مىخوانیم:((اَنْتَ الَّذى بِجُودِكَ اَغْنَيْتَنى !)). ((خدايا! اين تويى كه با جودت مرا غنا بخشيدى !)).
معرفت به جود حق متعال موجب میشود تا انسان از وی درخواست نماید و به واسطه این ابراز فقر و نیاز به غنا برسد.
شاید این سوال پیش آید که آیا هیچ شرطی برای تعلق جود خداوند به ما وجود ندارد؟ یعنی هیچ پیش نیازی برای این امر نیست که حضرت علامه ما را به آن دعوت نموده است؟ در پاسخ میباید عرض کنم که تنها یک شرط برای این امر وجود دارد و آن را در مناجات عرفانی شعبانیه میخوانیم:((يا جَواداً لا يَبْخَلُ عَمَّنْ رَجا ثَوابَهُ!)).((اى بخشنده اى كه از اميدوار به ثوابت ، دريغ نمى كنى !)).
يعنى يكى از شرايط لازم براى رسيدن به جود الهى آن است كه آدمى به پاداش و دِهِش ‍ پروردگار متعال ((اميدوار)) باشد، بنابراين ، كسى كه به هر دليلى از درگاه بارى تعالى نااميد است ، نمى تواند منتظر بخشش خداوند باشد.حضرت علامه در این دو بیتی در صدد امید بخشیدن به یاران سیر و سلوکی خویشند و آن ها را امید وار به بخشش و جود الهی میفرمایند.
همانطور که پیشتر عرض نمودیم حاجت حقیقی هر انسانی وصال یار و قرب به اوست که از ناحیه اسم جواد حق متعال افاضه میگردد. در دعاى كميل ،حضرت چنين مى فرمايند:((اَسْئَلُكَ بِجُودِكَ اَنْ تُدنِيَنى مِنْ قُرْبِكَ)).((به جود و بخششت از تو مى خواهم كه مرا به قرب خويش نزديك سازى )).و هیچ گناه و حجابی نیست که از جود خداوند بزرگتر باشد و انسان را از رحمت وی نا امید سازد زیرا در دعاى شريف ابى حمزه میخوانیم :((وَاَىُّ جَهْلٍ يارَبِّ لا يَسَعُهُ جُودُكَ!)).((و كدامين جهالت و نادانى است خدايا! كه جود تو آن را فرا نگيرد و شامل نشود)).
يعنى همه خلافها و گناهاى ما انسانها، نوعى جهالت و نادانى محسوب مى شود، اما جود پروردگار متعال آنقدر فراوان و وسيع است كه مى تواند تمام اين جهالتها را فرا بگيرد.حضرت یونس به توجه به این مطلاب به جود حق متعال دست انداخت و به خدای خویش عرضه کرد لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین. یعنی اقرار به ظلم خویش نمود و با امید و رجاء به جود وی خویش را به او عرضه کرد و در نتیجه از غم رهایی یافت. اللهم ارزقنا

 

شرح ابیات تبری علامه حسن زاده آملی-دو بیتی ذکر یونسیه ( قسمت چهارم)

$
0
0

شرح ابیات تبری علامه حسن زاده آملی ( قسمت چهارم)

شکار غافل صید صیاده یارون / دنیا صیاد و شیطون شیاده یارون

دنیا چیست ؟

 در حقیقت دنيا بازارى است كه همگان در آن مشغول تجارتند که عده ای در آن سود میکنند و دیگران زیان میبینند.برای عده ای دنیا غفلت آباد است و آنها را از خدا غافل مینماید و برای عده ای همین دنیا نردبان ترقی و رسیدن به قرب الی الله است.حضرت علامه در دفتر دل در وصف دنیا میفرمایند :

(يكى را غفلت آباد است دنيا    يكى را نور بنياد است دنيا) 

عارفان واصل دنيا را همان دلبستگى مى دانند و هر چه که انسان را از قرب الی الله غافل نماید در نظر آنان دنیا ، دنی و پست است.
ملاى رومى گويد: چيست دنيا؟ از خدا غافل شدن    نى لباس و نقره و فرزند و زن
البته همين دنيا مزرعه آخرت نيز هست  : ((الدنيا مزرعة الاخرة ))
و انسان به جایی میرسد که آخرت نیز در نظرش دنیا محسوب میگردد و او را از خدا باز میدارد زیرا چنین شخصی میداند که اگر بهشت شیرین است بهشت آفرین شیرین تر است از این رو در نكته 44 هزار و يك نكته میخوانیم : ((از دنيا چشم پوشيدن اگرچه هنر است، ولى از دنيا و آخرت هر دو چشم پوشيدن خيلى هنر است در جامع صغير سيوطى از مسند فردوس ديلمى از ابن عباس از رسول الله (ص) روايت شده است كه:
الدنيا حرام على أهل الاخرة، و الاخرة حرام على اهل الدنيا، و الدنيا و الاخرة حرام على أهل الله.
در اين معنى بفارسى چه نيكو گفته شده است
:

دنيا و آخرت به نگاهى فروختيم/‏سودا چنان خوش است كه يكجا كند كسى‏  

و ديگرى گفته است:

دو عالم را به يكبار از دل تنگ‏/ برون كرديم تا جاى تو باشد))

انسان غافل شکار دنیا میشود

در این بیت زیبا حضرت علامه دنیا را به صیاد و انسان های غفلت زده را به شکار غافل تعبیر میفرمایند. ایشان درصفحه 98 کتاب درمحضر استاد در توصیه ای به جوانان به این مطلب اشاره دارند:(( بدانيد دنيا دار شكار است و شكارچى ها خيلى ناقلا هستند. بسيار هستند كه مى خواهند شما جوان ها را شكار كنند. مواظب خودتان باشيد.پاك باشيد، درس و بحث را از دست ندهيد.))
آن که فرمودند پاک باشید و درس و بحث داشته باشید به این علت است که انسان طاهر و طالب علم از غفلت بیدار میشود و انسان بیدار هیچگاه شکار دنیا نخواهد شد. ایشان در نکته 343 کتاب شریف هزار و یک نکته مینویسند :((اگر از خواب غفلت بيدار شدى و دريافتى كه مسافرى و مقصد تو ان الى ربك المنتهى است، مسافر از مقصد غافل نمى‏گردد. و اين رب منتهى، تعين اول است كه حقيقت محمديه است...))
انسان بیدار میداند که از کجا آمده است و به کجا خواهد رفت (انا لله و انا الیه راجعون) ولی انسان غافل ماننده خفته ای است که در بی خبری به سر میبرد. در صفحه 11 رساله لقاء الله حضرت علامه میخوانیم:((اى دوست ! ما خفتگانى هستيم كه در بستر غفلت و بى خبرى آرميده ايم . دنيا و زندگانى آن ، در گذر و آخرت و حيات جاويد آن در پيش است . ليكن با اين حال مردم به دنيا عشق مى ورزند و روز سختى را كه در پيش ‍ دارند به باد غفلت و فراموشى مى سپارند. روزى عبوس و دردناك روزى كه شر دامنگير همه است .))
انسان بیدار اگر هم پایش بلغزد و در تله بیفتد سریع متنبه گردیده و در پی خلاصی و نجات خویش برخواهد آمد ولی انسان خفته متوجه در دام افتادن نیست. حضرت علامه در یکی ازابیات تبری خویش میفرمایند :((مه دسّه هماس كه زمى گير بايمه‏  مه چك تله دكت و ناگزير بايمه‏))ترجمه:دستم بگیر که زمین گیر شده ام/پا در دام افتاده و ناگزیر شده ام. ایشان میفرمایند پایم در دام افتاده و مرا زمین گیر نموده اما از حقیقت عالم تقاضای دستگیری دارم. اینکه بدانیم در تله افتاده ایم و از خدا طلب یاری نماییم یعنی بیداری و انسان بیدار به سراغ درمان بیماری خویش روان خواهد شد.
 خوشا به حال انسان بیدار دلی که به جای آنکه شکار دنیا شود و در دام وی بیفتد شکار خدا شود و تیر خدا بر دلش اصابت کند چنانکه حضرت علامه در یکی دیگر از ابیات تبری خویش به این مطلب پرداخته اند که ترجمه اش چنین است (تیر تو که به دل اصابت نموده چه خوب است/زخمی که تو زدی چه مزه ای دارد.)

دنیا و دنیا پرستان شکارچی هستند

شاید بهترین منبع و مرجع برای شناخت دنیا و مکر و حیله هایش نهج البلاغه باشد. این حقیر فقیر هرگاه این کتاب عظیم الشان را  مطالعه میکنم حالت تنزل یافته تجرد از دنیا و مافیها را تجربه مینمایم به طوری که دنیا در نظرم خار و پست میشود و این امر یقینا ناشی از نَفَس اعجاز گونه حضرت امیر است که تا عمق جان نفوذ میکند و الحق چه جای تعجب است که همام(از اصحاب حضرت وصی) با شنیدن کلام مولایش قالب تهی کند و از دنیا برود؟
 حقیر بارها برایم پیش آمده است که حال آن دسته از اصحاب رسول خدا را  که در نزد ایشان از ترس منافق شدن گله کردند را چشیده ام.در صفحه 158 رساله لقاءالله ، روايتى از امام باقر عليه السلام نقل شده است ، كه آن حضرت فرمود: ((اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفتند: اى رسول خدا از نفاق مى ترسيم .فرمود: چرا از آن مى ترسيد؟گفتند: چون نزد تو آييم آخرت را به يادمان آورى و در نتيجه ، ميل و رغبتمان بدان برانگيخته مى شود و دنيا را فراموش مى كنيم و از آن دورى مى جوييم ؛ به طورى كه در حالى كه نزد تو هستيم ، آخرت و بهشت و جهنم را مى بينيم . ولى چون از نزد تو مى رويم و به خانه هاى خود وارد مى شويم و فرزندان خود را مى بوييم و عيال خود را مى بينيم ، آن حالت از بين مى رود؛ مثل اين كه اصلا چنان حالتى نداشته ايم . آيا خوف آن ندارى كه اين حالت ، نفاق باشد؟
 حضرت فرمود: هرگز اين نفاق نيست بلكه ، خطوات شيطان است كه شما را به دنيا راغب و مايل مى كند. به خدا سوگند اگر بر آن حالتى كه گفتيد باقى بمانيد (به مقامى مى رسيد كه )، با ملايكه مصافحه كرده ، روى آب راه مى رويد...)).
کاش این حالات خوشی که از مطالعه کتب الهی و درک محاضر روحانی عایدمان میشد را حفظ میکردیم. شایسته است به بحث خویش بازگردیم.
حضرت وصی در نامه 31 نهج البلاغه که نامه ای است به فرزند بزرگوارشان امام حسن عليه السّلام است درباره شکارچی بودن دنیا و دنیا پرستان میفرمایند :(همانا دنيا پرستان چونان سگ‏هاى درنده، عو عو كنان، براى دريدن صيد در شتابند، برخى به برخى ديگر هجوم آورند، و نيرومندشان، ناتوان را مى‏خورد، و بزرگ‏ترها كوچك‏ترها را. و يا چونان شترانى هستند كه برخى از آنها پاى بسته، و برخى ديگر در بيابان رها شده، كه راه گم كرده و در جادّه‏هاى نامعلومى در حركتند، و در وادى پر از آفت‏ها، و در شنزارى كه حركت با كندى صورت مى‏گيرد گرفتارند، نه چوپانى دارند كه به كارشان برسد، و نه چراننده‏اى كه به چراگاهشان ببرد. دنيا آنها را به راه كورى كشاند. و ديدگانشان را از چراغ هدايت بپوشاند، در بيراهه سرگردان، و در نعمت‏ها غرق شده‏اند،كه نعمت‏ها را پروردگار خود قرار دادند. هم دنيا آنها را به بازى گرفته، و هم آنها با دنيا به بازى پرداخته، و آخرت را فراموش كرده‏اند. )
حضرت امیر دنیا پرستان را که خودشان در حقیقت دنیا و جزو آنند به سگ های درنده ای تشبیه میکند که برای دریدن صید در شتابند. باید از خواب غفلت بیدار شد و خطر را احساس کرد.  در نهج البلاغه در نامه 77 میخوانیم : 
(و من خبر ضرار بن ضمرة الضبابي عند دخوله على معاوية و مسالته له عن امير المؤمنين، قال: فاشهد لقد رايته في بعض مواقفه و قد ارخى الليل سدوله، و هو قائم في محرابه قابض على لحيته، يتململ تململ السليم، و يبكي بكاء الحزين و يقول: يا دنيا يا دنيا اليك عني، ابي تعرضت، ام الي تشوقت: لا حان حينك هيهات غري غيري. لا حاجة لي فيك. قد طلقتك ثلاثا لا رجعة فيها. فعيشك قصير، و خطرك يسير، و املك حقير. اه من قلة الزاد، و طول الطريق، و بعد السفر، و عظيم المورد.  )
ترجمه : هنگامی که ضرار بن ضمره وارد بر معاویه شد معاویه درباره امیرالمؤمنین(ع) از او جویا گردید، ضرار می‌گوید: گواهی می‌دهم علی(ع) را دیدم وقتی که شب پرده تاریکی خود را گسترده بود، در محراب عبادت ایستاده و محاسن خویش را در دست گرفته مانند مارگزیده به خود می‌پیچید و گریه می‌کند و می‌گوید ای دنیا ای دنیا از من دور شو، آیا خودت را به من عرضه می‌کنی و می‌نمایانی؟ یا به من اشتیاق داری و مرا خواهانی، وقت آن نیست که مرا بفریبی، هیهات، غیر مرا بفریب که من نیاز به تو ندارم و تو را سه طلاقه کرده‌ام طلاقی که رجوع در آن نیست، (ای دنیا) زندگانی تو کوتاه و اهمیّت تو ناچیز و آرزوی تو پست است (سپس فرمود:) آه از کمی توشه و درازی راه و دوری سفر آخرت و سختی ورودگاه )
این فرمایشات حیرت آور حضرت امیر انسان را به تفکر وا میدارد که الحق چقدر غافلیم و از آنچه که باید باشیم دوریم. آن که امام انس و جان است حالش آنست ، پس حال ما چگونه باید باشد؟

در دریای دنیا نوح مشهد باش

برای سالکان کوی دوست دنیا به مانند دریایی است که کشتی جان آن ها را به سر منزل مقصود میرساند.در دفتر دل میخوانیم :

تويى كشتى و دنياى تو دريا    بسم الله مَجْريها و مُرسيها 
بسى امواج چون كوه است در پيش    به نوح و نوحه روحت بينديش 
 چه نوحى مشهدى ميباش جازم    خدايت در همه حال است عاصم
 

حضرت استاد صمدی آملی در شرح ابیات فوق میفرمایند :((چون در بيت دوازدهم گفته آمد كه بدون سوز و آه دل نمى شود به مقصود وصل يافت ؛ لذا در اينجا فرمود كه اگر مى خواهى به حق تعالى و رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) برسى بايد از بيت خويش ‍ هجرت نمايى و در اين هجرت بايد با بسم الله اين كشتى جانت را در درياى دنيا به حركت درآورى و لنگرگيرى ، زيرا كه در اين دنيا امواج بى نهايت است لذا بايد به نوح اين كشتى كه همان ناخداى روح شما در كشتى بدن تو است بيانديشى و با نوحه و تضرع و زارى اين درياى متلاطم را در نوردى كه بدون سوز و آه و نوحه دل به مراد نتوان وصل يافت كه ((و سلاحه البكاء)).
در اين سفر دريايى بايد نوح روح تو نوحى مشهد باشد كه در مجمع البحرين طريحى در ماده نوح آمده است نوح : قوله تعالى (سلام على نوح فى العالمين /37/29) نوح هو النبى المشهور ابن لامك بن متوشخ بن اخنوخ - و هو ادريس النبى - و قيل سمى نوحا لانه كان ينوح على نفسه خمسمائة عام ، و نحى نفسه عما كان فيه قومه من الضلالة ... و فى الحديث عن الصادق (عليه السلام ) عاش نوح اءلفى سنة و خمسمائة سنة و منها ثمان مائة و خمسون قبل اءن يبعث و اءلف سنة الا خمسين عاما فى قومه يدعوهم و سبعمائة بعد نزوله من السفينة ، و نضب الماء و مصر الامصار و اءسكن ولده فى البلدان الحديث .
همانگونه خداى عاصم نوح (عليه السلام ) را با كشتى كه ساخته است در آن درياى مواج حفظ نمود اگر تو هم نوحى مشهد شوى جزم داشته باش كه در مقام حفظ و عصمت قرار مى گيرى .))

اقوال و انظار در ابليس

حال که اندکی با دنیا و جایگاهش آشنا شدیم میباید به بحث ابلیس و شیطان بپردازیم. زیرا حضرت علامه در این بیت در کنار ذکر دنیا از شیطان نیز یاد نمودند از این رو شایسته است با معنا و مفهوم شیطان و ابلیس آشنا شویم و پس از فهیمدن معانی مختلفی که برای شیطان ذکر شده به شیاد بودن وی بپردازیم. در کتاب شریف شرح عیون مسائل نفس هفت معنی برای شیطان و ابلیس ذکر شده است که در نظر دقیق میفهمیم تمام این معانی درست است و ریشه در ایات و روایات دارد :

1 - يك نظر آن است كه قوه وهميه كليه در عالم كبير، و نيز قوه وهميه در اشخاص انسانى و حيوانى كه با عقل راهنما معارضه مى كند همان ابليس است .
بر اين نظر اشكال شده است ، آنكه امار به سوء و بديهاست نفس منطبعه است و وهم از سدنه اوست و به عنوان يكى از قواى نفس در تحت فرمان اوست پس نفس اماره اولى به ابليس بودن است .
چه اينكه حق متعال نيز فرمود:و نعلم ما توسوس به نفسه و نيز فرمود: ان النفس لاماره بالسوء و در روايتى گفته آمد: (( اعدى عدوك نفسك التى بين جبنيك )) و گفته شد:ان الشيطان يجرى من ابن آدم مجرى الدم ؛ و هذا شان النفس و اگر تكذيب و هم به نسبت به عقل موجب اين باشد كه وهم شيطان باشد پس خود عقل نيز بخاطر تكذيبش نسبت به آنچه كه با مكاشفات حقيقى مثل احوال آخرت ادارك مى شود بايد شيطان باشد.
علاوه اينكه كار قوه وهميه ادراك معانى جزئيه و اظهار آن است و اين عملى حق و نوعى از هدايت است ولى شيطان مظهر اضلال است نه هدايت .
2 - قول دوم از بعض عارفين است كه جناب جامى در نقد الفصوص آورده است كه : عقل اول ملك مقرب است كه براى دعوت به سوى حق قرار داده شده است و عقل ثانى ملكى است كه حق تعالى او را براى دعوت به عالم صور قرار داده است و همين عقل ثانى به لحاظ دوريش از حضرت الهى و دعوت انسان كامل به خوردن درخت طبيعت به عنوان شيطان شده است و او دائما انسان را به دنيا و آباديهاى آن با كمك قوى طبيعى كه رفقاى نفس اند فرا مى خواند.
3 - قول سوم از جناب صدر المتالهين در كتاب مبدا و معاد است كه فرمود:
براى كسى اين امكان هست كه در مقابل مدبر اين عالم بر وجه خير و صلاح موجود ديگر نفسانى متولد از طبيعت دخانى تصور نمايد كه بر اين موجود شرارت و اغواء و اضلال غلبه دارد و او به حسب طبيعتش بر اجسام دخانيه و بخاريه و نفوس و قواى همانيه به مناسبت نقص و شرارتشان او را اطاعت مى كنند. و ابليس در لسان انبياء همين موجود شرير گمراه كننده است و شاكله وجوديش بر اغواء و افساد و استكبار و ادعاى برترى نهاده شده است ؛ چه اينكه در قرآن آمده : (( استكبرت ام كنت من العالين )) كه اين استكبار به مقتضى طبيعت ناريه او است كه موجب اهلاك و برترى طلبى است ...
4 - راسخين در علم الهى و حكمت ، شك ندارند كه موجودات فعل حق اند ولكن در تحت تسخير قوى و نفوس و طبايع قرار دارند و آن محيى و مميت و رازق و هادى و مضل است ولكن مباشر براى احياء جناب اسرافيل و مباشر براى اماته ملكى به نام عزرائيل است كه ارواح را از ابدان و ابدان را از اغذيه ، و اغذيه را از خاك مى گيرد و مباشر براى ارزاق ملكى به نامه ميكائيل است كه مقدار اغذيه و ميزان آنها را مى داند؛ و براى هدايت ملكى به نام جبرئيل است ؛ و براى اضلال يك جوهر شيطانى است كه ابلیس نام دارد و پايين ملائكه است . و براى هر يك از ملائكه اعوان و سربازانى اند كه در تحت تسخير اوامر الهى اند.
5 - و جناب صدر المتالهين دراكسير العارفين فرمود: (( ابليس هر انسانى همان نفس ‍ اوست كه متابعت هوايش مى كند ولكن اول كسى كه راه ضلالت از عالم رحمت الهى را رفته است جوهر نطقى شريرى بود كه اسم او را ابليس ناميده اند و او از عالم ملكوت نفسانى به جهت ظلمانيه پست آن مثل امكان و مثل آن حاصل شده است كه شان او اغواء و راه ضلالت و گمراهى است .
6 - جناب فيض در وافى گويد: (( جهل يك جوهر نفسانى ظلمانى است كه به عرض و به تبعيت عقل خلق شده است و قوام هر آنچه كه در زمين از شرور و قبايح است به همان جهل است و اين جهل عين نفس ابليس و روح ابليس است كه حيات ابليس به اوست و از روح اين ابليس ارواح شياطين منشعب مى شود و از تاريكى ارواح شياطين ارواح كفار و مشركين خلق شده است . ))
7 - هر ممكن داراى دو جهت است : يك چهره الهى كه ملاك لطف و محبت است و اگر خواستى وجوب و امكانش بخوان ، و اگر خواستى وجود و ماهيتش بدان و اگر خواستى نور و ظلمت و يا عشق و هوى و يا عقل و جهل و يا ملك و شيطانش بدانى .

شیطان شیاد است

در  فرهنگ فارسی معین آمده است. شیاد :کسی که بقصد فریب ، خویش را برخلاف حقیقت نشان دهد و یا کاری مخالف واقع کند و آنرا در صورت امر واقعی عرضه کند. فریبکار. سالوس
در فرهنگ لغت دهخدا نیز برای شیاد واژه های حیله گر و ریاکار و کلاهبردار ذکر شده است.
شیاد بودن شیطان را میتوان از آیات بسیاری فهمید. برای مثال آیه: ( يعِدُهُمْ وَيمَنِّيهِمْ وَمَا يعِدُهُمُ الشَّيطَانُ إِلَّا غُرُورًا(النساء/121)
شيطان به آنها وعده‌ها(ي دروغين) مي‌دهد؛ و به آرزوها، سرگرم مي‌سازد؛ در حالي که جز فريب و نيرنگ، به آنها وعده نمي‌دهد.
در آیه فوق شیطان را دارای وعده های دروغین و فریبکار(شیاد) معرفی میفرماید و در آیه( يا بَنِي آدَمَ لَا يفْتِنَنَّكُمُ الشَّيطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ) (الأعراف/28)(اي فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد، آن گونه که پدر و مادر شما را از بهشت بيرون کرد)) انسان را از فریب شیطان برحذر میدارد و همانطور که در معنای لغت شیاد مطالعه نمودیم شیاد به معنای فریب کار است.
نمونه ای از این شیادیت را میتوان دردو آیه زیر مطالعه نمود:
كَمَثَلِ الشَّيطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنْسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ(الحشر/17)کار آنها همچون شيطان است که به انسان گفت: «کافر شو (تا مشکلات تو را حل کنم)!» اما هنگامي که کافر شد گفت: «من از تو بيزارم، من از خداوندي که پروردگار عالميان است بيم دارم!»
  وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ(الأعراف/21)و براي آنها سوگند ياد کرد که من براي شما از خيرخواهانم.

اما با اینکه این دشمن شیاد ، قسم خورده است که بنی آدم را بفریبد ، حیله وی به لطف الهی ضعیف است .انَّ كَيدَ الشَّيطَانِ كَانَ ضَعِيفًا(النساء/77)همانا کید و حیله شیطان ضعیف است.

از نامحرمان دور شو

حضرت علامه در کلمه 76 رساله صد کلمه در معرفت نفس میفرمایند :((ان كه از خواب غفلت بيدار شده است از نامحرمان - اعنى از خفتگان و مردگان - دورى گزيند و حيات ابد آرزو كند، و چندان كه گرفتار به درد چشم در يافتن چشم پزشك برآيد، او دو صد چندان در جستن زنده زنده كننده . در اصحاح هشتم انجيل متى آمده است كه : يكى از شاگردان حضرت مسيح عليه السلام بدو گفت : اى آقا! مرا بار ده كه نخست بروم پدرم را به خاك بسپارم ؛ بدو فرمود: پيرو من باش ، مردگان را بگذار مردگان به خاك بسپارند! و در شريعت خاتم صلى الله عليه و آله و سلم مردى انصارى از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد: هر گاه جنازه و مجلس عالمى پيش آيد كدام يك در نزد تو محبوب تر است تا حاضر شوم ؟ فرمود: اگر براى تجهيز و دفن جنازه كسى هست ، همانا كه حضور مجلس ‍ عالم برتر از حضور هزار جنازه است))
آری افراد دنیا زده ای که در اطراف ما در دام دنیا گرفتار آمده اند و چشمانشان را حب دنیا کور نموده است بزرگترین رهزنان و بازدارنگان انسان از قرب الی الله میباشند از این رو حضرت عیسی علیه السلام فرمودند :مردگان را بگذار مردگان به خاك بسپارند.از دیوان اشعار حضرت علامه بشنو:

الا اي طاير قدسي در اين ويرانه برزنها

بسي دام است و ديو و دد بسي غول است و رهزنها

در اين جاي مخوف اي مرغ جان ايمن كجا باشي

گذر زين جاي ناامن و نما رو سوي مأمنها

در اين كوي و در اين برزن چه پيش آمد ترا رهزن

به يك دو دانه ارزن فرو ماندي زخرمنها

در اين لاي و لجنها و در اين ويرانه گلخنها

شد از ياد تو آن روح و ريحان و باغ و گلشنها

سحرگاهی که می آید نسیم کوی دلدارت

ترا باید که بر کویش بود هر دم نشیمنها

حجاب دیده دل گرددت آمال دنیاوی

کجا دیدن توانی تا بود اینگونه دیدنها

همه خوهای ناپاکت ترا گردند اژدرها

ترا گردند نشترها ترا گردند سوزنها

زدا لوح دلت از تیرگیهای هواهایت

که تا افراشتگان در جان تو سازند مسکنها

ترا از دست تو سور است و فرجاه است و آرامی

ترا از دست تو سوز است و فریاد است و شیونها

یکی شمس حقیقت می درخشد در همه عالم

تعینهای امکانی بود مانند روزنها

نه جان اندر بدن باشد که آن روح است و این جسم است

بود از پرتو انفس بقای صورت تنها

چو باشد عالم دانی مثال عالم عالی

همی دانی که هر چیزی برای اوست مخزنها

بجز یکتا جمال حسن مطلق نیست در هستی

حسن را چشم حق بین است و حق گویند روشنها

استاد سیر و سلوک در این قحط الرجال

$
0
0

اکنون قحط الرجال است

آقاي بهجت را گفتند چرا شما حرف هاي آقاي قاضي را ننوشتيد. گفت نمي دانستم قحط الرجال

ميشود.

شهر خاليست ز عشاق بود كز طرفي 

مردي از غیب برون آيد و كاري بكند

كو كريمي كه ز بزم طربش غمزده اي

جرعه اي در كشد و دفع خماري بكند

منبع

 

شرح ابیات تبری علامه حسن زاده آملی-دو بیتی نور خدا ( قسمت اول)

$
0
0

شرح ابیات تبری علامه حسن زاده آملی ( قسمت اول)

هر سو رو کمه نور خدائه یارون
این نور خدا بی انتهائه یارون
هر ذره که در ارض و سمائه یارون
سرتاقدمش صدق و صفائه یارون

دو بیتی فوق از توحیدی ترین ابیات حضرت علامه محسوب میگردد که سخن گفتن درباره آن آسان اما فهم و درک و رسیدن به سر آن کاری است بسیار دشوار.حقیر با استفاده از آثار این عارف خسته دل مطالبی را پیرامون این دو بیتی بیان خواهم نمود اما شنیدن و خواندن کی بود مانند چشیدن و رسیدن؟
حضرت علامه در این دو بیتی میفرمایند به هر سو که رو مینمایم نور خدا را مشاهده میکنم و این نور خدا را بی انتها معرفی میفرمایند و تمام ذرات نظام آفرینش را صدق و صفا میبینند. برای فهم و درک بهتر معنا و مفهوم این عبارت شایسته است مباحثی را درباره نور و مصادیقش تقدیم نماییم و سپس به مبحث وجه الله و وحدت وجود و توحید اهل الله و دیگر مباحث بپردازیم تا به بعضی از دقائق و لطائف این ابیات توحیدی ناب پی ببریم.

نور چیست؟

نور عبارت است از آنچه که ذاتا روشن و ظاهر است و مُظهر و روشن کننده نیز باشد. هر چیز روشن و روشن کننده را نور میتوان نامید.نور را ظهور معنا نموده اند و ظهور به معنای روشنائی است.برای واژه نور مصادیق بسیاری وجود دارد که این مصادیق بر اساس شدت و ضعف تفاوت می یابند.
مثلاً مي‏توان بر خورشيد، اطلاق نور كرد و بر يك لامپ روشن نيز مي‏توان اطلاق نور نمود؛ زيرا هم خورشيد و هم لامپ، در ذات و گوهر خود ظاهر و روشن بوده و هم روشن‏كننده غير خود مي‏باشند؛ ولي روشني و روشنگري خورشيد كجا و روشني و روشنگري لامپ كوچك كجا؟!
پس به هر چه که ذاتا روشن و روشنگر باشد میتوان نور اطلاق نمود ولو آن که این نور، روشنگر یک مجهول باشد و یا روشن گر یک راه معنوی باشد و یا روشنگر مخلوقات و ... باشد.ما به نور حسی از آن جهت "نور "می گوییم که خودش برای چشم ما، هم پیداست و هم پیدا کننده اما صرفا نور بر امور حسی اطلاق نمیشود و معانی بسیاری دارد که در ادامه به برخی از آنها اشاره مینماییم.

معانی مختلف نور در قرآن

بحمدالله خداوند متعال به حقیر توفیق داده است تا یک دوره قرآن را مطالعه کنم و تمام آیاتی را که درباره نور است ،یادداشت نمایم. در آن زمانی که حقیر مشغول یادداشت این آیات بودم بسیار تحت تاثیر زیبایی معنای این واژه و آیاتی که به آن پرداخته است قرار داشتم و دارم. شاید ریشه این علاقه قلبی به واژه نور را میباید در کودکی خویش بجویم.
به یاد دارم کودکی خردسال بودم و از خدا و مرگ بسیار سوال ها در ذهن داشتم. وقتی از پدرم درباره خدا سوال کردم و گفتم خدا چیست و کیست؟ با این پاسخ مواجه شدم که خدا نور است و همه جا هست و با این پاسخ ،هم پدر از دست سوالات مکرر من خلاص شد و هم من قانع گشتم و پس از آن علاقه عجیبی به نور در نهادم شکل گرفت.برای خودم خورشید را به ذهن می آوردم که منبع نوری است که همه جا را روشن نموده و این معنا را در ذهن خویش به خداوند نیز تسری میدادم که او نیز مانند منبع نوری است که کل عالم را روشن نموده و همه از وی نور میگیرند.
واژه نور به صورت (النور و نورا و نورکم و نورنا و نوره و نورهم ) در قرآن کریم به کار رفته است و البته کلمات هم ریشه دیگری مانند نار و منیر دارد که بسیار استعمال شده است.
(النور=24 مرتبه،نورا=9 مرتبه،نورکم= 1 مرتبه،نورنا= 1 مرتبه،نوره= 4 مرتبه،نورهم= 4 مرتبه)
واژه نور به معانی مختلفی در قرآن استعمال شده است که به گمان حقیر تمام این معانی را میتوان به جای واژه نور در مصراع (هر سو رو کمه نور خدائه یارون) قرار داد.
نور به معانی : (وجود،خدا،علم،هدایت،قرآن،ایمان،اسلام،انسان کامل،نور ظاهری و... )درقرآن استعمال شده است.همانطور که از این کلمات میتوان فهمید وجه اشتراک همه آنها در واقع این است که روشن و روشنگرند و هر یک در حقیقت از مراتب نور محسوب میگردند. زیرا نور حقیقتی است واحد و مشکک(دارای مراتب). از مرتبه نازله آن که نور حسی باشد تا مرتبه عالیه آن که خدا باشد همگی نورند.
ملای رومی در مثنوی میگوید:

تا کجا؟ آن جا که جا را راه نیست
جز سنا برق مه الله نیست
از همه اوهام و تصویرات دور
نور نور نور نور نور نور

شاید یکی از لطائفی که در مصراع اخر شعر فوق وجود داشته باشد این است که واژه نور شش بار تکرار شده است (نور نور نور نور نور نور) و این مطلب از طرفی با مراتب نور قابل توجیه است و از طرف دیگر با کلمات ششگانه (النور و نورا و نورکم و نورنا و نوره و نورهم ) مطابقت دارد. البته شاید جناب مولوی به این مطلب توجهی نداشتند اما حسن اتفاق شیرینی در این مصراع رخ نموده است.

به هر سو رو کنی علم میبینی

یکی از بهترین مصادیق برای نور، علم است زيرا هم در ذات خود ظاهر است و هم در پرتو علم است كه مي‏توان بسياري از راه‏ها را شناخت و مجهولات را كشف كرد، چرا كه نور علم روشنگر نيز هست.  علم خودش در ذات خودش روشنایی است و جهان را بر انسان روشن می کند . رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله  علم را نور معرفی مینمایند :
العلم نور يقذفه اللّه‏ في قلب من يشاء؛ علم، نورى است كه خدا آن را در دل هر كس كه بخواهد مى‏افكند.(مصباح الشریعة، ص 16)

حضرت علامه در رساله علم و دین میفرمایند (علم، وجود نوري و فعليّت مجرد از ماده است و انسان به يافتن فعليت‏هاي وجودي نوري استكمال مي‌يابد و ترقّي وجودي مي‌كند و فعليت بر فعليت مي‌افزايد و از نقص به كمال مي‌رود. به گفته شيوا و شيرين منوچهري دامغاني: به كــردار چـــراغ نيــم‌مــرده / كه هر ساعت فزون گرددش روغن)
در اصطلاح دقیق قرآنی و عرفانی و فلسفی علم را میتوان نور معنا کرد زیرا علم عین نفس میشود و عین یعنی چشم و انسان به نور علم، حق را از باطل تميز مي‌دهد و مدينه فاضله به دست مي‌آورد و سعادت جاويداني خود را كسب مي‌كند.
حضرت علامه در رساله نامبرده میفرمایند (گوهر علم، نوري است كه عين حقيقت عالم و چراغ فرا راه او مي‌گردد و اصلاً علم عالم است و عالم علم است.)
با توجه به این معنای عرشی از نور میتوان مصراع اول این بیت را اینگونه معنا نمود که به هر سو رو میکنم علم میبینم. در حقیقت نظام هستی یعنی علم و هیچ ذره ای در عالم نیست که جهل و جاهل باشد و اساس نظام عالم بر مبنای علم استوار گشته است.
حضرت علامه در این رابطه در کتاب معرفت نفس میفرمایند:((وقتي اينجانب در هستي به فكر فرو رفته بودم و پس از چندي كه از آن حال باز آمدم ره آورد آن سفر فكري من اين بود كه: عالم يعني علم انباشته روي هم )) تفکر حضرت علامه در نظام هستی یعنی رو نمودن به نظام هستی و حاصل این رو نمودن به عالم این شد که فرمودند: عالم يعني علم انباشته روي هم.
در آیاتی از قرآن کریم بر علم اطلاق نور و روشنایی شده است مانند:
 قل هل یستوی الاعمی و البصیر ام هل تستوی الظلمات و النور(الرعد، 17)بگو: «آيا نابينا و بينا يکسانند؟! يا ظلمتها و نور برابرند؟!
 و ما یستوی الاعمی و البصیر و لا الظلمات و لا النور و لا الظلّ و لا الحرور(فاطر، 20- 22)
و نابينا و بينا هرگز برابر نيستند،و نه ظلمتها و روشنايي، نه سايه (آرامبخش) و باد داغ و سوزان!

منظور از «وجه الله» چيست ؟

وجه به معنای روی و چهره و صورت است. وجه آن بخش از هر چیز است که در برابر قرار می گیرد و انسان را متوجه خود می سازد. وجه هر جسمى سطح بیرون آن است، و وجه انسان، آن طرفى است که با آن با مردم روبرو مى‏شود.
از آن جایی که صورت، نمایشی از حقیقت و نمادی از باطن هر چیزی است، چهره را وجه حقیقت و ذات آن چیز دانسته اند.چهره، بیانگر خصوصیات درون و باطن هر چیزی است و بازتاب هر امری که در درون اتفاق می افتد، در چهره به سرعت و وضوح قابل مشاهده است.مانند رضایت و غم و عصبانیت و بیماری و شادی و ...
در عکس برداری ها عمدتا از چهره و صورت خویش عکس میگیریم و این مطلب نشانه این است که تمام حقیقت ما در همین صورت و چهره ظهور و تجلی نموده است که هر وقت این صورت و این عکس را میبینیم به ان صاحب صورت پی میبریم.
وجه خدا چیزى است که با آن براى خلقش نمودار است، که خلقش هم با آن متوجه درگاه او مى‏شوند، و این همان صفات کریمه او از حیات، علم، قدرت، سمع و بصر است و نیز هر صفتى از صفات فعل مانند صفت خلقت، رزق، مغفرت و رحمت و همچنین نشانه های او، وجه خدا مى‏باشند. عزیزان خواننده دقت داشته باشند مباحثی که درباره صفات و اسماء الله داشتیم اینجا بسیار به کار می آید و اگر آن مطالب را با مبحث وجه الله ضمیمه نمایند به حقایق بسیاری میتوانند دست بیابند.

در حقیقت ، وجه خدا آن فيض گسترده و مطلقي است كه حدّي ندارد و با اين كه در همه چيز هست حكم هيچ يك از آنها بر آن حمل نشده و نقش و نام چيزي را بر نمي دارد: «هو في الأشياء علي غير ممازجة‌، خارج منها علي غير مباينه»؛ (بحار 4/27) مؤيد مطلب مزبور اينكه، همه ‌اشياء كه وجه خدا در آنها ظهور كرده است از بين مي رود امّا وجه الله همچنان باقي است: «كلّ شيء هالك إلاّ وجهه»(قصص/88)
در قران کریم میخوانیم فَأَينَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ (بقره/ایه 116) (به هر سو رو کنید آنجا وجه الله است) پس به هر سو رو کنیم وجه الله (صورت و چهره الله که ظهور و تجلی اوست ) را میبینیم و این همان نور خداست که در مصراع اول به آن اشاره شده است. نور یعنی ظهور و وجه الله هم یعنی ظهور حق متعال که از ذات وی خبر میدهد.
اگر شخصی را بخواهید ببینید به چهره و صورت او نگاه میکنید و از این چهره به بسیاری از مطالب راجع به ذات وی مطلع میشوید زیرا ان شخص در صورت و چهره خویش ظهور و تجلی نموده است و همین معنا را بالا ببر و در باره خدا استعمال کن. اگر میخواهی خدا را ببینی به هر سویی که خواستی رو کن زیرا همه جا وجه و چهره اوست و همه ظهورات و تجلیات وی هستند. چهره شما خود شما نیست همینطور وجه الله نیز الله نیست اما جدای از الله نیز نخواهد بود. ان  شاء الله درباره تجلی در مطالب آتی مفصل بحث خواهیم نمود.
 
تعلیم عملی وجه الله به راهبان

همانطور که عرض نمودیم اینکه حضرت علامه میفرمایند (هر سو رو کمه نور خدائه یارون) ناظر به آیه شریفه (فاینما تولّوا فثمّ وجه الله) می باشد.ایشان برای درک بهتر این معنا دررساله لقاء الله ص 64و 65 از عارف الهی ، سید حیدر آملی(قدّس سرّه) در جامع الاسرار حدیثی را نقل میفرمایند: ((در عهد خلافت ابوبکر چند نفر راهب، به مدینه آمدند و نزد ابوبکر رفتند و درباره پیامبر و کتابش پرسش نمودند. ابوبکر گفت: آری، پیامبر آمد و با خود کتابی آورد.پرسیدند: آیا در کتاب او ، «وجه الله » مذکور است؟ ابوبکر گفت: آری. پرسیدند: تفسیرش چیست؟ ابوبکر گفت: از این سوال در دین ما نهی شده و پیامبر ما آن را تفسیر نکرده است.
در این هنگام همه راهبان خندیدند و گفتند: به خدا سوگند پیامبر شما دروغگو بوده،کتاب شما باطل است. پس او را رها کرده، رفتند. چون سلمان ماجرا را دریافت،آنان را نزد امیر مومنان(ع) برد و گفت: این شخص،خلیفه و جانشین پیامبر و پسرعمّ اوست. پرسش خود را بر او عرضه دارید. آنان همان سوال را از حضرت علی (ع) پرسیدند. حضرت فرمود:
شما را با سخن پاسخ نمی گویم؛ بلکه با انجام عملی،به آن پاسخ خواهم گفت. سپس امر فرمود هیزمی آوردند و آتش زدند، چون همه هیزم آتش گرفت و شعله کشید راهبان را فرمود: ای راهبان ، وجه آتش کجاست؟ راهبان گفتند: این، تمامش وجه آتش است. پس فرمود: تمام وجود، وجه الله است. سپس این آیات را تلاوت فرمود: فاینما تولّوا فثمّ وجه الله و نیز : کلّ شیءٍ هالک الّا وجهه له الحکم و الیه ترجعون. آنگاه تمام راهبان به دست آن حضرت اسلام آورده،موحد و عارف گشتند.))
یکی از شاهکارهای علمی حضرت امیر المونین همین حدیث بسیار زیبا است که جناب سید حیدر ان را نقل نموده است. آتش از بهترین اشیائی است که برای تفهیم این مطلب میتوان از وی در قالب تمثیل بهره برد. در حقیقت همه جوانب وجه الله است. در دعای کمیل میخوانیم «و بنور وجهک الذی اضاء له کل شی ء» تو را قسم می دهیم به نور چهره ات که همه چیز به نور چهره تو روشن است.
اینهمه عکس می و نقش مخالف که نمود *** یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد

انسان کامل وجه الله است
 
در ابتدای این کتاب در ذیل بیت (بسم الله که مبداء کائناته/بسم الله که سرچشمه حیاته )مطالبی را راجع به صادر اول و اینکه انسان کامل مصداق صادر اول میباشد بیان داشتیم. آنجا عرض نمودیم که عالم از صادر اول ظهور و تجلی یافته است و وجود وی کل عالم را پر نموده است حال عرض میکنیم که یکی از نامهای صادر اول وجه الله است. یعنی به هر سو رو کنی صادر اول را میبینی که ظهور و تجلی نموده است و این همه جماد و نبات و حیوان و انسان را متکون کرده است. صادر اول و وجه الله بر اساس ادله محکم و همچنین برخي روايات انسان کامل میباشد و بر همین اساس است که از زبان ائمه داریم  «نحن وجه الله »؛ (بحار4/5 ـ7)؛ زيرا آنان اسماي حسناي الهي و كاملترين مظهر وجه الله در جهان امكان هستند انسان کامل، آیینه تمام نمای صفات جمال و جلال حضرت حق بوده و در تسمیه به اسما و صفات الاهی، از تمامی موجودات عالم وجود، برتر است و همه شؤون زندگی انسان کامل، نشان دهنده خداست
امام صادق (ع) در باره آیه «کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ»‏فرمودند:«ما وجه خدائیم که باید از آن جانب به سوى خدا رفت».مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ص 5، ح 10.
استاد صمدی آملی در شرح انسان کامل ازدیدگاه نهج البلاغه در صفحه 40 میفرمایند (انسان کامل مظهر اتم اسم شریف ولی الله است و از جانب او فیض و رحمت واسعه حق در تمامی موجودات جریان می یابد. از روح ساری والله اعظم در متن تمامی کلمات نظام هستی ، تعبیر به (حقیقت محمدیه ) میکنند که تمامی اشیای عالم ناگزیر از وجود ولی الله و حقیقت محمدیه هستند)
حقیقت محمدیه همان وجه الله است که در تمام موجودات عالم سریان دارد. پس بر این مبنا معنای مصراع ( به هر سو رو کمه نور خدائه یارون) یعنی به هر سو رو میکنم انسان کامل میبینم که همان حقیقت محمدیه و صادر اول و بسم الله الرحمن الرحیم است.شاید مراد بابا طاهر از این دو بیتی همین معنا باشد زیرا دیدن و رو کردن به وجه الله تعلق میگرد نه به ذات حق متعال زیرا کسی را به ذات وی راه نیست.

به صحرا بنگرم صحرات وینم
به دریا بنگرم دریات وینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنات وینم

در حدیثی امام علی(ع) میبینیم که آیه‏ (الله نور السموات و الارض )را بر پیامبر و دوازده امام(ع)تطبیق می‏کند(بحرانی، ص 136 و 137) . ازخداوند توفیق چشیدن و رسیدن به باطن این احادیث را مسئلت داریم. ان شاء الله به مانند آن عارف بزرگوار روزی به جایی برسیم که در تار و پود عالم انسان کامل را متجلی بیابیم و از این غیبت به در رویم و ظهور امام زمان را بچشیم. اللهم ارزقنا

وجود نور است

در قرآن کریم میخوانیم:اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّي يوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيتُونَةٍ لَا شَرْقِيةٍ وَلَا غَرْبِيةٍ يكَادُ زَيتُهَا يضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ يهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يشَاءُ وَيضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ(النور/36)
خداوند نور آسمانها و زمين است؛ مثل نور خداوند همانند چراغداني است که در آن چراغي (پر فروغ) باشد، آن چراغ در حبابي قرار گيرد، حبابي شفاف و درخشنده همچون يک ستاره فروزان، اين چراغ با روغني افروخته مي‌شود که از درخت پربرکت زيتوني گرفته شده که نه شرقي است و نه غربي؛ (روغنش آنچنان صاف و خالص است که) نزديک است بدون تماس با آتش شعله‌ور شود؛ نوري است بر فراز نوري؛ و خدا هر کس را بخواهد به نور خود هدايت مي‌کند، و خداوند به هر چيزي داناست.

حضرت علامه طباطبایی در المیزان میفرمایند (چون وجود و هستی هر چیزی باعث ظهور آن چیز برای دیگران است پس مصداق تام نور همان وجود است و از سوی دیگر چون موجودات امکانی وجودشان به ایجاد خدای تعالی است پس خدای تعالی کامل‏ترین مصداق نور است یعنی اوست که ظاهر بالذات و مظهر ما سوای خود است و هر موجودی به وسیله او ظهور می‏یابد و موجود می‏شود.پس خدای سبحان نوری است که به وسیله او آسمانها و زمین ظهور یافته‏اند سخن خداوند در آیه نور بر این مطلب دلالت دارد.(طباطبایی، 15/172)
 پس اصل ظهور همان وجود است آنچنانکه اصل خفاء همان نیستی است و خداوند متعال تنها موجودی است که به ذات خود موجود است و غیر او به وسیله او ایجاد شده‏اند.(بیضاوی، 4/107)
بنابر این میان وجود و ظهور رابطه لاینفک‏ است و درجه ظهور هر موجودی متناسب با شدت وجود اوست.هر چه شدت وجود شی ء بیشتر باشد ظهور آن نیز بیشتر است که در مباحث آتی ذیل مبحث وحدت وجود به آن خواهیم پرداخت

ذات حق متعال وجود مطلق و نور مطلق است که قائم به ذات خود است و همه عوالم وجودی از وی نور میگیرند و موجود شده اند. الله نور السماوات و الارض. نور خداوند که همان وجود وی باشد ثابت و فنا ناپذیر است و افول و غروب ندارد و همیشه در تابش است و کل موجودات را روشن نموده است از این رو در دعای کمیل امده است :«و بنور وجهک الذی اضاء له کل شی ء» تو را قسم می دهیم به نور چهره ات که همه چیز به نور چهره تو روشن است.
ذات حق چون هیچ وقت پنهان نیست از نظرها پنهان است اگر گاهی پنهان بود و گاهی آشکار از نظرها پنهان نبود چون غروب و افول و زوال و تغییر و حرکت ندارد مورد غفلت بشر است این است معنی سخن حکماء که می‏گویند ذات حق از کثرت ظهور و شدت ظهور در خفاست( یا من هو اختفی لفرط نوره الظاهر الباطن فی ظهوره از همان جهت که ظاهر و آشکار است باطن و پنهان است جهت ظهور در او عین بطون است.چقدر خوب و عالی و لطیف بیان کرده علی(ع)و کل ظاهر غیره باطن و کل باطن غیره غیر ظاهر(علی(ع)، خطبه 65).

پس با این توضیحات میتوان مصراع (هر سو رو کمه نور خدائه یارون ) را اینگونه معنا نمود که به هر سو رو میکنم وجود خدا را میبینم که به این صورت ها ظهور و تجلی نموده است و سلطان این بحث را در مبحث وحدت وجود می باید مطالعه نمود که به حول و قوه الهی واردش میشویم.

ادامه دارد

 

شرح ابیات تبری علامه حسن زاده آملی-دو بیتی نور خدا ( قسمت دوم)

$
0
0

شرح ابیات تبری علامه حسن زاده آملی ( قسمت دوم)


عرض نمودیم :الله نور السماوات و الارض است. نور خداوند که همان وجود وی باشد  همیشه در تابش است و کل موجودات را روشن نموده است .روشنایی کل موجودات ناشی از نور وجود او است. سوالات مهم و اساسی در این باره وجود دارد که میباید به آن پاسخ داد و آن اینکه ما چند وجود داریم؟آیا در کل هستی تنها یک وجود است و یا به تعداد اشیای عالم وجودات متباین و جدا داریم؟ رابطه وجود خالق و مخلوق چیست؟
اینکه حضرت علامه فرموده است به هر سو رو میکنم نور وجود را میبینم نشان میدهد که ایشان وجود را امری واحد میدانند.برای تببین این مطلب وارد مبحث وحدت وجود میشویم.

انحای وحدت وجود

 حضرت علامه در بخش توحید رساله لقاء الله مبحث وحدت وجود را با هنرمندی خاصی تبیین نموده اند. حقیر تاکنون در مطالعاتم به کتابی که اینگونه قوی و محکم و در عین حال استدلالی و برهانی به این مبحث پرداخته باشد برخورد نکرده ام.ایشان در این کتاب عرشی چهار وجه برای معنای وحدت وجود ارائه میدهند و به تشریح آن میپردازند و وجه چهارم را توحید اهل الله معرفی مینمایند. این چهار وجه شامل (1-نظریه وحدت مطلقه یا عددی ، 2-نظریه وحدت سنخیه ، 3- وحدت شخصی ، 4-وحدت وجود در نظر و فنای در صورت) میشود .از آنجایی که برای درک هرچه بهتر این دو بیتی توحیدی ،ناچاریم با مبحث وحدت وجود آشنا شویم به طور اجمالی به انحاء چهارگانه آن میپردازیم.

1-وجه اول(نظریه وحدت عددی یا وحدت مطلقه)

حضرت علامه در صفحه 24 رساله توحید اهل الله میفرمایند: (گاهی گمان میشود که وجود یک شخص منحصر به فردی است که او واجب بالذات است و برای مفهوم(عددی) وجود مصداق دیگری نیست که طبق این نحوه برداشت ،غیر حق تعالی از همه موجودات مثل آسمان زمین و نبات و حیوان و نفس و عقل همه شان خیالات آن یک فرد عددی وجودند یعنی غیر از آن یک فرد عددی چیزی نیست ، و این موجودات هم چیزهایی دیگری غیر از همان یک فرد عددی نیستند ، همانند آب دریا و امواج آن از حیث اینکه موجهای بزرگ و کوچک غیر از همان آب دریا نیستند جز اینکه اختلاف امواج و زیادی شان به گمان می اندازد که آن امواج موجوداتی مستقل غیر از آب اند.
این نحوه توهم در مسئله وحدت وجود (به صورت وحدت عددی)مخالف است با بسیاری از قواعد عقلیه حکمیه ای که از جنبه ی مبانی بسیار رصین و محکم و استوار است،چون که این نحوه وحدت عددی وجود در واقع موجب می شود  نفی علیت حق تعالی و معلولیت ممکنات را و اینکه ممکنات به طور کلی احتیاجی به علت ندارند بلکه موجب نفی ممکنات از اساس می شود ، که مجموعا مفاسد این قول به وحدت عددی وجود از جنبه عقلی و شرعی خیلی زیاد است . احدی از حکمای متاله و عرفای شامخین بدان تفوه نکرده است و نسبت دادن این نحوه وحدت (عددی) وجود به آنان دروغی بزرگ محسوب میشود.)
ایشان عباراتی را از جناب صدر المتالهین در اسفار نقل میفرمایند که حاصلش این است :(اکثر کسانی که حرف قائلان به وحدت وجود را شنیدند یا خواندند چنین برداشت سطحی از آن کردند و این به علت نشناختن مقام آن بزرگان و نرسیدن به کنه مرام ان ها است...)
در توضیح این نحوه از وحدت وجود عرض مینمایم که این نظریه در بین بسیاری از علما به نام (وحدت وجود و موجود)یا وحدت مطلقه وجود  معروف است. این نظریه میگوید در جهان هستی وحدت محض حکمفرماست، یعنی فقط یک وجود شخصی یگانه تحقق دارد که همان ذات اقدس خداوند است، و هیچ چیز دیگری جز او ، حقیقتا موجود نیست. اشیای دیگر سرابی هستند که به دروغ خود را موجود نشان میدهند.متاسفانه بسیاری از افراد جاهل بزرگان عرفان را متهم به اعتقاد به این نظریه کرده اند و میکنند که از پایه بی اساس است.

نقد نظریه وحدت وجود و موجود (وحدت عددی یا وحدت مطلقه)

روشن است که چنین نظری در منطق خرد محکوم است، زیرا وجود کثرت در عالم قابل انکار نیست ، و انکار آن مساوی با سفسطه می باشد.بنابر این،نمی توان گفت که تمام اشیای خارجی موهوم و پنداری بوده و هیچ بهره ای از وجود ندارند و تنها ساخته ذهن و خیال ما می باشند و تنها یک چیز تحقق دارد و آن ذات اقدس خداوند است.
حضرت استاد صمدی آملی در جلد اول شرح دروس معرفت نفس در صفحه 158 میفرمایند:((اگر کسی بگوید وجود در نظام هستی یکی است و آن فقط خداوند متعال میباشد،و غیر آن همه هیچ و پوچ هستند،به او میگوییم:پس چگونه خود شما که هیچ واقعیت و تحققی در خارج ندارید، با عقلتان فهمیدید و یافتید که وجود،تنها یکی است و آن الله است؟!اگر هیچ و پوچ باشید، خیال و تعقل و تفکرتان نیز هیچ و پوچ خواهد بود و اساس حرف شما نیز باطل میشود.))
حضرت علامه حسن زاده آملی روحی له الفداه در نقد این نظریه میفرمایند:((این نظریه با بسیاری از قواعد فلسفه و حکمت-مانند قانون  علیت و معلولیت-مخالف است،لذا آن را  نه راسخین در حکمت متعالیه میپذیرند ، و نه شامخین در عرفان الهیه،هیچ کدام از اساطین فن فلسفه و عرفان آن را نمیپذیرند،اگر چه ظاهر فرمایش این آقایان ، چنین مطلبی را به ذهن میآورد، مثل آن شعر جناب جامی که فرمود: کل ما فی الکون وهم او خیال-او عکوس فی المرایا او ظلال یعنی هر آنچه شما در عالم میبینید ،همه وهم و خیالند،بلکه همانند عکسهایی در آینه ها، یا سایه ها می باشند.))(لقاء الله)(شرح دروس معرفت نفس استاد صمدی)

2-وجه دوم(نظریه وحدت سنخیه)

ایشان در صفحه 29 رساله نامبرده در تعریف نحوه دوم وحدت وجود میفرمایند :(و گاهی از وحدت دائر در السنه ی آنان همان وحدت سنخیه تعقل می شود نه وحدت شخصیه ذکر شده (که به نحو وحدت عددی شخصی بود) به معنای اینکه بالاترین مرتبه وجود مثل اول تعالی با پائین ترین مرتبه آن متحد است (یعنی اول تعالی با مثل جسم و هیولی متحد است ) در سنخ اصل حقیقت وجود ،ولی تفاوت و تمایز در شدت و ضعف و نقص و کمال و بزرگی درجه ی وجود ،و کوچکی آن و تفاوت شئون وجود از حیات و علم و قدرت و مثل آن است ، و به طور کلی ما به الامتیاز عین مابه الاشتراک است.)

ایشان این مطلب را به پهلوی های باستاننسبت میدهند و مطالبی به این مضمون میفرمایند :(این رای حکمای ایران قدیم است که با هیچ یک از قواعد دین منافات ندارد. و تمام مسائل حکمی حتی برهان علیت با آن قابل تطبیق و پیاده شدن است.)

در توضیح این نحوه وحدت وجود عرض میکنم که همانگونه که میگوییم خودکار و دفتر و کتاب موجود است همانگونه هم میگوییم خدا موجود است. یعنی تمام موجودات در سنخ و اصل تحقق داشتن و موجود بودن با یکدیگر مشترکند و این وجود است که موجب اشتراک آنها شده است. اما این موجودات دارای شدت و ضعف و نقص و کمال و شئونات گوناگونی هستند که موجب تمایز آنها از یکدیگر میشود. برای مثال حیوانات جنگلی ، همه در سنخ حیوانیت با هم اشتراک دارند منتهی هر کدام از آنها نوع خاصی از حیوان محسوب میشوند. مثلا گاو یک نوع خاصی است و گوسفند نوع دیگری اما این دو حیوان در سنخ حیوان بودن با هم مشترکند. بر اساس این نظریه ،وجود دارای مصادیق فراوانی است که یکی از مصادیقش انسان است و یک از مصادیقش سنگ است و بالاترین مصداقش حق متعال می باشد.
در مورد پهلوی های باستان که به فهلویون نیز شهرت دارند لازم به ذکر است که اینها حکمای اصیل ایران بودند که در حکمت ید طولایی داشتند و قبل از حکمای یونان می زیستند و حکمت به توسط اینها به یونان راه یافت و متاسفانه در بین مردم همگان حکمت را متولد شده یونان میدانند که امری است باطل و در حقیقت حکمای ایران بسیار پر سابقه تر از یونانی ها میباشند.

3-وجه سوم(وحدت شخصی نه عددی)

حضرت علامه در صفحه 32الی 38 رساله نامبرده وجه سومی از وحدت وجود را بیان میدارند که مورد پذیرش جناب صدرالمتالهین نیز واقع شده است و براهین عقلی آن را تائید میکند و ذوق عرفان نیز با آن موافق است. خلاصه تقریر این وجه از وحدت وجود این است که:(( گاهی میگوییم وجود واحد کثیر یعنی یکی زیاد است ،یعنی با اینکه وجود واحد بالشخص است ،زیاد و کثیر است ،که این کثرت و تعدد و اختلاف انواع و آثار با وحدتش منافات ندارد ،چون که وحدت او در نهایت وسعت و احاطه نسبت به ماسوای او است که شامل بر همه کثرات واقعیه است.
از این نحوه معنی به (وحدت در عین کثرت ،و کثرت در عین وحدت) تعبیر میکنند و آن را به نفس ناطقه انسان تمثیل میکنند زیرا هر انسانی یک شخص است و نفس ناطقه با اینکه یک شخص است عین همه قوای ظاهری و باطنی خود است ، و آن قوی هم با اینکه کثیرند عین نفس ناطقه اند که یک شخص است.))

در توضیح این وجه از وحدت وجود میگوییم که این نظریه علاوه بر اینکه با نظریه اول که منکر کثرات و هیچ و پوچ بودن آن ها بود مخالف است با نظریه دوم که همه موجودات را در سنخ وجود یکی میدانست نیز فرق دارد. در نظریه دوم کثرت ظلمانی بود اما در این نظریه (وجه سوم) کثرت در موجودات نورانی است.
کثرت ظلمانیاینطور است که یک مفهوم کلی مثلا به نام حیوان داریم که مصادیق آن اعم از بلبل و پرستو و کبوتر و ...جدای از یکدیگرند و متباین از هم می باشند.اما کثرت نورانیکه در وجه سوم به آن اشاره شد ،اینگونه است که قائلین به این نظریه میگویند ما اختلاف و کثرات در عالم را میپذیریم اما این اختلاف و تعدد به مرتبه ذات موجودات سرایت نمیکند و هیچ موجودی ذاتا جدای از موجود دیگری نیست. این نحوه کثرت بین موجودات را کثرت نوری مینامند.
حضرت استاد صمدی آملی در صفحه 168 جلد اول شرح دروس معرفت نفس میگویند :(کثرت نوریه  آن است که اگرچه همه موجودات را به ظاهر کثیر و متفرق میبینیم ، اما اگر در ذات آنها دقیق شویم ، می بینیم که همه یک حقیقت هستند که آن یک حقیقت ، در کثرات و شئونات و تجلیات گوناگون ، ظهورات مختلفی کرده است به طوری که هیچ کدام از این کثرات در مرتبه ذات ، استقلال وجودی ندارند.)

نفس انسانی و وحدت شخصی وجود

قائلین به وحدت شخصی وجود (قول سوم) برای بیان نظریه خویش به نفس انسانی مثال میزنند. استاد صمدی آملی در صفحه 170 جلد اول شرح معرفت نفس در این رابطه مطالب شیرینی دارند (نفس در عین حالی که یک حقیقت شخصیه است ، تمام قوا نیز هست. یعنی هم یکی است و هم کثیر است و شئونات مختلف دارد. هیچ یک از این قوا از نفس گسیخته نیست. شما نمیتوانید قوه شامه را از نفس جدا کنید. اصلا قوه بودن قوه در گرو نفسانیت نفس است ، یعنی چون نفس در این قوا هست و بر آنها تسلط دارد قوا ، قوایند. از طرف دیگر نمیتوانید بگویید که نفس یعنی قوه باصره ، زیرا چون وحدت نفس ، وحدت عددی نیست. اگر نفس وحدت عددی داشت ، با اندک کثرتی منحل میشد ، چون به محض اینکه شما عدد یک را دو کنید ، یک منحل می شود و چیزی از آن نمی ماند. وحدت عددی با اندک کثرتی انحلال می یابد برخلاف وحدت سعی که در تمام کثرات ظهور می کند اما باز هم خودش هیچ کدام از این کثرات نیست. نمیتوان گفت که نفس یعنی قوه لامسه ، با اینکه نفس در قوه لامسه وجود دارد ، چون آن که گرداننده قواست ، نفس است و بدون آن هیچ کدام از قوا نمی توانند کاری انجام بدهند.
نفس عین قواست ، اما نه یک قوه  خاص ، چون نفس را ، وحدتی است که در تمام کثرات قوا ظهور کرده است. در همه هست و با همه هست اما هیچ کدام نیست (هو معکم اینما کنتم)
این یک معیت قیومیه است که قوام و ایستادگی تمام قوا به نفس است. تا نفس هست ، اینها هم هستند. اما اگربرای یک آن ، نفس نباشد ، هیچ کدام از قوا هم نخواهند بود.)

4-وجه چهارم(توحید اهل الله)

پس ازمطالعه این سه نحوه تعریف از وحدت وجود نوبت به وجه چهارم که توحید اهل الله باشد میرسد که به فرموده حضرت علامه در رساله نامبرده ، اخلاص داشتن در عبادت و همچنین مراقبت از حضور ، مقدمه و نردبانی است تا سالک را به این قله رفیع و این مرتبه عظمی و بهشت علیا برساند.
ایشان در صفحه 38 رساله نامبرده میفرمایند :(شکی نیست به وجود کثرت و تعدد و اختلاف انواع و اصناف و افراد ، ولی خداوند جل جلاله در ایجاد ممکنات مختلفه و تکوین و تحقق آن ها ،همانا به حیات و قدرت ، و علم و اراده تجلی کرده و ظاهر شده است همانند تجلی گوینده ی فصیح بلیغ در سخن گفتنش و ظهور عاکس همانند انسان مثلا در آئینه های متعدد که از نظر جنس و رنگ و شکل و جهت و بزرگی و کوچکی و غیر اینها از صفا و کدورت مختلف هستند و شکی نیست  آنچه که دیده میشود از عکسهای مختلف در اشکال گوناگون و فراوان در آن آینه ها ، همه شان همان ظهور انسان در آن هاست نه وجود انسان در آنها ، و نه حلول او و نه اتحادش با آنهاست. و اینچنین است سخن در تجلی متکلم در گفتارش.
پس وقتی شخصی دیگر در این آینه ها و مظاهر نگاه کند ،عکسهای آن شخص اول را در این آینه ها به صورتهای متعدد و مختلف می بیند همچنانکه این شخص دوم آن آینه ها را هم می نگرد ، پس کسی نظر و نگاهش را واقع سازد بر همان عکسهای متفاوت به تفاوت محل ها و مجالی بدون اینکه آن عکسها را به صورت عنوانهایی برای عاکس مثل انسان قرار دهد ، پس این شخص بیننده می پندارد که این عکسها ، چیزهای مستقلی هستند ، و به تحقیق از عاکس دور می ماند کما اینکه مذهب عموم مردم اینگونه است.

وکسی  که نگاهش را فقط در عاکس مثلا انسان قرار دهد به طوری که همه ی نگاه بیننده به همه ی عاکس اشتغال یابد و از شدت عشقبه عاکس اصلا التفاتی به غیر او حتی عکسهای او در آینه نداشته باشد و از آینه هم بی توجه باشد و در این کثرات و تعینات عکس ها جز به اصل آن ها و صاحب آن ها توجه نداشته باشد، که از این معنای شریف وحدت به (وحدت وجود در نظر و فنای در صورت) نام می برند پس آن وحدت وجود در منظر عارفان بالله  به این معناست که گویند.

ز هر رنگی که خواهی جامه میپوش/که من آن قد رعنا می شناسم.))

تشریح (وحدت وجود در نظر و فنای در صورت)

در توضیح این وجه شریف از وحدت وجود میباید به این نکته توجه داشت که رسیدن به این مقام توحیدی حرفی است و سخن گفتن از آن حرف دیگر.هر چه که در قالب الفاظ در اینباره بیان شود حق مطلب را بیان نخواهد کرد زیرا این مقام دارایی و چشیدن است نه مقام سخن و لفاظی.
در این وجه توحیدی ،عارفان میفرمایند که حق متعال در ایجاد کثرات عالم به اسماء و صفات خویش تجلی کرده است و کل عالم تجلی اوست و برای تبیین این مطلب به آینه تمثیل مینمایند.
باید دقت داشت که در عرف عام به شیشه ساخته شده از جیوه که صورت هر چیز را منعکس میکند آینه میگویند اما  این شیشه در عرف عرفان آینه نیست بلکه آلت آینه استو آن صورت و شکلی که در این آلت آینه ظاهر میشود آینه است.
این صورت و شکل است که خاصیت نمایاندن صاحب صورت را دارد و به آن آینه و مرآت اطلاق میشود. پر واضح است که آن صورت غیر از صاحب صورت که فرد خارجی است می باشد اما در عین حال ،آن صورت یک وجود مستقل ندارد ، بلکه به تمام جهات با صاحب صورت اتصال وجودی دارد.
موجودات عالم ، آینه هایی هستند که دم به دم در حال نمایاندن آن یک حقیقتند.اما دقت شود این آینه ها ،آینه های ذات و مقام غیب الغیوبی حق نیستند بلکه آینه اسماء و صفات اویند .خداوند با اسماء و صفاتش تجلی میکند و تمام موجودات ،مظاهر اسماء و صفات او محسوب می شوند. یکی علم و حکمت او را نشان میدهد و دیگری حیات و شخص دیگر جمال و قدرت و اراده و ...
امام حسین علیه اسلام در دعای عرفه به همین مطلب اشاره دارند ( ا یکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک ) غیر تو کسی نیست تا تجلی و ظهوری داشته باشد و آن ظهور غیر تو باشد.
شاید واژه تجلی و ظهور برای عزیزان خواننده کمی مبهم باشد. اینکه میگوییم خداوند ظهور و تجلی نموده است به چه معناست؟

ادامه دارد

Viewing all 907 articles
Browse latest View live